مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

ناله پیر زن و اشک یتیمان نگذاشت

خواستم زنده بمانم،غم دوران نگذاشت

 خواستم غم نخورم، این غم هجران نگذاشت

خواستم دست به هر کار خلافی بزنم

آیه ی خوف فمن یعمل قرآن نگذاشت

خواستم کاخ بسازم که زند سر به فلک

ناله کوخ نشینان بیابان نگذاشت

خواستم بهر دو نان منت  دونان  بکشم

پاسخ مور به پیغام سلیمان نگذاشت

خواستم جامه بپوشم و بنوشم می ناب

یاد لرزیدن سرمای زمستان نگذاشت

خواستم شعر بگویم که بخندند همه

ناله پیر زن و اشک یتیمان نگذاشت

یاس می خواست برد  از دل من، نور امید

فطرتم بر سر عقل آمد و وجدان نگذاشت

 

شاعر : ناشناس

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی 1388,08,29 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.feryaleh.mihanblog.com

سلام شعر جالب و خوبی است امیدوارم موفق باشید

شاپرک 1388,08,30 ساعت 09:25 ق.ظ http://shaparak49.blogsky.com

سلام روز خوش دوست عزیز و گرامی

همیشه انتخابهاتون دلنشین و چشم نوازه ..شعر زیبا و با مفهومی بود ..♣♣امیدوارم این احساس و ندای وجدان در درون همه ی ما به وفور وجود داشته باشه .. عالی بود مهربان عالی...♣♣

محمدرضا مجیری 1398,12,09 ساعت 11:05 ب.ظ

با سلام و عرض ادب.شعر از ژولیده نیشابوری است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد