خواستم زنده بمانم،غم دوران نگذاشت
خواستم غم نخورم، این غم هجران نگذاشت
خواستم دست به هر کار خلافی بزنم
آیه ی خوف فمن یعمل قرآن نگذاشت
خواستم کاخ بسازم که زند سر به فلک
ناله کوخ نشینان بیابان نگذاشت
خواستم بهر دو نان منت دونان بکشم
پاسخ مور به پیغام سلیمان نگذاشت
خواستم جامه بپوشم و بنوشم می ناب
یاد لرزیدن سرمای زمستان نگذاشت
خواستم شعر بگویم که بخندند همه
ناله پیر زن و اشک یتیمان نگذاشت
یاس می خواست برد از دل من، نور امید
فطرتم بر سر عقل آمد و وجدان نگذاشت
شاعر : ناشناس
سلام شعر جالب و خوبی است امیدوارم موفق باشید
سلام روز خوش دوست عزیز و گرامی
همیشه انتخابهاتون دلنشین و چشم نوازه ..شعر زیبا و با مفهومی بود ..♣♣امیدوارم این احساس و ندای وجدان در درون همه ی ما به وفور وجود داشته باشه .. عالی بود مهربان عالی...♣♣
با سلام و عرض ادب.شعر از ژولیده نیشابوری است.