محنت قرب
گفت در مکه مجاور بودم
در حرم حاضر و ناظر بودم
ناگه آشفته جوانى دیدم
نه جوان ، سوخته جانى دیدم
لاغر و زرد شده همچو هلال
کردم از وى ز سر مهر سؤ ال
که مگر عاشقى اى شیفته مرد
که بدین گونه شدى لاغر و زرد؟
گفت : آرى به سرم شور کسى است
کس چو من عاشق رنجور بسى است
گفتمش یار به تو نزدیک است
یا چو شب روزت از او تاریک است ؟
گفت : در خانه اویم همه عمر
خاک کاشانه اویم همه عمر
گفتمش یکدل و یکروست به تو
یا ستمکار و جفا جوست به تو؟
گفت : هستیم به هر شام و سحر
به هم آمیخته چون شیر و شکر
لاغر و زرد شده بهر چه اى
سر به سر درد شده بهر چه اى ؟
گفت : رو رو که عجب بى خبرى
به کزین گونه سخن در گذرى
محنت قرب ز بُعد افزون است
جگر از هیبت قربم خون است
عبدالرحمن جامى - مثنوى هفت اورنگ
مثلث
در چرخه خلقت ، موجود با ارزش ، آدمى است زیرا مى تواند با تلاش و جدیت و خودسازى ، به بالاترین درجات کمال برسد، مقامى که هیچ یک از آفریده ها نمى توانند به آن دست یابند. اگر انسان خود را پرورش دهد و در جهت کمال رشد نماید، مى تواند ارتباطى عمیق و همه جانبه با خداوند برقرار نماید، و به آنچه که نهایت هدف خلقت است برسد. از این رو ((مثل )) نامیده مى شود، هیچ موجود دیگرى را یاراى آن نیست که به این مقام برسد .به این دلیل انسان در میان تمام آفریده ها، یک استثناء است . به عبارت دیگر، هیچ موجودى غیر از آدمى نمى تواند این چنین به آفریدگار خود نزدیک شود. تعبیر دیگرى که مى توان از ((مثل )) داشت ، آن است که ((مثل )) یک حالت است . شاید هم مثلث باشد. مثلث همان انسان کامل است . که داراى سه ضلع متساوى است ، بقیه موجودات یک و حداکثر دو ضلع دارند، مثلا در حیوانات جسم و نفس وجود دارد، اما نمى توانند به خدا وصل شوند، در گیاهان فقط جسم وجود دارد. و از نفس خبرى نیست . از سوى دیگر موجودات غیر انسانى به دلایل متعدد نمى توانند از یک یا دو ضلع خود بهره کافى برد و مانند انسان از آن اضلاع به خوبى استفاده کنند.
انسان به ویژه انسان کامل ، که داراى سه رکن است باید داراى ارکان مساوى و متعادل باشد، تا کمال یابد. اگر به هر یک از ارکان توجه کمتر یا بیشتر شود، سبب ضعف در کل و عدم دسترسى به کمال مطلق مى شود. برخى از عرفا که توجه زیادى به جسم نداشته ، یا حتى گاهى در تضعیف آن مى کوشیدند، موجبات عدم تعادل را در خود فراهم مى شناختند. زیرا تصور مى کردند که زهد و ریاضت ، به معنى آن است که نه تنها به نیازهاى جسم توجه نشود. بلکه ضرورى است تمام تمایلات و نیازهاى جسمى سرکوب شده و نادیده گرفته شود. در حالى که منظور از زهد آن است که راحتى بیش از حد به بدن داده نشود، پرخورى نشود، یا استراحت زیاد و خواب فراوان سبب تنبلى جسم نگردد، این مفهوم با شکنجه دادن بدن و سرکوب غرایز و امیال متفاوت است .
براى رسیدن به کمال ، نیازهاى عمومى جسم باید در حد متعادل و مشروع مرتفع گردد. تا بتواند، به حرکت عادى و مورد نیاز خود ادامه داده قدرت تعقل ، تفکر، محاسبه و برنامه ریزى هم داشته باشد. در این صورت امکان سیر و سلوک واقعى و دست یابى به کمال وجود دارد. این روش اجازه خواهد داد که آدمى اشرف مخلوقات شده و به تعبیر محى الدین یگانه قسمت ناپذیر شود، به طورى که مثل و مانندى در عالم خلقت نداشته باشد.
انسان شناسى از دیدگاه عرفاى مسلمان
یـکى از زیباترین نگرشها به حقیقت انسان ، نگاهى است که عرفا به وى دارند. آنان انسان را داراى عمق و ژرفاى بى نهایت مى دانند که از ظاهر او، فهمیده نمى شود، بلکه با تلاش و دقت در باطنش مى توان به آن حقایق پى برد. در عرفان بر خودشناسى بسیار تکیه شده و آن را مـنـشـاء اصـلى خـداشـنـاسـى دانـسـتـه انـد. در ایـن عـلم ، اوضـاع و احوال درون ، قواى نیک و بد، تمایلات خیر و شرّ، کششها و جذبه هاى مختلف به دقت بررسى مـى شـود. آنـهـا مـعـتـقـدنـد کـه اگـر انـسان هزاران علم و فن بیاموزد، اما خود را نشناخته باشد، ارزشى ندارد.
انـسـان در نـزد عـرفـاى اسـلامـى ، مـوجـود گـرانـقـدر و عـظـیـمـى اسـت کـه بـه سـوى تـکـامـل و ترقى پیش مى رود، بگونه اى که مى تواند فردى ممتاز و از هر جهت مورد رضایت و پـذیرش الهى قرار گیرد. یکى از امورى که در عرفان اسلامى و عرفان تمامى مکتبهاى شرق و غرب قابل قبول است و هر اندیشه و نظام عرفانى نظر خویش را به آن معطوف داشته و به صـورت یـک آرمـان به آن پرداخته (انسان کامل است ؛) حتى آن عده از مکتبهایى که به دروغ از مـعرفت و عرفان سخن مى گویند، ادّعا مى کنند که مى توانند افراد را با وفادارى به مکتبشان بـه کـمـال انـسـانـى (انـسـان کـامل ) سوق دهند. بحث انسان شناسى در تاریخ عرفان اسلامى ، اولین بار در آثار محى الدین عربى مطرح شد و پس از او دیگر عرفا درباره او سخن گفتند.
اسم اعظم خداوند کدام یکی از اسماء الهی است ؟ سووالی است که اذهان بسیاری را بخود مشغول نموده است. در این بین هم برخی با استفاده از این شرایط با مطرح نمودن مسایلی مردم را مشغول کرده اند. این مقدمه را برای این نوشتم که چند روز قبل برای یاد بود و تجلیل از یک بنده خدای یک کتاب کوچک ادعیه را انتشار دادیم . با توجه به اسقبال زیاد ، قرار شد این کتاب با عبارات بهتری بار دیگر چاپ شود . اما پیشنهاد جالبی از سوی یکی از علما داشتم ؛ ایشان می فرمودند که آیات اسم اعظم الهی را که در مفاتیح الجنان آمده است ، به این کتاب اضافه کنم. حال چند ساعت با این عالم محترم روی اسم اعظم بحث کردیم بماند ... در باره اسم اعظم توجه شما را به این مطلب که از صفحه 242 - کتاب هزار و یک نکته ایت حق ایت الله حسن زاده انتخاب کرده ام جلب می نمایم : " در تفسیر ابوالفتوح رازى است که حضرت امام صادق را پرسیدند: از مهم ترین نام اسم اعظم ؟ حضرت فرمود: در این حوض سرد رو! در آن آب رفت و هر چه خواست بیرون آید فرمود منعش کردند تا گفت : یا الله اغثنى ! فرمود: این اسم اعظم است . پس اسم اعظم به حالت خود انسان است ."
کلید سعادت دنیا و آخرت ، معرفت به خدا و محبت او و اولیاء الهی است و لذیذترین لذات و خوشىها هم در انس با خداست.
«یاد خداوند» آثار و برکات فراوانی دارد که در آیات و روایات به آن اشاره شده است. در این جا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- مورد یاد خدا قرار گرفتن
«فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُواْ لِی وَلاَ تَکْفُرُونِ» مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و کفران نورزید.
ذکر خدا معنای وسیع و مصادیق فراوانی دارد. انسانی که در تمامی لحظات زندگی به یاد ذات پاکی است که سرچشمه تمام خوبیها و نیکها میباشد و به این وسیله روح و جان خود را پاک و روشن میسازد، خداوند نیز در تمامی مراحل زندگی و در اوج مشکلات و سختیها او را تنها نمیگذارد.
2- همنشینی با خدا
کسی که همواره به یاد خدا باشد، خداوند همنشین و جلیس او خواهد بود چنان که در حدیث قدسی به حضرت موسی (ع) فرمود: ای موسی؛ من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند، موسی سؤال کرد: روزی که هیچ پناهی نیست جز پناه تو چه کسی در پناه تو خواهد بود. فرمود: آنها که مرا یاد میکنند و من نیز آنان را یاری میکنم، و با هم دوستی میکنند در راه من، پس دوست دارم آنها را، اینان کسانی هستند که وقتی بخواهم به اهل زمین بدی برسانم، آنها را یاد کرده و به خاطر آنان بدی را دفع میکنم.
3- محبت خداوند
انسانی که پیوسته به یاد خداست، حب الهی در قلبش جای میگیرد. چنانچه در زندگی روزمره نیز چنین است که اگر انسان در تمامی ساعات و در تمامی افکار خود شخص خاصی را در خاطر داشته باشد، کم کم محبت او در قلبش حاکم میشود. در روایت نیز آمده است.
«من اکثر ذکر الله احبه» هر کس زیاد خدا را یاد کند، محبت خداوند در قلبش حاکم میشود.
پس اموال و اولاد تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به حیات طیبه کمک گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب میباشد
4- فلاح و رستگاری
از نظر قرآن کریم ذکر خدا زمینه رستگاری انسان را فراهم میسازد: «وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (4) خدا را بسیار یاد کنید، باشد که رستگار شوید.
5- افزایش برکت و حضور ملائکه
از روایات استفاده میشود خانهای که ذکر خدا در آن بسیار شود، برکتش بسیار میشود و ملائکه در آن خانه حاضر و شیطانها دور میگردند، و آن خانه برای اهل آسمانها آن چنان درخشنده است که ستارگان برای اهل زمین، و خانهای که در آن قرآن خوانده نشود و ذکر خدا در آن نشود، برکتش کم است و ملائکه از آن خانه گریزان میشوند.
6- آرامش
آرامش و اطمینان گمشده انسان امروزی است که در آرزوی به دست آوردن آن میباشد قرآن کریم راه رسیدن به آرامش را به بشر معرفی مینماید:
«أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» همانا با یاد خدا دلها آرام میگیرد.
7-دوری از شیطان
آنان که به یاد خدا هستند از وسوسههای شیطان متأثر نمیشوند و یاد خدا سلاحی است که از آنها در برابر شیطان محافظت مینماید.
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ»
پرهیزگاران هنگامی که گرفتار وسوسههای شیطان شوند، به یاد خدا و پاداش و کیفر او میافتند؛ و (در پرتو یاد او، راه حق را میبیند و) ناگهان بینا میشوند.
8- غذای روح
حضرت علی (ع) میفرماید: «مداومت بر ذکر الهی غذای روح و کلید رستگاری است.» با توجه به اهمیت «ذکر الهی» و نقش سازنده آن در پیشرفت معنوی انسانهای مؤمن، خداوند مؤمنان را از توجه به اموری که انسان را از یاد خدا باز میدارد بر حذر میدارد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال و اولادتان شما را از یاد خدا باز ندارد و هر کس چنین کند از زیانکاران است.
بدیهی است توجه به مال و زندگی دنیوی در صورتی نهی شده است که انسان را از یاد خدا باز دارد و به عبارت دیگر؛ هدف انسان در زندگی توجه به آنها باشد ولی در صورتی که انسان مراقب نفس خویش باشد و از اینها به عنوان وسیله برای رسیدن به سعادت ابدی استفاده کند، نه تنها مذموم نیست بلکه سفارش هم شده است. پس اموال و اولاد تا آنجا که از آنها در راه خدا و برای نیل به حیات طیبه کمک گرفته شود، از مواهب الهی هستند و مطلوب میباشد اما اگر علاقه افراطی به آنها سدی در میان انسان و خدا ایجاد کند، بزرگترین بلا محسوب میشود و خسرانی بزرگ است که در آیه شریفه به همین معنا اشاره شده است.
تعبیر به «خاسرون» به خاطر این است که حب دنیا چنان انسان را سرگرم میکند که سرمایههای وجودی خویش را در راه لذت ناپایدار و اوهام و پندارها صرف میکند و با دست خالی از دنیا میرود در حالی که با داشتن سرمایههای بزرگ برای زندگی جاودانهاش کاری نکرده است.
در حالات عالم بزرگ «شیخ عبدالله شوشتری» از معاصرین مرحوم علامه مجلسی نوشتهاند: او فرزندی داشت که بسیار مورد علاقه او بود، این فرزند سخت بیمار شد، پدرش مرحوم شیخ عبدالله، هنگامی که برای ادای نماز جمعه به مسجد آمد پریشان بود، هنگامی که طبق دستور اسلامی، سوره «منافقین» را در رکعت دوم تلاوت کرد و به این آیه رسید، چندین بار آیه را تکرار کرد! پس از فراغت از نماز، بعضی یاران علت این تکرار را سؤال کردند، فرمود: «هنگامی که به این آیه رسیدم به یاد فرزندم افتادم، و با تکرار آن به مبارزه با نفس خود برخاستم، آن چنان مبارزه کردم که فرض کردم فرزندم مرده، و جنازهاش در برابر من است و من از خدا غافل نیستم، آنگاه بود که دیگر تکرار نکردم.»
از بایزید بسطامی نقل است که گفت ؛ روز اول، دنیا را ترک کردم، روز دوم ، عقبی را ترک کردم و روز سوم از ما سوای الله گذشتم و روز چهارم پرسیدند ؛ ما ترید ؟ گفتم : ارید ان لا ارید.
تفاوت عرفان عملی و اخلاق
موضوع علم اخلاق، نفس انسان از حیث اتصاف به صفات مختلف و ملکات مذموم و ممدوح میباشد و مسائل آن نیز شامل همان صفات و ملکات و تبیین حقایق و روابط آن صفات و انشعاب برخی از برخی دیگر و علل حصول ملکات و یا چگونگی زوال آن صفات میباشد.
در حالی که موضوع عرفان عملی و مسائل آن حیطه دیگری دارد و به بحث از روابط انسان با خود، جهان و خدا میپردازد و فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی روابط انسان با خدا را در نظر قرار میدهند و سایر مکاتب اخلاقی چنین نیستند. ثانیاً اخلاق، ساکن است در حالی که عرفان نوعی حرکت و پویایی است و نقطة آغاز و پایان دارد. و صراطی وجود دارد که باید پیموده شود و طی هر منزلی بدون طی منزل قبلی ناممکن است ولی در اخلاق نیازی به این که ترتیبی در اتصاف به فضایل اخلاقی باشد نیست. و بالاخره عناصر روحی اخلاقی محدود به معانی و مفاهیمی هستند که غالباً شناخته شدهاند ولی عناصر روحی عرفانی بسیار گستردهتر و وسیعتر است که در خلال مجاهدات حاصل میشود و مردم از این احوال بیخبرند.
تمام ادیان آسمانى «الگو» و نمونههائى را به پیروانشاننشان مىدهند. البته ناگفته پیداست که هر مکتبى انسان را بهنوعى تلقى مىکند و او را براساس جهانبینىاش مىشناسد مثلا یکىانسان را حیوانى مادى مىبیند و دیگرى در او به روح خدائىمعتقد است. هر مکتبى صفتى یا اوصافى به او مىدهد از قبیل: ناطق، اقتصادى، ابزارساز، ایدهآلساز، بىماهیت، متمدن وخودآگاه و...
در نتیجه انسانهائى که به عنوان «ایدهآل» در مکتبها معرفىمىشوند، ارزشهاى انسانى آنها مثل خود مکاتیب، متفاوت هستند وبه اصطلاح «ابرمرد» هرمکتب تجسم یافته عینى همان مکتب است.
در اینجا بىآنکه تعصب دینى یا ضد دینى نگاههاى ما را از درستدیدن باز دارد به چشم دقیق بنگریم، مىبینیم چهرههاى شگفتى کهاسلام به عنوان «انسان کامل» و «انسان نمونه» و «الگو» و«سرمشق» معرفى کرده است، تاکنون به هیچ چشمى نیامده است وهیچ دین و هیچ مکتبى چنین تصویر زیبائى از «انسان کامل»ارائه نداده است.
در مکتب اسلام، انسان ایدهآل جانشین خداست و با سه چهره: حقیقت، نیکى و زیبائى مشخص شده است. در تعالیم اسلام، تماماستانداردهاى ثابت و قراردادى در ارزشهاى انسانى نفى شده و یکروش استاندارد شده «تخلقوا باخلاق الله» که گرفتن خلق و خوىخداست، به مردم معرفى گردیده است و بدین وسیله اسلام، انسان رابه سوى بىنهایت کمال سوق مىدهد.
در مکتب اسلام برخلاف سایر ادیان و مکاتیب، انسانهاى کامل وبرجسته و نمونه بسیارند آنها همه «واقعیتخارجى» دارند وداراى وجودى قابل لمس و عینى مىباشند.
در قرآن مجید تمام پیامبران و مردان و زنان پاک، تجسم عینى«انسان کامل» و «الگوى» انسانیت معرفى شدهاند و ازتربیتیافتگان اسلام که قرآن و حدیث، طهارت و عصمت و پاکى آنانرا تضمین نموده است، «اهل بیت» پیامبر اکرم(ص) مىباشد و اینخانواده آشکارترین «حقیقت» و «مترقىترین مکتبى» هستند کهدر شکل موجودات انسانى تجسم یافتهاند و سیرت آنان همان سیرترسول اکرم(ص) مىباشد، آنان از پلیدى پاک شدهاند و عصمت ازآنان نگهبانى مىکند.
اسلام محبوب را خود تعیین مىکند
- اسلام مشکل اساسى عشق و محبت را بدین وسیله حل مىکند که محبوبو معشوق را خود تعیین مىنماید و این نیرو و غریزه را به مهاردرمىآورد و نمىگذارد دنبال هر چیزى برود و هرکه را خواست،دوستبدارد. اسلام خود، اشخاص دوست داشتنى را معرفى مىکند ولیست آنها را در اختیار پیروانش قرار مىدهد، لذا کسى که پیرواسلام است، حب و بغض او مهار شده است و نمىتواند هر کس را دوستبدارد و به هر چیزى عشق بورزد، بلکه باید منحصرا حب و بغضشبراى خدا باشد. این موضوع در اسلام به قدرى با اهمیت تلقى شده است که از آن بهعنوان محکمترین دستگیره ایمان یاد شده است.
- اگر خواستى بدانى که در تو خیرى هستیا نه؟ به دلت مراجعهکن، هرگاه دیدى اهل طاعتخدا را دوست و اهل معصیتخدا را دشمنمىدارى بدانکه در تو خیرى هست و خدا هم تو را دوست دارد و اگراهل طاعتخدا را دشمن و اهل معصیتخدا را دوست مىدارى، در توخیرى نیست و خدا تو را دشمن دارد و هرکسى همراه دوستخودمىباشد».
حدیث نفس محکمهاى استبا شاهدان بسیار و با قضاوت «فطرت»، در تالار وجود انسانهاى پاک و الهى; آنها که پاى از سنگلاخ دشمنىها بیرون برده و دست از منجلاب هوسها شسته، دل در کوى حضرت حق دارند و سر بر آستان او مىسایند.
حدیث نفس دستورالعملى است از صمیم جان براى روشنى روان، دستورالعملى که بایدها و نبایدهاى آینده را پس از «بود»هاى گذشته ترسیم مىکند.
حدیث نفس گفتارى از سر صدق با خداوند است که اگر از وارستگانى همچون مرحوم حاج میرزا جواد آقا باشد بهترین دستورالعمل براى همیشه زندگى است.
این عالم عارف چون لب به سخن مىگشاید و خویشتن خویش را در محضر پروردگار به محاکمه مىکشاند، گاه نگاهى به بلنداى عظمتخداوند مىکند و زمانى صحبت از ناتوانى خود کرده، یاد حق را آرامشبخش خویش مىشمرد: خداى من! مولاى من! شروع سخن حاج میرزا جواد آقا با یاد خداوند است: «مولاى من!» درپى آن از بى تحملى خویش در برابر عذاب الهى سخن به میان مىآورد. طلب مغفرت خود را مبتنى بر این ضعف و ناتوانى دانسته، ادامه مىدهد که با فکر بسیارى که در حالات خود کردم بر آن شدم پروردگارم را خالص و مخلص عبادت کنم و دربند بندگى او باشم. اما هوسها بر من مسلط شد و مرا در شورهزار خودبینى و غرور گم کرد.
سپس هدایتخویش را از پروردگار خواسته، رحمت و دلسوزى مىطلبد. درماندگى و خوارى خویش را به خاطر مىآورد و از بیمارى دل و غوطهور شدن در زشتىها مىنالد.
در جاى دیگر «حدیث نفس» ناله سر مىدهد و مىگوید: پروردگارا! تو را به فضل همیشگىات قسم مىدهم مرا در ردیف اهل ولایت ثابتقدم بدار و با آنان همراه و محشور ساز! آنگاه از بزرگوارى در کنار سپیدسیرتان شیفته ولایتسخن گفته، پذیرش اعمالش را از پروردگار مىطلبد. او تقاضا مىکند که پروردگار بزرگ در قیامت نامه عملش را به دست راست وى دهد و برگه جاودانگى در باغهاى بهشت را به دست چپش بسپارد.
یاد خدا طراوت جان و نورانیت روح به وى بخشیده، پروردگارش را خطاب کرده، از ژرفاى وجود، خشنودى و رضایتش را مىطلبد. او حسنات و کارهاى پسندیده خود را در شمار بدىها دانسته، بخشش و گذشت الهى را بسان آبشارى شوینده همه گناهان مىداند. از خداوند روشنى چشم مىخواهد، پذیرش خود و اعمالش را آرزو مىکند و انس با حق تعالى و همراهى و همرازى با او را دلخواه خود مىشمارد.
آرزو مىکند که در قیامت کرامتحق موجب قبولى اعمالش شود تا دیگران را آگاه سازد و از بخشش و عظمت پروردگار سخن بگوید.
عارف بزرگ تبریزى در آخرین فراز از «حدیث نفس» براى حضرت محمد و اهل بیتشعلیهم السلام طلب درود و صلوات الهى مىکند و خواستار آمرزش بىپایان، بهشتبىحساب و گذشتبىعتاب مىشود. از دیده بصیرت آمیز سخن مىگوید و آن را از خداوند مىطلبد. (3) جواد بن شفیع کجاست؟ فرزانه ملکوتى مرحوم حاج میرزا جواد آقا، در برخى از آثار خویش، چون به آیه «ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه» مىرسد مىنویسد:
پس او را در زنجیرى که درازاى آن هفتاد ذراع است، ببندید - که طول هر ذراع آن چندین فرسخ از فرسخهاى دنیاست - ... سر زنجیر را از سر او داخل و از پایین خارج مىکنند، گاه از شدت، عظمت و هیبت ملایکه عذاب یاد مىکند و زمانى از نزدیکى شیاطین و غذاى دوزخیان سخن به میان مىآورد.
پس از این مطالب با سوز و گدازى و صفناپذیر، دفتر دل مىگشاید و با پروردگار کریم سخن مىگوید. او در این سخن ابتدا از وصف «ارحم الراحمین» یاد مىکند، سپس طلب مغفرت و رحمت کرده، با تصویر صحنهاى خویشتن را در میان شعلههاى آتش دیده، فریاد جواد بن شفیع کجاست؟ را باگوش جان مىشنود.
خود را کسى مىداند که با آرزوهاى دور و دراز و امروز و فردا کردن، عمر خویش را تلف کرده ولبى بر لبیک الهى نگشوده است. از آن هنگام یاد مىکند که ضربههاى پى در پى و هول انگیز به سراغش آمده، کشان کشان به سوى عذاب سخت و شکننده برده مىشود.
و در این حال به او گفته مىشود: بچش، تو همانى که در دنیا آنچنان خود را عزیز و گرامى مىداشتى!
حاج میرزا جواد آقا را در زنجیر اسارت و آتشهاى شعلهور مىبیند. جایگاه دشوارى که در آن آب سوزان و بدبو مىخورد و سمت قعر دوزخ کشیده مىشود. از زمانى یاد مىکند که نهایت آرزویش مردن است. تا دمى راحتى یابد و لحظهاى آرامش گیرد; اما هیهات که از آسایش خبرى نخواهد بود.
از صیحههاى مالک دوزخ، فریادهاى دوزخیان، بستهشدن پاها بر پیشانى و سیاهى صورت از ظلمت گناه یاد مىکند، آه از نهادش بر مىخیزد و با مالک دوزخ از سنگینى زنجیرهاى آهنین و ناتوانىاش سخن مىگوید. کباب شدن پوستبدن وى را به شکوه مىآورد و پیمان مىبندد که پس از نجات از عذاب دنبال معاصى نرود و زشتىهایش را جبران کند; اما فریاد مالک دوزخ بلند مىشود که، هرگز! هرگز راه رهایى ندارید و باید براى همیشه بمانید. این جایگاه ذلتبار و عذاب آور از آن شماست، سخن نگویید که اگر به فرض محال از اینجا بیرون روید باز هم همان اعمالزشت را مرتکب مىشوید. پس راه بازگشتبسته، روزنه امیدى نخواهید داشتبسوزید و بسازید که کیفر عمل شما همین است.
ناامیدى، تاسف شدید و پشیمانى دردناک مراحل بعدى است که در «حدیث نفس» این استاد وارسته دیده مىشود. از زندگى در آتش بالباسهاى آتشین، ضربههاى گرزها و سنگینى زنجیرها، فرو رفتن در درکات دوزخ سخن مىگوید.
آن عارف روشنبین در ادامه مىفرماید: فریاد واویلا کارساز نبوده، ضربههاى سهمگین همچنان بر سر، کوبیده مىشود. خون و چرک از دهنها جارى و سوز تشنگى همچنان باقى است. جگر انسان از سوز عطش پاره پاره شده، چشم از کاسه در آمده، تمامى اجزا از هم گسسته است; اما پوستهاى جدید بربدن پوشانده مىشود. در این حال دوزخیان به مالک دوزخ مىگویند: اى مالک! : از خدا بخواه که جان ما را بگیرد و راحتمان سازد; اما او جواب مىدهد: شما هنوز ماندنى هستید!
در پایان مىفرماید: قبل از رفتن باید فرصت را غنیمتشمرد. راحتى آن سو را فراهم کرد و عذاب دردناک و جانسوز را بر طرف ساخت.
باید در گفتار، اعمال، رفتار و ظاهر و باطن اظهار عجز و ابراز خردى و حقارت کرد تا در مسیر لطف و رحمتخداوند قرار گیریم; چرا که تاثر قلبى سبب جوش آمدن دریاى رحمت الهى مىشود و آتش عذاب را خاموش مىکند. بدین سبب بزرگان در مقام مناجات و استغفار به پیشگاه الهى خود را به حالات مختلف درآورده، حد اکثر ذلت و خوارى را به درگاه خداوندى اظهار مىکردند. گاه زنجیر به گردن انداخته، استغفار مىکردند و زمانى براى توبه روى خاک مىنشستند و گاه داخل قبر رفته، طلب عفو و مغفرت مىکردند. (4) بشنو اى نفس! «بشنو اى نفس، بشنو اى کم شرم!» کلمات آغازین شکایتنامه اندیشمند خودساخته، حاج میرزا جوادآقاست.
در این گفتار، نفس خود را خطاب قرار داده، از کفران نعمت، نافرمانىها، جنایتها و ستمهایش شکوه مىکند و عملش را «مصیبت عظما» و «فاجعه بزرگ» شمرده، در حسرت و افسوس این خطاى بزرگ لب به استرجاع مىگشاید: «انا لله و انا الیه راجعون».
آنگاه به نفس خود نهیب زده، مىگوید: چه حالى خواهیم داشت اگر در اینگونه کارها مورد خطاب قرار گیریم و به ما بفرماید اى زشت رو! اى بىشرم! مگر من خالق تو نبودم؟! مگر همه چیز را براى راحتى تو نیافریدم؟! مگر کارهاى تو را با تدبیر و خیرخواهى انجام ندادم؟!... اما تو در محضر من معصیت کردى! من تو را به چیزى که صلاح تو بود دستور دادم; اما تو از دشمنم اطاعت کردى و با خودت خصومت ورزیدى. هنگامى که تو را به بارگاه کرامت و مجلس انسم دعوت کردم، روى گرداندى; ولى وقتى دشمن من و تو، تو را به قعر ذلت دعوت کرد، فرمانش را اجابت کردى!... .
در این حال چه جوابى دارى! و در محضر پروردگارت چه خواهى گفت؟
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی-4
اسماى جزئى
عارفان مظاهر, آثار وافعال خداوند را نیز به اعتبار دلالت بر مسمّى و علامت و حکایت گر از کمالات ذات بودن, اسم دانسته اند (1) که براى تمایز آنها از اسماى برخاسته از صفات, آنها را (اسماى جزئى) مى نامند که بر خلاف اسماى کلى ـ که محدوداند ـ نامتناهى هستند; چرا که تجلّیات الاهى و روابطى که حق تعالى مى تواند با عالم داشته باشد, نامحدود است. ابن عربى در فص شیثى فصوص الحکم مى گوید: (اسماى خداوند نامتناهى است. اسماى او به آثار و افعالى که از او صادر مى شود, شناخته مى شود و آن آثار و افعال نیز نامتناهى است, هرچند که اسماء به اصول متناهى, یعنى امّهات اسماء باز مى گردد.) (2)
در فتوحات مکیه نیز ضمن تقسیم اسماء به اسماء حُسنى (جزئى) و اسماء احصاء (کلى) از اشرف علوم اهل اللّه را این دانسته که اسماء الاهى مانند ممکنات, نامتناهى است و هر ممکنى که به وصف خاصى موصوف است, اسمى از اسماى الاهى مخصوص است که با آن از دیگر ممکنات تمایز مى یابد. (3)
به عنوان جمع بندى بحث اسماء الاهى و جهان مى توان گفت. اساساً دید عارف نسبت به عالم نگاهى است از بالا. یعنى با وساطت اسماى الاهى و این نظرگاه, یعنى دید الاهى, متفرع بر وصول به مقام قرب نوافل است که براساس تجربیات عارفان و نیز مفاد حدیث قدسى, چشم و گوش و قواى ادراکى و تحریکى عارف, الاهى و حقّانى مى شود؛ از این رو دریافت عارف از عالم و تقسیم بندى ها و مقولات ذهنى و تقطیعات ذهن او از یافته هایش نیز تغییر مى یابد. به عبارت دیگر, نگرش و نگاه براساس علم الاسماء و شهود ظهور و سریان اسماء حق در عالم, باعث مى شود که تقسیم بندى هاى عرفى یا رسمى یا فلسفى و کلامى و… در دید عارف رنگ بازد, و از آن جمله است تقسیم بندى عالم ممکنات به جوهر و عرض (4) یا متحرک و ثابت (5) و نیز تقسیم عالم به جاندار و بى جان یا گویا و غیر گویا, (6) ظلمانى و نورانی (7) یا خیر و شر (8) و مانند آن.
نوشته : رضا کاوش
1-کاشانى در لطائف الاعلام, ص 90, مى گوید: (گاه اسم را به کار مى برند و از آن هر حقیقت از حقایق عالم را از حیث استعداد و قابلیتش نسبت به اضافه با وجود مطلق اراده مى کنند که این موارد را اسماى جزئیه مى نامند.
2- فصوص الحکم, ص 26.
3- فتوحات مکیه, ج 1, ص 431.
4- از دیدگاه عارفان حق جوهر عالم و ثابت است و ما سوى اللّه اعراض اند و در مَعرض تغییر و تحول نک: فصوص الحکم ص 125 ـ 126.
5- از دید عارف, ماسوى اللّه ـ اعم از مجرّد و مادى ـ در نوعى حرکت و خلق جدید به سر مى برند. نک: فتوحات مکیه, ج 3 (طبع عثمان یحیى), ص 51.
6- عارفان همه هستى را حى ّ دانسته و سریان حیات و تسبیح الاهى را در همه مظاهر شهود کرده اند. نک: فتوحات مکیه, ج 3 (طبع عثمان یحیى), ص 345 و نیز فصوص الحکم, ص 170.
7- بر خلاف شیخ اشراق که اجسام را ظلمانى دانسته و ارواح و مافوق آن را نورانى, عارف نور الاهى را در سرتاسر عالم جلوه گر مى بیند.
8- حکیم با علم حصولى بدان مى رسد که لاشرفى الوجد و عارف بعین التعین خیریت و نظام احسن عالم را از آن حیث که ظل اسماى حسناى الاهى است مى یابد. نک: فصوص الحکم فص ّ ایوبى, ص 172.
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی-۳
روابط بین اسماء
میان اسماء روابط گوناگونى برقرار است. از آن جا که برخى مظاهر مظهر چند اسم الاهى اند, عارفان عمدتاً, ارتباط اسماء با یک دیگر و نیز تأثیر چند اسم در تجلّى آنها بر ممکنات را به چند قسم تقسیم کرده اند. از آن جمله است:
1- تعاون اسماء: وقتى اسمى به تنهایى منشاء بروز مظهر و خاصیتى که درخور غایت آن است نمى شود, با مدد و دخالت برخى اسماى دیگر, این امر انجام مى شود; چنان که اسم رازق, مظهریت خود را با تعاون اسم العلیم, المدبّر و المحصى و… انجام مى دهد. اسماء کمکى را اعوان و سدنه آن اسم مى خوانند.
2- تناکح (ازدواج) اسماء: نوع ترکیب در میان اسماء الاهى که به تاثیر و تأثر اسما از یک دیگر و پیدایش مظهرى که صورت وحدانى جامع آنهاست, مى انجامد؛ به نحوى که مظهر تحقق یافته واجد خاصیتى سواى خاصیت مظهر هر یک از دو اسم گردد; چنان که ویژگى موجودى که مظهر دو اسم القادر و القاهر باشد با خاصیت موجود مظهر القادر و الرحیم متفاوتست. (5. شرح فصوص الحکم قیصرى ص 477 ـ 480.)
3- تقابل اسماء: عارفان اختلافات, تزاحم ها و برخوردهاى تکوینى یا تشریعى بین پدیده ها را به مدد نزاع یا تقابل یا تخاصم اسماء تبیین مى کنند. البته, این تخاصم را تخاصم ممدوح مى دانند که همه در جهت برقرارى نظام احسن است. این اختلاف, حاصل اقتضاءهاى گوناگون اسماى الاهى در مظهرطلبى است; چنان که مقتضاى دو اسم محیى و ممیت یا هادى و مضل ّ و. . متفاوت است.
4- تفاضل اسماء: برخى از اسماى الاهى همانند اسم جواد عظیم اند و برخى نیز اسم اعظم (مانند اللّه). برخى از حیث شمول بر مظاهر, محیطاند (همانند اسم علیم) و برخى محُاط (به مانند اسم محیى), برخى از اسماء متبوع اند (مثل قادر) و برخى تابع (همانند رازق). از این رو, بین مظاهر این اسما نیز همین نسبت ها محقق مى شود, و اختلاف درجات اسماء به تفاوت در درجات مظاهر مى انجامد و در نهایت آنچه مظهر اسم جامع یا اسم اعظم است, مظهر اعظم الاهى نیز هست که قطب, محددّ و معد*ل عالم به حساب آمده و (انسان کامل) نامیده مى شود.
این نظام اسمایى که در ضمن آن هر اسم والاتر همه اسماء مادون و پایین تر را دربرمى گیرد, به نظام عالم مظاهر نیز سرایت مى یابد و هر مظهر اعظمى دربرگیرنده دیگر مظاهر است و از آن جا که اسماى الاهى اسماى حسنى هستند, نظام عالم مظاهر نیز نظام احسن است که ظل ّ و سایه عالم اسماست. افزون براین, همان طور که ظهور اسماء در مرحله واحدیت حق, نتیجه و ثمره محبت ذات و محبت اسمایى بوده است ظهور مظاهر عالم نیز به واسطه محبت اسمایى و محبّت افعالى براى ظهور اسما است, این مظهرطلبى در مراتب مختلف را (حرکت حبّى) نامیده اند.
نوشته: رضا کاوش
اینک بجاست براى نشان دادن شیوه تدبر در قرآن و دریافت معانى آن ، نمونه و مثالى بیاوریم ، باشد که کسانى را به کار اید، مثلا کسى که در سوره واقعه مى خواند افرایتم الماء الذى تشربون نباید از واژه آب ، تنها به همان معنى ظاهر و مزه ویژه آن بسنده کند، بلکه باید از ابعاد دیگرى نیز در آن اندیشه و تامل کند، مثلا در این بیندیشد که این همه گیاهان رنگارنگ و حیوانات گونه گون که جهان را انباشته اند، همه و همه از آب آفریده شده اند، در این بیندیشد که از همین آب ، انسان آفریده شده ، که افزون بر شگفتیهاى ظاهرى چون چشم و گوش و زبان و...، باطن و نیروهاى باطنى او آن چنان شگفت و پرتوانند که مى توانند او را تا بلندترین پایگاه عقلانى و معنوى فرا برند، در این بیندیشد که همین انسان آفریده از آب ، باطنى آن چنان عظیم و شگفت وگسترده دارد که گویا همه جهان جدا و مستقل شمرده مى شود. جهان اصغردر برابر جهان آفرینش که جهان اکبراست .
بخشی ازدستورالعملى عارف کامل مرحوم حاج میرزا ملکى تبریزى در باره آداب قرآن و دعا
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی-2
اسماى الاهى و جهان
عالم, مجموعه اى از اسماى الاهى تحقق یافته به صورت عینى است و از این جهت هر موجودى بر ذات حق دلالت دارد. اسماى الاهى هم جنبه فاعلى پیدایش و ظهور عالم کثرات را تأمین مى کنند و هم جنبه قابلى و استعدادى مظاهر را. از آن جا که ذات حق جز با وساطت اسماء ظهور نمى یابد, اسماء را مفاتیح غیب (کلیدها یا مخازن غیبى عالم در قوس نزول) گفته اند; همان طور که ابواب یا راه هاى وصول به قرب الاهى در قوس صعودند.
براساس همان ساختار دو گانه اسماى الاهى در حرکت دور شدن از مرکز به سمت تنوع و تکثر مى روند (به ظهور رساندن مظاهر در عالم کثرت) و در حرکت رجوع به سمت مرکز به سوى ذات واحد ارجاع دارند.
نیاز و افتقار خلق به حق نیز از طریق اسماء در مرتبه اسماست; یعنى حق در مرتبه اسما سبب تحقق عالم است نه در مرتبه ذات (که در آن مرتبه غنى عن العالمین و بى ارتباط با هر چیز است) به تعبیر ابن عربى (براى هر حقیقتى از حقایق وجودى, اسمى از اسماء وجود دارد که مخصوص به آن است و آن اسم رب ّ آن حقیقت است و آن حقیقت عاریه آن اسم تحت تکلیف و تربیت آن. به علاوه ممکن است در شىء واحد, وجوه و حقایق متعددى باشد که هر وجهى, اسمى از اسماى الاهى را طلب نماید. چنان که حتى در جوهر فرد, حقایق متعددى محَقّق است که هر یک طالب اسمى است; بدین صورت که حقیقت ایجادش طلب اسم (القادر) است و احکامش طالب (العالم) و خاص بودنش طالب (المرید) و ظهورش طالب اسم (البصیر). این وجوه حقایق ثانویه است که اطلاع بر آنها دشوار است و تحصیل آنها از راه کشف دشوارتر. *
*فتوحات مکیه, ج 1, ص 99 و 100.
نوشته : رضا کاوش
مقدمه
نزد حکیمان و عارفان، پس از مبحث «وجود» مقولهاى شگرفتر و گستردهتر از مبحث «اسماء الله» صورت نبسته است؛ چه، با شناخت اسماى الهى، آشنایى با صفات و افعال حق تعالى براى ما ممکن مىگردد، و نیز به گفته اهل معرفت، شهود حضرتش میسور مىشود.
سرچشمه صافى و گواراى این بحث - که اندیشوران از پگاه تمدن اسلامى پیرامون آن نیکو قلم زدهاند - قرآن عزیز است، که فروفرستندهاش، در آن خویش را با نامهاى گونهگون خوانده است و همو فرموده: «براى خداى نامهاى نیک است، پس وى را بدان نامها بخوانید». (اعراف/18)
گذشته از کلام خداى حمید در قرآن مجید، پیشوایان دین در نیایشها و گفتههاى خویش از اسماء الله فراوان یاد کردهاند; بویژه در احادیث نبوى، شکوه و جلال نامهاى حضرت حق، سخت مورد تاکید است. در کلامى مشهور که محدثان خاصه و عامه از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم نقل کردهاندازصد نام بارى تعالى سخن رفته که حفظ وذکر آنها تواند مایه رستگارى و استوارى ایمان پارسایان باشد. (1)
بارى مبحث اسماء حسناى الهى محل درنگ، مو شکافى و ژرف نگرى بسیارى از اندیشوران، اعم از حکیمان، متکلمان، عارفان و جز آنان شده، و به تالیف رسالهها و کتابهاى کوتاه و بلند در این زمینه منجر گردیده است.
ابى بکر محمد، معروف به ابن عربى، به گردآورى و شمارش اسمایى که در جاى جاى قرآن آمدهاند، دستیازیده و مشخص نموده که در هر سوره چند اسم حضرت بارى ذکر شده است. امام فخر رازى شرحى به مذاق متکلمان بر اسماء حسنى نگاشته که به «لوامع البینات» شهره است. از حکیم الهى، حاج ملا هادى سبزوارى نیز کتابى گرانسنگ در این زمینه به یادگار مانده، که در حقیقتشرح دعاى جوشن کبیر است. (2)
در میان فراوان نوشتههایى که نامهاى الهى را کاویدهاند آثار اهل معرفت را صفایى دیگر است; نگاشتههاى آنان از نکتههاى معرفت آموز، آکنده و از لطایف دلانگیز انباشته است. اینان نه تنها رموز علمى اسماء حسناى الهى را بررسى کرده، و در شرح اسماء ذاتى و ثبوتى، توقیفى و قیاسى سخنهاى در خور تامل گفتهاند، بلکه از نامهاى خداى سبحان در آداب عملى و سیر و سلوک روزمره تربیتشوندگان نیز بهره بردهاند.
حکیم محمد لاهیجى در «مفاتیح الاعجاز»، در حالات ابوسعید ابى الخیر گوید:
«چون مرید را تلقین کردى، نزد خود مىنشاند و اسماء الله بر او مىخواند و نگاه به مرید مىکرد تا به کدام اسمى در او تغییر پیدا مىشود. از هر اسم که در او تغییر پیدا مىشد، مىفرمود که به آن اسم ذکر بگو; تا زمانى که کار مرید به آن اسم تمام مىشد، باز او را مىنشاند و اسماء الله بر او مىخواند و باز از هر اسمى که تغییر در وى مىدید به آن ذکر مىفرمود؛...به این نوع تربیت مرید مىنمود تا کار او در فقر به اتمام مىرسید». (3)
1-اسم ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 1269; بخارى. صحیح، ج 4، ص 276. مسلم، صحیح، ج 4،ص 2063. سیوطى. الجامع الصغیر، ج 1، ص 362. فخر رازى. لوامع البینات، 19.
2- براى دیدن فهرست 128 کتاب چاپ و خطى و مقاله در باره اسماء الحسنى ر.ک: معینى، محسن. آینه پژوهش، سال 6، ش 5 (مسلسل 35) آذر - دى 1374. صص 99-109.
3- لاهیجى، محمد. مفاتیح الاعجاز، ص 703.
رضا کاوش – بر گرفته شده از سایت مرکز اسلامی واشنگتن
نورى که از جانب خدا به بندگان مى رسد، به تمام آنها عنایت مى شود و عده اى قادر به جذب آن انوار هستند، اما اکثریت مردم آن را دفع و پراکنده مى سازند. به همین جهت در اطراف بزرگان و اهل ذکر و معنویت هاله اى از نور وجود دارد که به جهت بزرگى روح و افکار شایسته و اعمال نیک و نماز و قرآن بوجود مى آید. آیات و سور قرآن کریم ، خاصیت ویژه اى در این زمینه دارند. افراد متقى با پاک کردن وجود، قابلیت حفظ انوار را یافته ، آن را تقویت و تثبیت مى کنند.
تثبیت این انوار در اطراف بدن فواید زیادى دارد، از جمله در درمان بیماران ، آرام کردن مردم ، سیردادن و سیرکردن ، ارتباط با ارواح بزرگوار، و بسیارى از امور دیگر را با کمک آن نورها انجام مى دهند. اگر این افراد صاحب حرفه هایى چون پزشکى ، آموزگارى ، هنر و غیره باشند، در اثر انوار فوق ، اقدامات آنان به شکل غیر عادى ، مؤ ثر و خارق العاده مى شود و کارشان به معجزه شباهت مى یابد.
ذات اقدس حق در معامله با بندگان، همیشه طرف بندگان را گرفته و براى هر حسنهاى ده برابر آن، پاداش مقرر داشته، ولى عقوبت یک گناه را یکى معین نموده است. و این [که براى هر حسنه ده برابر معین کرده] غیر از تضعیف اعمال و چند برابر گردانیدن آن در بعضى از ازمنه و امکنه خاص، مثل شب قدر و یا مسجدالحرام و مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مشاهد مشرفه و امثال آن است.
هر عملى در دنیا حامل و حاوى اثر وضعى هم چنین کلى است ، تک تک آفریده ها که به تعبیرى مادى بوده و زمینى هستند داراى افعال و آثار خاصى هستند، که مى توانند روى انسان هاى دیگر و به ویژه سالک مؤ ثر افتند، آن ها هر کدام انرژى و نور خاصى از خود ساطع مى کنند. انسان کامل این انرژى ها را مى شناسد. و از هر یک در جاى خود استفاده خاص مى کند، و از کنار آن ها بى توجه عبور نمى کند، مثلا عارف مى داند هر درختى چه نوع انرژى به او مى دهد، هر سنگ جواهر کدام انرژى را دارد، از زمین ، ماه ،خورشید، آسمان ، ستارگان چگونه باید نیرو گرفت و آن را در امور مختلف از جمله در درمان ، تمرکز، سیر و..... به کار برد.
عمل صالح ، انجام واجبات الهى و ترک محرمات است . اینها ایمان را تقویت مى کند. معصیت و نافرمانى خدا، کار را به جاى مى رساند که ایمان را از انسان سلب مى کند، مردم معصیت کار عاقبت امرشان این است که دیگر ایمان هم ندارند. معصیت ، انسان را به شیطان نزدیک مى کند و بندگى خدا، انسان را به خدا (نزدیک مى کند). خدا همه را موفق بدارد! در راه حق حرکت کنید و در راه الهى متحرک باشید اگر بطیئى (کندرو) هم باشید، نافع است راه شیطان ، آدم را به خدا نمى رساند، همه موفق و موید باشید! همه چیز به برکت پیغمبر خداست .
در وجود تمام انسان ها هاله هایى از نور هست که خداوند به آنها عطا فرموده است . اما این هاله در اثر فعالیت هاى منفى و اعمال زشت حذف و ناپدید مى شود، به عکس با انجام اعمال نیک و عبادات این هاله تقویت مى شود. مردم جهان از دیرباز به وجود این هاله پى برده بودند. چنان که در تصویر عارفان و پیامبران و ائمه این هاله را ترسیم مى کرده اند، اما از ماهیت و چگونگى عمل آن بى اطلاع بودند. برخى افراد با عنایات ویژه خداوند و تلاش در جهت اعمال نیکو و عبادت این نور را تقویت مى کند و به تدریج به مرحله اى مى رسند که دیگر نور بر جسم آنها غلبه مى کند.
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم ، صاحب آن خانه توئی تو
هر جا که روم ، پرتو کاشانه توئی تو
مقصود توئی ، کعبه و بتخانه بهانه
شیخ بهاء (ره)
آنان که فرمان حق را جویاست ، به سوى انسان های کامل مى رود، پیامبر عظیم الشاءن و معصومین (علیهماالسلام ) را الگوى خود مى نماید. مى داند که آنان به سر منزل مقصود رسیده اند آنان به شناخت حق نایل شده ، و نسبت به مردم و بندگان خدا مهربان و دلسوزند، آنان قادرند دست سالک را بگیرد، راهبر شود، راه را به او نشان دهد، و واسطه اى میان خدا و بنده باشد. زیرا بدیهى است که سالک به ویژه در مراحل اولیه قادر به سلوک نیست . نیازمند دستگیرى و کمک است . پس باید کمک بگیرد، زیرا هر انحرافى ولو کوچک ممکن است سالک را از مسیر خود دور کند. پس نیاز به راهنما در هر صورتى موجود است . راهنما، بزرگان دینى هستند که با خداوند ارتباط دارند. انسان در تشخیص اولیاى الهى در عصر خود، ممکن است دچار مشکل باشد. اما در مورد معصومین (علیهماالسلام ) شک ندارد، پس به آنان رجوع مى کند.
در چرخه خلقت ، موجود با ارزش ، آدمى است زیرا مى تواند با تلاش و جدیت و خودسازى ، به بالاترین درجات کمال برسد، مقامى که هیچ یک از آفریده ها نمى توانند به آن دست یابند. اگر انسان خود را پرورش دهد و در جهت کمال رشد نماید، مى تواند ارتباطى عمیق و همه جانبه با خداوند برقرار نماید، و به آنچه که نهایت هدف خلقت است برسد.
از این رو ((مثل )) نامیده مى شود، هیچ موجود دیگرى را یاراى آن نیست که به این مقام برسد .به این دلیل انسان در میان تمام آفریده ها، یک استثناء است . به عبارت دیگر، هیچ موجودى غیر از آدمى نمى تواند این چنین به آفریدگار خود نزدیک شود. تعبیر دیگرى که مى توان از ((مثل )) داشت ، آن است که ((مثل )) یک حالت است . شاید هم مثلث باشد. مثلث همان انسان کامل است . که داراى سه ضلع متساوى است ، بقیه موجودات یک و حداکثر دو ضلع دارند، مثلا در حیوانات جسم و نفس وجود دارد، اما نمى توانند به خدا وصل شوند، در گیاهان فقط جسم وجود دارد. و از نفس خبرى نیست . از سوى دیگر موجودات غیر انسانى به دلایل متعدد نمى توانند از یک یا دو ضلع خود بهره کافى برد و مانند انسان از آن اضلاع به خوبى استفاده کنند.
انسان به ویژه انسان کامل ، که داراى سه رکن است باید داراى ارکان مساوى و متعادل باشد، تا کمال یابد. اگر به هر یک از ارکان توجه کمتر یا بیشتر شود، سبب ضعف در کل و عدم دسترسى به کمال مطلق مى شود. برخى از عرفا که توجه زیادى به جسم نداشته ، یا حتى گاهى در تضعیف آن مى کوشیدند، موجبات عدم تعادل را در خود فراهم مى شناختند. زیرا تصور مى کردند که زهد و ریاضت ، به معنى آن است که نه تنها به نیازهاى جسم توجه نشود. بلکه ضرورى است تمام تمایلات و نیازهاى جسمى سرکوب شده و نادیده گرفته شود. در حالى که منظور از زهد آن است که راحتى بیش از حد به بدن داده نشود، پرخورى نشود، یا استراحت زیاد و خواب فراوان سبب تنبلى جسم نگردد، این مفهوم با شکنجه دادن بدن و سرکوب غرایز و امیال متفاوت است . براى رسیدن به کمال ، نیازهاى عمومى جسم باید در حد متعادل و مشروع مرتفع گردد. تا بتواند، به حرکت عادى و مورد نیاز خود ادامه داده قدرت تعقل ، تفکر، محاسبه و برنامه ریزى هم داشته باشد. در این صورت امکان سیر و سلوک واقعى و دست یابى به کمال وجود دارد. این روش اجازه خواهد داد که آدمى اشرف مخلوقات شده و به تعبیر محى الدین یگانه قسمت ناپذیر شود، به طورى که مثل و مانندى در عالم خلقت نداشته باشد.
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت بخشیدن...!
پ ن : تشکر از عزیزی که این شعر را برایم فرستاده است.
در روایات بسیارى ، موضوع (اسم اعظم خداوند) مورد اشاره قرار گرفته و اینکه هر کس خدا را بـا اسـم اعـظـمش بخواند، دعایش مستجاب مى گردد و هر چه از خدا بخواهد، به او مى دهد. در ذیل روایتى از رسول خدا(ص ) نقل شده که فرمود:
(وَالَّذى نـَفـْسـى بـِیـَدِهِ، لَقـَدْ سـَاءَلَ اللّهَ بِاسْمِهِ الاَْعْظَمِ الَّذى اِذا سُئِلَ بِهِ اَعْطاهُ وَ اِذا دُعِىَ بِهِ اَجابَ) (1)
قـسـم به کسى که جانم به دست اوست ، او خدا را به اسم اعظمش خواند، همان اسمى که هرگاه به وسیله آن ، چیزى از خدا بخواهند، عطا مى کند و اگر او را به آن بخوانند اجابت مى نماید.
امـا در مـورد ایـن کـه کدام یک از نام هاى خداوند (اسم اعظم ) است ، روایات متعدد و متفاوتى ذکر شده و این تفاوت ممکن است به دلیل تعدّد اسم اعظم باشد. امام صادق (ع ) فرمود:
(اسم اعظم خداوند در سوره حمد پراکنده است .) (2)
امام رضا(ع ) نیز فرمود:
(بـِسـْمـِاللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـیـمِ بـه اسـم اعـظم خدا از سیاهى چشم به سفیدى آن نزدیک تر است . (3)
امام صادق (ع ) به یکى از اصحاب خود فرمود:
آیـا نـمـى خـواهـى اسـم اعـظـم خـدا را بـه تـو بـیـامـوزم ؟ آن گـاه فـرمود: بخوان سوره حمد و (قـل هواللّه ) و آیة الکرسى و (انّا انزلناه ) را، سپس رو به قبله کن و درخواست کن آنچه را دوست دارى . (4)
اما نکته قابل توجه این است که حروف و الفاظ یک کلمه یا جمله یا آیه اى از قرآن به تنهایى داراى اثـرى نیست ، بلکه تقوا و پاکى و حضور قلب گوینده و توجه خاص او به خدا و قطع امـیـد او از غـیـر خـدا و تـوکـّل بـر ذات پـاک اوسـت کـه شـرایـط رسـیـدن بـه اسـم اعـظـم را تشکیل مى دهد. مفاهیم این الفاظ باید در جان انسان قرار گیرد و متخلّق به معناى آنها گردد تا بـه مـرحـله اى از کـمـال بـرسـد که دعاى او مستجاب و حتّى تصرّف او در موجودات تکوینى به فرمان خدا نافذ گردد. (5)
مرحوم علاّمه طباطبائى در این زمینه چنین مى نویسد:
اسـمـاى الهـى ـ بـه طـور کلى ـ و اسم اعظم او ـ به صورت خاص ـ هر چند در عالم هستى مؤ ثر بـوده و واسـطه ها و اسباب نزول فیض از ذات متعالى او در این عالم مشهود هستند، ولى تاءثیر آن مـربـوط بـه حـقـایـق ایـن اسما است ، نه خود الفاظى که دلالت بر فلان معنا دارد و نه به معانى آنها که از الفاظ فهمیده شده و در ذهن تصور گردیده ، بلکه معناى این تاءثیر این است کـه خـداى تعالى ، که پدیدآورنده هر چیزى است ، هر چیزى را به یکى از صفات کریمه اش ، کـه مناسب آن چیز است و در قالب اسمى است ، ایجاد مى کند، نه اینکه لفظ خشک و خالى اسم و یـا مـعـنـاى مـفـهـوم از آن و یـا حـقـیـقـت دیـگـرى غـیـر ذات مـتـعـالى خـدا چـنـیـن تـاءثـیـرى داشـتـه باشد. (6)
1- بحارالانوار ، ج 93 ، ص 225 .
2- همان ، ص 223 .
3- بحارالانوار ، ج 93 ، ص 224 .
4- همان ، ص 223 .
5- پیام قرآن ، ج 4 ، ص 56 ـ 58 .
6- المیزان ، ج 8 ، ص 355 .
قصه ذکر ، ورد، ذاکر و مرشد ، داستان طولانی است که متاسفانه علم بیان آن را ندارم . اما آنچه می نویسم روایتی بدون واسطه است از استاد حسین انصاریان ، ایشان در باره ذکر با اشاره به حدیث مشهوری از امام صادق (ع) می فرماید ؛ " بهترین ذکر آن است که حلال خدا را ، حلال و حرام خدا را، حرام بدانیم و به آن عمل کنیم".
به نظر می رسد ؛ دستور اذکار خاص ، برای اعمال خاص ، بعد از طی موفقیت آمیز این مرحله آن هم توسط استاد آشنا به رمز و راز سلوک داده می شود.
اگر در خانه کسی هست، یک حرف بس است!
اعاظم از حکمای اسلام به ثبوت رسانیدهاند که میان حضرت ربّ العزّه و میان آفریدگانش یک نوع جذب و انجذابی وجود دارد که از آن تعبیر به عشق میکنند .
عشق خدا به مخلوقاتش آنها را به وجود آورده است ، و به هر یک از آنها طبق استعدادهای مختلف و ماهیّات متفاوت لباس هستی و بقا پوشانیده ، و به صفات خود به هر کدام متناسب با خودشان متّصف نموده است . این عشق است که عالم را بر سر پا نموده است ، و این حرکت را از افلاک گرفته تا زمیننشینان و از ذَرّه تا دُرّه ، موجود و به سوی او در تکاپو انداخته است .
زندگی و حیات و عیش و حرکت ماسوی الله هم بواسطة عشقی است که خدا در فطرت و نهادشان گذاشته است . و بنابراین هر موجودی از موجودات امکانیّه بر اساس و أصل عشق به معشوق خود حیات و روزگارشان را ادامه میدهند، و داستان تجاذب (جذب و انجذاب) در بین تمام موجودات سفلی و عوالم علوی برقرار میباشد .
این تجاذب که در هر موجودی به نحوهای خاصّ وجود دارد ، موجب حرکت به سوی مبدأ اعلی در مدارج و معارجِ متفاوت شده است که مِنْ دونِ حِجابٍ و مِنْ وَرآء حجاب همگی عاشق او و به سمت او به جنبش آمده و به سیر و راه افتادهاند . غایة الامر موجودات ضعیفه و ماهیّات سِفلیّه بواسطة محدودیّت وجودشان در میاه راه گرفتار قوای شدیدتر از خود شده ، در همانجا فانی میشوند . و بطور الاقرب فالاقرب هر موجود عالی غایت سیر موجود و معلول دانی است تا برسد به ذات حقّ و صادر مطلق که اوّلین موجود لایتناهی و عظیم در عوالم است ، و در او فانی میشود ؛ و تعاشق میان حقّ سبحانه و تعالی و میان او تحقّق میپذیرد .
شیخ بهاء الدّین عامِلی (ره)در کشکول خود گوید: شیخ الرّئیس أبوعلی سینا رسالهای دارد در بیان عشق به اسم «رسالةعشق» و در آنجا نوشته است که عشق اختصاص به نوع انسان ندارد بلکه در جمیع موجودات از فلکیّات و عنصریّات
و موالید ثلاث (معدنیّات و نباتات و حیوان) بطور غریزه و سرشت در ماهیّتشان قرار داده شده است.