مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

آن باش که هستى

گویند شغالى، چند پر طاوس بر خود بست و سر و روى خویش را آراست و به میان طاوسان در آمد. طاوس‏ها او را شناختند و با منقار خود بر او زخم‏ها
زدند .
شغال از میان آنان گریخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نیز او را به جمع خود راه ندادند و روى خود را از او بر مى‏گرداندند .
شغالى نرمخوى و جهاندیده، نزد شغال خودخواه و فریبکار آمد و گفت:
(( اگر به آنچه بودى و داشتى، قناعت مى‏کردى، نه منقار طاوسان بر بدنت فرود مى‏آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر مى‏انگیختى . آن باش که هستى و خویشتن را بهتر و زیباتر و مطبوع‏تر از آنچه هستى، نشان مده که به اندازه بود، باید نمود.))
 

 ر .ک: بدیع الزمان فروزانفر، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى.

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام دوست عزیزم

از شما دعوت می کنم از چت روم اختصاصی دختران ایرونی دیدن کنید

ادرس : http://www.mihanchat.com

منتظرتیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد