مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

رفتم و شد!

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد
ریش خود را زادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد "والاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنس
گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سر و پا رفتم و شد
"لن ترانی" نشنیدم زخدا چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟؟!!
من دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل!به خدا هست,خدا هادی تو
تا بدین سان شدم از خلق رها رفتم و شد. 

این شعر را یک دوست و نازنینی برایم فرستاده و فکر می کنم خود شون هم فعلا در سفر هستند، برای ایشان آرزوی سلامتی  و  موفقیت می نمایم.

نظرات 2 + ارسال نظر
شاپرک 1388,09,05 ساعت 10:23 ب.ظ http://shaparak49.blogsky.com/

سلام دست دوست نازنینتان درد نکنه..شعر زیبایی بود

زبان بریده 1388,09,23 ساعت 06:32 ب.ظ

تو ندیدی که صدیق تر از تو که بود شیر خدا
می نمی زد به محاسن تبر جهل و جفا؟

از راه دیدار خدا با کراوات و جای ریش
به گمانم نگذرد آن سید صاحب صفا

تو که میگویی سخن از مایه مهر و وفا
پس بدان خوشترش می آید ز ته حلق ادا

می روی سوی خدا بی سر و پا و بی خبر
از رموز قید و فعلش در کلام و در عصا

یک دم از قاسم و جبار نگفتی سخنی؟
قاسمش قاسم عدل است و جبارش بود نام خدا

نکند بیشتر از پیغمبر و سلمان دلت نزد خداست
که خلاف جهت آنها روی پیش خدا

خدایا لعنتت باشد بر آن ابلیس شوم
که نکرد سجده بر آدم چو اینان بر خدا

ترسم ای دوست تو هم چون چرچیل
صورتت را ز برای کس دیگر بدهی برق و جلا

عشق اگر با بی نمازیست که این مشکل نیست
مرد آن است که طبق سنتش سیر کند سوی خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد