مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

خیرخواهى

خیرخواهى 


خـرد انـسـان بـا کـم تـریـن تـوجـّه درمـى یـابـد کـه انـسـان هـاى عـاقـل و بـا تـجـربـه ، بایستى اندیشه صائب و تجربیات اندوخته خویش را بدون کم ترین شـائبـه در اخـتـیـار هـمـنـوعـان خـود گذارند، از سوى دیگر، مخاطبان را ملزم مى داند که اندیشه وتـجـربـه خـردمـنـدان را بـه کـار گـیـرنـد تـا بـه سـعـادت و خـوشـبـخـتـى نایل آیند و گرنه در دیدگاه امیرمؤ منان صلوات اللّه علیه ، اجتماعى که فاقد (نصیحت گر) و (نصیحت پذیر) باشد، فاقد خیر و نیکى است : (لا خَیْرَ فى قَوْمٍ لَیْسُوا بِناصِحینَ وَ لا یُحِبُّونَ النّاصِحینَ) 1 در مردمى که ، ناصح نباشد و ناصحان را دوست نداشته باشند، خیرى نیست .
بـدون تـردیـد کـسـى کـه در بـرابـر خـیـرخواهى دیگران ، بى تفاوتى نشان دهد یا به جاى پذیرش نصیحت ناصح ، در برابر او جبهه گیرى کند، هرگز به موفّقیت نخواهد رسید و طعم تلخ شکست را خواهد چشید همان امام فرمود: (لَمْ یُوَفَّقْ مَنِ اسْتَحْسَنَ الْقَبیحَ وَ اَعْرَضَ عَنْ قَوْلِ النَّصیحِ)
2 کسى که زشتى را نیکو شمارد و سخن نصیحت گر را نپذیرد، موفّق نخواهد شد.
دانشمندان و آگاهان نیز اگر از خیرخواهى امتناع ورزند و دیگران را راهنمایى نکنند، دچار لغزش شده ، خیانت ، پیشه کرده اند. امام باقر(ع ) مى فرماید: (اَلْعُلَماءُ فى اَنْفُسِهِمْ خانَةٌ اِنْ کَتَمُوا النَّصیحَةَ)
3 دانشمندان ، اگر نصیحت را پنهان دارند، خود، خائنند.
بـر ایـن اساس ، هم بر آگاهان و مجرّبان ، فرض است که نسبت به جامعه خیرخواهى کنند و راه را از چاه نشان دهند و هم بر نصیحت شوندگان لازم است نصیحت خیرخواهان را به گوش گیرند و به کار بندند. همان امام همام پیرامون گروه نخست فرمود: (یَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصیحَةُ)
4 یرخواهى مؤ من بر مؤ من ، واجب است .
و امام على (ع ) سلام اللّه علیه ، به گروه دیگر فرمود: (اِجْتَلِبُوا النَّصیحَةَ مِمَّنْ اَهْداها اِلَیْکُمْ وَ اعْقِلُوها عَلى اَنْفُسِکُمْ)
5 نصیحت را از کسى که آن را به شما هدیه مى کند، بپذیرید و آن را بر خود لازم شمارید.


 1 ـ شرح غررالحکم ، ج 6، ص 427.
 2 ـ شرح غررالحکم ، ج 5، ص 104.
 3ـ فروع کافى ، ج 8، ص 54.
 4 ـ اصول کافى ، ج 2، ص 208.
 5 ـ نهج البلاغه ، خطبه 120، ص 373.

عدالت اجتماعى در اسلام

عدالت اجتماعى در اسلام


عـدالت ، از مـبـاحث و اصول بسیار مهم در شریعت مقدس اسلام است و گستره آن از آفرینش زمین و آسمان و دیگر پدیده ها گرفته تا رابطه خدا و مردم ، مردم با خدا و مردم با مردم را در برمى گـیـرد: دو نـوع نـخـسـت بـه عـنـوان عـدل تـکـویـنـى و تـشـریـعـى از اصـول عـقـائد اسـلامـى اسـت . نـوع سـوم عـدالت فردى نام گرفته و بخش چهارم که (عدالت اجتماعى ) است که مورد بحث قرار مى گیرد.
واژه شناسان در بیان عدل گفته اند: عـدالت ، تساوى در تلافى کردن کار دیگران است ؛ اگر آن کار نیک باشد نیکو تلافى شود و اگر کار بدى کرده کیفر ببیند.
شـهـید راه عدالت ـ امام على صلوات اللّه علیه ـ بیانى زیبا و رسا در تشریح عدالت دارد و در پاسخ این پرسش که (عدالت بهتر است یا سخاوت ؟) مى فرماید: عـدالت ، کارها را در جایگاه خود قرار مى دهد ولى سخاوت آنها را از مدار خویش خارج مى سازد، دادگـرى ، تـنـظـیـم گـر فـراگـیـر اسـت و سخاوت ، نورسیده محدود. بنابراین از میان این دو، عدالت شریفتر و برتر است .

ادامه مطلب ...

ضرورت اخلاق و خودسازى جوانان

ضرورت اخلاق و خودسازى جوانان


در دنیاى امروز، انسانیت و ارزشهاى اخلاقى درمسلخ تمدن جدید و فرهنگ پَست آن قربانى شده ، بـى بـنـد و بارى و افسار گسیختگى جایگزین آن گردیده است و این امر چنان روشن است که احـتـیـاج بـه تـوضـیـح نـدارد و هـر آگاه دلى مى تواند نتایج زیانبار آن را حتى در جامعه هاى اسلامى نیز مشاهده کند و پیامدهاى ویرانگر آن را بروشنى دریابد.
بـراى سـعـادتـمـند شدن و نجات از گرفتاریهاى فردى واجتماعى که بر اثر فراموش کردن اصـول اخـلاقـى اسـلام ، گـریـبـانگیر انسان مى شود، برهمه جوانان لازم است ، ارزشـهـاى اصـیـل اخـلاقـى را آمـوخـتـه و بـه کـار بـنـدنـد تا رذایـل اخـلاقـى ، آنان را به ورطه هلاکت ، گرفتار نکند. پیامبر اکرم (ص ) فرمود:
(إِنَّ لِلّهِ تـَعـالى مـَلَکـاً یـَنـْزِلُ فـى کـُلِّ لَیـْلَةٍ فـَیـُنـادى : یـا اَبـْنـاءَ الْعـِشـْریـنَ جـِدُّوا وَاجْتَهِدُوا)
*
خداى متعال را فرشته اى است که هر شب فرود آمده ، ندا مى دهد: اى جوانان بیست ساله ! کوشش کنید و (براى نیل به کمال و سعادت خود) مجاهده نمایید.
آغاز سنین جوانى ، بهار به دست آوردن فضیلتهاى انسانى است .
على علیه السلام در نامه خود به امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: (... إِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخالِیَةِما اُلْقِىَ فیها مِنْ شَىْءٍ قَبِلَتْهُ فَبادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ اَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ...)
**
دل نوجوان ، مانند زمین خالى است که هر بذرى در آن افشانده شود، مى پذیرد. از این رو، پیش ‍ از آنکه (عمر زیادى برتو بگذرد و) دلت سخت گردد، به ادب و تربیت تو پرداختم ...
درجاى دیگر به همه جوانان خداجو و آرمان خواه سفارش مى کند: -(یامَعْشَرَالْفِتْیانِ، حَصِّنُوا اَعْراضَکُمْ بِالاَْدَبِ...)
***
اى قشر جوان ! آبروى خویش را با ادب حفظ کنید... .

 * مستدرک الوسائل ، ج 12، ص 157، آل البیت .
 ** نهج البلاغه ، فیض الاسلام ، نامه 31، ص 912.
 ***جوان ، فلسفى ، ج 1، ص 194، به نقل ازتاریخ یعقوبى ، ص 152.

اعمال ماه مبارک رجب

یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِکُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَةُ وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَةُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَةُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجِى لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْ‌ءٍ قَدِیرٌ .

 

اعمال  ماه مبارک رجب

 

این الرجبیون؟

 به بهانه ورود به ماه خدا

 ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان شرافت زیادی دارند و در فضیلت آنها روایات بسیاری وارد شده است.
ــ از حضرت رسول (صلى الله علیه و آله) روایت شده که: ماه رجب ماه بزرگ خدا است و ماهى در حرمت و فضیلت به آن نمى‌رسد و جنگیدن با کافران در این ماه حرام است و رجب ماه خدا است و شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه امت من است کسى که یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، موجب خشنودى خدای بزرگ می‌گردد و غضب الهى از او دور می‌گردد و درى از درهاى جهنم بر روى او بسته گردد.

ادامه مطلب ...

جایگاه اخلاق در اسلام

جایگاه اخلاق در اسلام 
 

مـسـاءله اخلاق و تهذیب نفس ، در اسلام ، از اهمیت بسیار بالایى برخوردار است ، بطورى که از اهـداف نـزول قـرآن کـریم تربیت اخلاقى ، تهذیب انسان و رشد و هدایت جامعه است و خصلتهاى اخـلاقـى را مـلاک ارزش انسان مى داند؛ زیرا در مقام ستایش وتمجید پیامبران الهى ، آنان را به جـهـت دارا بـودن صـفـات اخـلاقـى نـیـکـو مـى سـتـایـد. بـراى مثال ، حضرت ابراهیم علیه السلام را به خاطر برخوردارى از سه صفت عالى اخلاقى ستوده ، مى فرماید: (إِنَّ اِبْراهیمَ لَحَلیمٌ اَوّاهٌ مُنیبٌ) 1
همانا ابراهیم بردبار، بسیار مهربان و بازگشت کننده (به سوى خدا) بود.
درباره پیامبر اکرم (ص ) مى فرماید: (وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ)
2
همانا تو صاحب اخلاق عظیم و برجسته اى هستى .
در اهـمـیـت اخـلاق و تـزکـیـه نـفـس هـمـیـن بـس کـه قـرآن کـریـم رمـز مـوفـقـیـت رسـول خدا(ص ) را در ایفاى رسالت خویش و گسترش توحید، اخلاق نیکوى آن حضرت مى داند و مى فرماید: (فـَبـِمـا رَحـْمـَةٍ مـِنَ اللّهِ لِنـْتَ لَهـُمْ وَلَوْ کـُنـْتَ فـَظـّاً غـَلیـظَ الْقـَلْبِ لاَ نـْفـَضُّوا مـِنـْ حَوْلِکَ)
3
در پرتو رحمت الهى ، تو بامردم مهربان شدى ، در حالى که اگر خشن ، تندخو و
سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مى شدند.
با توجه به اینکه انسان موجودى با اراده و مختار است ، باید آگاهانه و آزادانه در پى اجراى دسـتـورات الهـى قـیـام کـنـد و ایـن گـونـه حـرکـت ، بـا وضـع قـوانـیـن خـشـک و اعـمـال قـدرت تـحـقـق نـمـى یـابـد، بلکه باید انگیزه لازم در انسان پدید آید تا انسان بدون احـسـاس فشار وتنگنا در این راستا قیام کند و این انگیزه را ایمان و اخلاق پدید مى آورد و قوّت مـى بـخـشـد و قـوانـیـن الهـى در کـنـار ارزشـهـاى اخـلاقـى قابل اجراء مى گردد. بنابراین ارزشهاى اخلاقى نگهبان دین و ضامن اجراى قوانین خواهند بود.
بـعـلاوه ، رشـد وتـکـامـل دیـنى بشر نباید در حدّ اجراى قوانین الهى متبلور در واجب و حرام متوقف شود، از این رو، تکامل دینى بیشتر، نیازمند ارزشهایى فراتر از حد ضرورت شریعت است و آن ارزشها در اخلاق نمودار مى گردد.
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: (اَلاَْخْلاقُ وِعاءُالدّینِ)
4
اخلاق ظرف دین است .
(یعنى دین در ظرف اخلاق پدید مى آید، رشد مى کند و باقى مى ماند) و حتى بعضى از احادیث ، داشـتـن فـضـایل انسانى و اخلاق نیکو را، مساوى با تمام دین یا نصف دین دانسته و از ریشه دار بـودن آن در دیـن وتـعالیم دینى پرده بر مى دارد، بگونه اى که آن را از بخششهاى الهى مى شمارد. پیامبر اکرم (ص ) فرمود: (اَلاَْخْلاقُ مَنایِحُ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ...)
5
اخلاق ، بخششهایى از خداوند بزرگ است ... .
ارزشهاى اخلاقى ، صرف نظر از جنبه مذهبى از ضروریات زندگى یک جامعه سعادتمند است .
امیر مؤ منان على علیه السلام در این باره مى فرماید: (لَوْکـُنـّا لانـَرْجـُوا جـَنَّةً وَلا نـَخـْشـى نـاراً وَلا ثـَوابـاً وَلا عِقاباً لَکانَ یَنْبَغى لَنا اَنْ نُطالِبَ بِمَکارِمِ الاَْخْلاقِ فَإِنَّها مِمّا تَدُلُّ عَلى سَبیلِ النَّجاحِ)
6
اگـر بـه بـهـشـت و ثـواب (آخـرت ) امـیدوار نباشیم و از آتش و عذاب (جهنم ) نهراسیم ، باز هم شـایـسـتـه اسـت کـه فـضـیـلتـهـاى اخـلاقـى را طـلب کـنـیـم ؛ زیـرا فضایل اخلاقى ، از چیزهایى است که مارا به راه رستگارى هدایت مى کند.

 1-هود، آیه 75.
 2-قلم ، آیه 4.
 3-آل عمران ، آیه 159.
 4- میزان الحکمة ، ج 3، ص 137.
 5- بحارالانوار، ج 71، ص 394.
 6- کودک ، فلسفى ، ج 1، ص 218 به نقل از آداب النفس ، ج 1، ص 26.

باطن قرآن

باطن قرآن

 در باره ى چیستى باطن قرآن، هم در روایات توضیحاتى داده شده و هم فرضیه ها و نظریه هایى از طرف دانشمندان اسلامى ارائه شده است. به طور کلّى در این باره دو نظر کاملا متفاوت وجود دارد: یکى باطن را از نوع معانى مى داند و دیگرى آن را از نوع حقایق وجودى به شمار مى آورد. بنا بر این، مى توانیم دیدگاه ها را به دو بخش تقسیم کنیم: دیدگاه معناشناسانه و دیدگاه وجودشناسنانه:

الف ) دیدگاه معناشناسانه:
بیش ترین کسانى که در باره ى ظاهر و باطن قرآن و روایات مربوط بحث کرده اند، در این گروه جاى دارند; یعنى باطن را از نوع معانى مى دانند; اگر چه در این که باطن قرآن به چه معانیى گفته مى شود اختلاف دارند. برخى از نوع معناى مطابقى، برخى از باب معناى التزامى و برخى معناى تضمنّى دانسته اند; امّا همه در این امر مشترک اند که باطن، معنایى از معانى است که در وراى معناى سطحى یک آیه یا یک لفظ از قرآن اراده شده است. براى روشن شدن بحث، مثالى ذکر مى کنم:

خداى متعال مى فرماید:
(لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها...)[1]
معناى لفظى و ظاهرى این آیه، با توجه به معناى وضعى واژه هاى به کار رفته و نیز سیاِ آیه که در باره ى حج نازل شده، این است که: نیکى آن نیست که از پشتِ خانه ها درآیید; بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند و به خانه ها از درِ ورودى آنها درآید.
در زمان جاهلیت، مردم هنگامى که براى حج احرام مى بستند، از درِ خانه وارد نمى شدند; بلکه دیوار پشت خانه را سوراخ مى کردند و از طریق آن وارد و خارج مى شدند. خداوند در این آیه، آنها را از این کار منع کرد. بنا بر این، هر کس به لغت عرب آشنا باشد و شأن نزول آیه را نیز بداند، معناى ظاهرى این آیه را مى فهمد. امّا ملاحظه مى کنیم که در روایات، براى این آیه معانى دیگرى ذکر شده است که هیچ کدام مدلول لفظى آیه نیست; ولى ممکن است با تأمل در آیه به این معانى برسیم.

در روایتى که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده، آیه را چنین معنا کرده است:
(یعنى اَن یأتى الامر من وجهها اىّ الامور کان)[2]
یعنى گر چه آیه در مورد حج است و راه ورود و خروج از خانه، ولى در دل خود معنایى عمیق تر دارد و آن این است که هر کارى که مى خواهید انجام دهید، از راه معقول آن وارد شوید. در روایت دیگرى که آن هم از امام باقر(علیه السلام) نقل شده، آمده است:
(آل محمد(صلى الله علیه وآله)ابواب اللّه و سبیله)[3]
اهل بیت ابوابى هستند که با ورود بر آنها، مى توانید به بارگاه الهى راه یابید. یعنى با وجود اهل بیت، مراجعه کردن به دیگران، بى راهه رفتن است و مانند آن است که شما از درِ ورودى خانه که براى این کار تعبیه شده است وارد نشوید و دیوار پشت خانه را سوراخ کنید و از آن راه به خانه وارد شوید.

ملاحظه مى کنید که در روایات نخست، در معناى ظاهرى آیه توسعه داده شده است. به این صورت که گرچه آیه در موردى خاص است، امّا پشتوانه ى آن، معنایى کلى تر است و آن این که، براى هر کارى باید از راهش وارد شد. با این معنا، مدلول ظاهرى آیه، خود مصداقى از این معناى کلّى است و نیز روایت دوم بیانگر مصداقى از این معناى کلى است.

مثال دیگر: در روایتى آمده است که:
روزى کنیز امام مجتبى(علیه السلام) دسته گلى را به آن حضرت تقدیم کرد. آن حضرت در پاسخ به این اظهار محبت، او را آزاد کردند. به ایشان گفتند: چرا این کنیز را آزاد کردید؟ آن حضرت فرمودند: خداوند ما را به این ادب سرشته است; چرا که در قرآن کریم آمده است: (وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّة فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها).[4] و آزاد کردن این کنیز، نیکوتر از کارى است که او کرد; از این رو او را آزاد کردم.[5]

در این جا نیز ملاحظه مى کنیم که معناى ظاهرى آیه در مورد سلام دادن است; امّا امام مجتبى(علیه السلام) معنایى کلّى تر و فراگیرتر از آن فهمیده و بدان عمل کرده است. به اصطلاح، مى توان گفت که در این گونه موارد، لغو خصوصیت شده است; یعنى نه در مورد اوّل خصوصیتى براى نهى از سوراخ کردن دیوار وجود دارد و نه در مورد دوم خصوصیتى براى سلام و جواب سلام; بلکه هر یک از این دو مورد، مصداقى از یک معناى کلّى هستند.

بنا بر این، در این نظریه، بطن قرآن عبارت است از: معنایى که در وهله ى نخست به ذهن هر کسى نمى رسد; ولى کسانى که اهل دقّت و ژرف نگرى هستند و به تعبیر قرآن ?راسخ در علم? هستند، مى توانند به این معانى دست رسى پیدا کنند.

یادآورى این نکته لازم است که از میان مفسرانِ بنامِ جهان اسلام، مرحوم علامه طباطبایى از کسانى است که قایل به نظریه ى معناشناسانه است و این نظریه را در تفسیر المیزان، به ویژه ذیل آیه ى 7 سوره ى آل عمران و در کتاب ارجمند قرآن در اسلام به خوبى تبیین کرده اند. گر چه ایشان معانى باطنى را از مدلول هاى مطابقى لفظ دانسته اند، که این نکته محل تأمل است و جاى بحث دارد و باید منظور ایشان از معناى مطابقى در این بحث روشن شود.

ب ) دیدگاه وجودشناسانه:
در این نظریه، بطون قرآن از نوع معانى ذهنى و کلّى نیست که با به کارگیرى عقل و ذهن، بتوان به آنها دست یافت. بلکه قرآن کریم، غیر از وجود لفظى و کتبى، داراى حقیقتى است که آن حقیقت ذومراتب است; و سالک الى اللّه با سیر و سلوک معنوى مى تواند به مرتبه یا مراتبى از آن حقیقت برسد. این گروه بر این باورند که خداى متعال در قرآن تجلّى کرده است و این کتاب نازل ترین مرتبه ى تجلّى حق تعالى است. انسان مى تواند، با فهم قرآن و عمل به آن، به مراتب بالاترى از این تجلّى برسد. از این رو، کسى که اخلاقش قرآنى است، به مرتبه اى از حقایق قرآن دست یافته است و از آن جا که قرآن تجلّى اسماء حُسنى و صفات بلند مرتبه ى حق تعالى است و این اسما و صفات کریمه، حدّى ندارد، بطون قرآن نیز حدّى ندارند و سالک هر چه بالا رود، حقایق بالاترى وجود دارد. در زبان روایات، این مراتب به هفت مرتبه محدود شده است و هر یک از این مراتب نیز خود داراى مراتبى است.

امام خمینى(قدس سره) در کتاب آدابُ الصلاة این تفسیر را براى بطون قرآن ارائه داده اند و در این باره مى فرمایند:
حقیقت قرآن شریف الهى قبل از تنزل به منازل خلقیه و تطوّر به اطوار فعلیه، از شئون ذاتیه و حقایق علمیه در حضرت احدیّت است و آن حقیقت "کلام نفسى" است که مقارعه ى ذاتیه در حضرت اسماییّه است. و این حقیقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسمیّه و نه به معارف قلبیّه و نه به مکاشفه ى غیبیّه، مگر به مکاشفه ى تامّه ى الهیه براى ذات مبارک نبى ختمى مرتبت(صلى الله علیه وآله) در محفل انس "قاب قوسین"، بلکه در خلوتگاه سرّ مقام "أَو أَدْنى"; و دست آمال عائله ى بشریه از آن کوتاه است، مگر خلّص از اولیاءاللّه که به حسب انوار معنویه و حقایق الهیه، با روحانیّت آن ذات مقدسْ مشترک و به واسطه ى تبعیت تامّه، فانى در آن حضرت شدند، که علوم مکاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّى کنند و حقیقت قرآن، به همان نورانیت و کمال که در قلب مبارک آن حضرت تجلّى کند، به قلوب آنها منعکس شود، بدون تنزّل به منازل و تطّور به اطوار، و آن قرآن بى تحریف و تغییر است و از کُتّاب وحى الهى، کسى که تحمل این قرآن را مى تواند کند وجود شریف ولى اللّه مطلق، على بن ابى طالب(علیه السلام) است; و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت کنند مگر با تنزّل از مقام غیب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملکیّه و تکسّى به کسوه ى الفاظ و حروف دنیاویه و این یکى از معانى "تحریف" است که در جمیع کتاب الهى و قرآن شریف واقع شده و تمام آیات شریفه با تحریف بلکه تحریفات بسیار، به حسب منازل و مراحلى که از حضرت اسما تا اخیره ى عوالم شهادت و ملک طى نموده، در دست رس بشر گذاشته شده و عدد مراتب تحریف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است، (طابِقَ النَعلَ بِالنَعْل)، الّا آن که تحریف، تنزّل از غیب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطون، رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلق است. پس مبدأ تحریف و مبدأ بطون متعاکس است، و سالک الى اللّه به هر مرتبه از بطون نایل شود، از یک مرتبه ى تحریف تخلّص پیدا کند، تا به بطون مطلق که بطن سابع است به حسب مراتب کلیه که رسید از تحریف مطلقاً متخلّص شود.[6]

از تعبیر سالک الى اللّه در کلام حضرت امام خمینى(قدس سره)دانسته مى شود که بطون قرآن از نظر ایشان صرفاً یک سلسله معانى مترتب بر یکدیگر نیست; بلکه درجاتى از یک حقیقت وجودى است که سالک الى اللّه آن را مى پیماید و طبعاً به هر مرحله که رسید، به درک آن مرحله نیز نایل مى شود.

با این توضیحات روشن مى شود که راه دست یابى به بطون قرآن، در هر یک از دو نظریه، متفاوت است. در تفسیر معناشناسانه، لازمه ى دست یابى به بطون قرآن، فهم عمیق و رسوخ در علم است; امّا در تفسیر وجودشناسانه، سلوک الى اللّه و طهارت قلب لازم است.
شاید بتوانیم بگوییم که این تحلیل از بطون، شبیه تحلیلى است که مرحوم علامه طباطبایى(رحمهم الله) از تأویل قرآن عرضه داشته است.

ایشان تأویل قرآن را حقیقت یا حقایق عینى مى داند. و در تفسیر المیزان مى فرماید:
تأویل قرآن، نه از سنخ الفاظ است و نه از سنخ معانى و مدلولات الفاظ; بلکه از امور خارجى و عینى است.[7]

باز هم یادآور مى شویم که مرحوم علامه طباطبایى بین ?تأویل قرآن? و ?بطون قرآن? تفاوت قایل است. تأویل قرآن در نظر ایشان از مقوله ى معانى نیست; بلکه از مقوله ى حقایق عینى خارجى است; امّا بطون قرآن را از مقوله ى معانى مى دانند که در طول معانى ظاهرى قرار دارد.
سوال : آیا این دو تحلیل قابل جمع مى باشد؟ در غیر این صورت کدام تحلیل ارجح است؟
اگر ما موضوع را، صرف نظر از روایات ظاهر و باطن در نظر بگیریم، هر یک از این دو تحلیل، فى حدّ نفسه درست است; یعنى، هم از طرفى الفاظ قرآن داراى معانى ظاهرى و باطنى است که با تفکّر و تعمّق در قرآن مى توان به معانى ژرف قرآن دست یافت، و هم این که قرآن حکایتگر حقایق وجودى است که انسان ها مى توانند به این حقایق برسند. در خود قرآن نیز به این دو مطلب اشاره شده است. در آیه ى 7 سوره ى آل عمران مى فرماید:
(وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ)
و در آیه ى 79 سوره ى واقعه مى فرماید:
(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتاب مَکْنُون * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)
در آیه ى نخست مراد از تأویل قرآن، معانى آیات قرآن است; در حالى که در آیه ى دوم، مراد از قرآن، حقیقت قرآن است. شاهد بر این تحلیل آن است که، در مورد نخست، رسوخ در علم لازم است و در مورد دوّم، طهارت نفس.

امّا از نظر روایات ظاهر و باطن، باید بگوییم که در برخى از روایات تصریح شده است که مراد از بطن، معنایى است که در وراى معناى ظاهرى قرار دارد; چنان که در روایتى آمده است:
(مَا مِنْ آیَة اِلاَّ وَ لَهَا اَرْبَعةُ مَعَان، ظَاهِرٌ وَ بَاطِنٌ وَ حَدٌ وَ مَطْلَعٌ، فَالظَّاهِر التِلاوَةُ وَ الْبَاطِنُ الفَهْمُ وَ الْحَدُّ هُوَ اَحْکامُ الْحَلال وَ الْحَرامِ وَ المَطلَعُ هُوَ مُرادُ اللّهِ مِنَ العَبِد بِها) [8]
ملاحظه مى کنیم که در این روایت تصریح شده است که باطن از نوع معنا است.
صرف نظر از این روایت که باطن را از نوع معنا معرفى کرده است، بعید نیست که مراد از بطن در برخى دیگر از روایات، حقایق اسما و صفات الهى باشد که خداوند خواسته است با نسخه ى شفابخش قرآن، انسان را به آن برساند. شاهد بر این مطلب این که، در بعضى روایات، لفظ قرآن به حقیقت وجودى قرآن اطلاِ شده است; مانند آنچه از عایشه نقل شده که در باره ى رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) گفته است:
(اِنَّ خُلْقَ نَبىِّ اللّهِ کانَ القُرآن) [9]
انسان ها با تهذیب نفس و مجاهدتى که مىورزند، مى توانند به مراتبى از حقایق قرآنى دست یابند و با آن متحد شوند.
در این جا با ذکر مثالى از رابطه ى بین کلام و صفات نفسانى متکلم (کلام نفسى) به تبیین این مطلب مى پردازیم. اگر متکلم را به صورت فردى که مربّىِ کودکان است در نظر بگیریم که مى خواهد با کلام خود، کودکانى را که تحت نظر او هستند تربیت کند، موضوع روشن مى شود. فرض کنید این مربى داراى صفاتى چون عطوفت، مهرورزى، شجاعت و سخاوت است و این صفات را با علم حضورى در خود مى یابد و دوست دارد این صفات را در افراد تحت تربیتش نیز به وجود آورد. بدیهى است که ایجاد این صفات در آن افراد به طور مستقیم امکان پذیر نیست; از این رو با به کار بردن روش هاى مختلف تربیتى، مقصود خویش را پى مى گیرد. گاهى آنها را به کارى امر مى کند; گاهى نهى مى کند; گاهى قصه مى گوید; گاهى ترغیب مى کند و.... مقصد تمام این امور، فعلیّت بخشیدن به صفات پیش گفته است. در این جا مى توان گفت که چون انتقال صفات به طور مستقیم ممکن نبوده، او آنها را به صورت داستان، امر، نهى، ترغیب و ترهیب و... نازل ساخته است. به عبارت دیگر، باطن و حقیقت همه ى قصه ها، امر و نهى ها و دیگر کارهاى تربیتى او، همان صفاتى است که در خودش فعلیّت دارد.

پروردگار متعال، واجد همه ى صفات کمال، در حدّ بى نهایت است و خود خواسته است بشرى بیافریند که خلیفه ى او در زمین باشد. او را قدرت بیان آموخته و آنگاه قرآن را براى هدایت او فرستاده و به تعبیر روایات، خودش در این قرآن تجلى کرده است. بدون شک انسان مى تواند صفات و اسماى الهى را آن طور که حقیقت آن است، در خود متجلّى سازد; بلکه هر کسى مى تواند به مرتبه اى از آن دست یابد. مناسب است که در پایان این مطلب کلامى از حضرت امام خمینى(قدس سره) نقل کنیم که مى فرماید:

خداى تبارک و تعالى به واسطه ى سعه ى رحمت بر بندگان، این کتاب شریف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزّل داده، تا به این عالم ظلمانى و سجن طبیعت رسیده و به کسوه ى الفاظ و صورت حروف در آمدهاست براى استخلاص مسجونین، در این زندان تاریک دنیا و رهایى مغلولین در زنجیرهاى آمال و امانى، و رساندن آنها را از حضیض نقص و ضعف و حیوانیّت به اوج کمال و قوّت و انسانیّت، و از مجاورت شیطان به مرافقت ملکوتیّین، بلکه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبه ى لقاءاللّه که اعظم مقاصد و مطالب اهل اللّه است [10]

پى‏نوشت‏ها
[1] . سوره ى بقره (2)، آیه ى 189.
[2] . ر. ک: طبرسى، مجمع البیان، مجلد 1 ـ 2، ص 508، ذیل آیه ى 189 سوره ى بقره.
[3] . ر. ک: تفسیر عیاشى، ج 1، ص 105، ذیل آیه ى 189، سوره ى بقره.
[4] . سوره ى نساء (4)، آیه ى 86.
[5] . ر. ک: ابن شهر آشوب: المناقب، ج 4، ص 18.
[6] . امام خمینى، آداب الصّلاة، ص 181.
[7] . محمّد حسین طباطبایى-، تفسیر المیزان، ج3، ص27، ذیل آیه ى 7 سوره ى آل عمران.
[8] . تفسیر صافى، ج 1، ص 28.
[9] . صحیح مسلم، ج2، ص 179 (کتاب صلاة المسافر، ح 139).
[10] . امام خمینى(قدس سره)، آداب الصلاة، ص 184.

منبع: کتاب باطن و تأویل قرآن , دکتر محمد کاظم شاکر

مفهوم خودشناسى

مفهوم خودشناسى



 1- مبداء و معاد، ملاصدرا، ص 212، چاپ سنگى ، مکتبه مرتضوى ، قم .
 2- انسان در قرآن ، شهید مطهرى ، ص 34 ، صدرا.
 3- آداب الصلوة ، امام خمینى ، ص 93، مؤ سسه تنظم و نشر آثار امام .
 4- شمس (91) ، آیات 8-7.
 5- فجر (89)، آیات 28-27.
 6- قیامت (75)، آیه 2.
 7- شرح غرر الحکم ، ج 5، ص 81.
 8- یوسف (12) ، آیه 53.

آدمـى هـیـچ گـاه نـسـبـت بـه ذات خـویش ، غافل و جاهل نیست تا مساءله شناخت و آگاهى مطرح شود بلکه ؛ نفس ناطقه انسان و ذات آن در جمیع اوقات ، حتى در وقت خواب و مستى و بیهوشى ، (مشعورٌ بِها) ست . یعنى آگاه به ذات خود است . ولى گاهى جزئى از اجزاء بدنش مانند قلب یا دماغ یا روح بـخـارى را احـیـانـاً فراموش مى کند و بیشتر مردم آن را ادراک نمى کنند یا به وسیله تشریح و تعلیم دیگران آن را ادراک مى کنند، ولى ذات خویش را دائماً ادراک مى کنند.) 1
بنابراین : خـودشـنـاسـى بـه مـعناى این است که انسان ، مقام واقعى خویش را در عالم وجود درک کند، بداند خاکىِ محض نیست ، پرتوى از روح الهى در او هست بداند که در معرفت مى تواند بر فرشتگان ، پـیـشـى گـیـرد، بـدانـد کـه او آزاد و مـخـتـار و مـسـؤ ول خـویـشـتـن و مـسـؤ ول افراد دیگر و مسؤ ول آباد کردن جهان و بهتر کردن جهان است .
2
درک چـنـیـن مـوقـعـیـتـى سـبـب مـى شـود کـه انـسان ، مبداء و معاد و هدف آفرینش جهان را دریابد ، آفـریـدگـار را بـشـنـاسـد، فـرسـتـادگـان او را اطاعت کند، دانش مفید بیاموزد ، از بازیگرى و بـیـهـودگـى بـپرهیزد، کرامت و عزت خویش را حفظ کند، بر گستره فعالیت و سعه وجودى خود بـیـفـزایـد و هـمـواره عـقربه افکار ، کردار و گفتار خویش را به سوى بارگاه قدس ربوبى جهتگیرى کند و چنان شود که امیر مؤ منان صلوات اللّه علیه فرمود: (رَحِمَ اللّهُ امْرَءً عَلِمَ اَیْنَ وَ فى اَیْنَ وَ اِلى اَیْنَ)
3
خدا رحمت کند کسى را که بداند از کجا آمده ، در چه جایگاهى هست و به کجا خواهد رفت .
دسـت پرقدرت آفرینش ، چنین توانى را درون انسان تعبیه کرده و او با الهام گیرى از خداوند مى تواند راه را از چاه تشخیص دهد؛ (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّیها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْویها)
4
سوگند به نفس و آن که او را معتدل آفرید ، سپس زشتى و نیکى اش را به او الهام کرد.
نـفـس الهـام گـیـر آدمى ، رفیق صدیقى است که به طور مداوم بسان آینه اى شفاف ، هر خوب و بدى را براى انسان ترسیم مى کند تا بدان روى آورد و از این روى بگرداند و به وادى مقدّس اطمینان گام نهد، (نفس ‍ مطمئنّه ) گردد: ومخاطب خطاب جانفزاى قرآن قرار گیرد که ؛ (یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّکِ راضِیَةًمَرْضِیَّةً)
5
اى نـفـس آرام یـافـتـه به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که تو از او خشنود و او از تو خـشـنـود اسـت .از سـوى دیـگـر اگـر آدمـى بـه الهـام نـفـس ، وقـعـى نـنـهـد و بـه جـاى عـمـل نـیـکـو بـه تـبـهـکـارى تـن در دهـد و از نـور تـقـوا بـه سـوى تـاریـکـى فـجـور تمایل پیدا کند، نفس خیر اندیش او به ملامتش مى پردازد تا راه رفته را باز گردد و از تباهى ، دسـت شـویـد. نـفـس در ایـن حـالت ، بـه صفت ارزشمند (لوّامه ) موصوف است که خداوند بدان سوگند یاد مى کند: (وَلا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ الْلَّوّامَةِ)
6
سوگند به نفس ملامتگر !
انـسـان بـایـد قدر چنین نفسى را بداند ، با او همراهى کند، از اعلام خطر او خشنود شود و به او بى اعتنایى نکند چرا که به گفته امام على (ع ): (لَیْسَ لاَِنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلا الْجَنَّةَ فَلا تَبیعُوها اِلاّ بِها)
7
براى جان هاى شما بهایى کمتر از بهشت نیست ، پس آنها را جز در ازاى آن نفروشید.
اگر حالت ملامتگرى نفس ، پایمال شود و هشدارهاى او به کار نیاید ، بتدریج نسبت به زشتى ها بى اعتنا شده ، دست از اعلام خطر بر مى دارد، سپس راه فساد انگیزى در پیش مى گیرد که در این حالت ، (نفس ‍ امّاره ) خوانده مى شود؛ ( ... اِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى ... )
8
همانا نفس ، فراوان به بدیها فرمان مى دهدجز آنچه را پروردگارم رحم کند !
آنـچه در روایات و سخنان بزرگان درباره نکوهش نفس آمده ، مربوط به همین حالت است و آدمى در هـیـچ حـالى نـبـایـد از مـراقـبـت و تـربـیـت نـفـس خـویـش غـفـلت کـنـد و هـر چـه حال او وخیمتر باشد، تیمار و مواظبت بیشترى مى طلبد که در آینده بدان خواهیم پرداخت .

راز و سیاست

راز و سیاست


مهمترین عامل پیروزى در صحنه هاى سیاسى ، حفاظت از اسرار و اطلاعات خودى است و اگر فرد، سازمان یا دولتى ، توان حفظ اسرار خویش را نداشته باشد، نباید در انتظار موفقیت باشد و یقین بداند که دیگران ،بویژه دشمنان ، با سود بردن از چنین اسرارى ، پیروزى را از آن خود خواهند ساخت . حضرت على علیه السلام با اشاره به چنین واقعیتى مى فرماید: ( اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِاِجالَةِالرَّاءْىِ وَالرَّاءْىُ بِتَحْصینِالْاَسْرارِ)  1
پیروزى به دوراندیشى است و دوراندیشى نتیجه به کار بستن اندیشه است و اندیشه (صحیح ) نیز به حفظ اسرار بستگى دارد.
بـر ایـن اسـاس ، سـیاست بدون حفظ اسرار، مفهومى نخواهد داشت و سیاستمدار واقعى کسى است که با جدیّت ، همه اسرار و اطلاعات سیاسى ، اجتماعى ، نظامى ، اقتصادى ، تخصّصى و فنّى ، مـکـتـبـى و حـتـى فردى خویش را با درایت و دوراندیشى ، طبقه بندى کند و آنچه را با سیاست خویش هماهنگ مى بیند، در اختیار دیگران قرار دهد.
تـاریـخ گـواهـى مـى دهـد کـه مـردان بـزرگ ، هـمـواره اصـل رازدارى را در هـمـه ابـعـاد زنـدگـى خـویـش ، بـویـژه در مـسـائل سـیاسى ، بطور کامل ، مراعات مى کرده اند و از این رهگذر به موفقیتهاى چشمگیرى نیز نـایـل شده اند. آنان به اقتضاى موقعیت زمانى خویش ، گاه اندیشه ، هدف ، تعداد یاران و حتى محل زندگى خود را از دید دشمن پنهان مى داشتند تا از گزند آنان مصون بمانند.
امام رضا علیه السلام ضمن شرح زندگى حضرت ابراهیم (ع ) مى فرماید: ( فـَلَمْ یـَزَلْ اِبـْراهـیـمُ فـىِالغـَیـْبـَةِ مـَخـْفـِیـّا لِشـَخـْصـِهِ کـاتـِمـا لِاَمـْرِهِ حـَتـّى ظَهَرَ فَصَرَعَ بِاَمْرِاللّهِ)
 2
بـدیـن سـان ، ابراهیم (ع ) خویشتن را در مخفیگاه پنهان کرد و امر (نبوت ) خود را مخفى داشت تا (در موقع مناسب ) آشکار شد و امر خدا را اجرا کرد.
قـرآن مـجـیـد در آیـه 28، سـوره غـافر، از مؤ من آل فرعون یاد مى کند که ایمانش را از فرعون پـنـهـان مـى کـرد. امـام بـاقـر(ع ) در تـفـسـیـر ایـن آیـه مـى فـرمـایـد: ( او شـشـصـد سال ایمانش را مخفى نگاه داشت .)
 3
پیرامون مخفى کارى پیامبر صلّى الله علیه و آله ،حضرت خدیجه وامام على (ع ) مى فرماید: ( کانَ رَسُولُاللّهِ (ص ) مَعَ خَدیجَةَ مُسْتَتِرا حَتّى اُمِرَ بِالْاِعْلانِ... کَتَمَ عَلىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ (ع ) یَوْمَ اَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ (ص ) حَتّى اَظْهَرَ اَمْرَهُ)
 4
رسول خدا (ص ) با خدیجه ، ایمان خود را مخفى داشتند تا اینکه (از سوى خدا) ماءمور به اعلان شـد. حـضـرت عـلى (ع ) نـیـز از روزى کـه بـه پـیـامـبـر ایـمـان آورد تـا روزى کـه رسول خدا امر (نبوت ) را ظاهر ساخت ، ایمان خود را مخفى کرد.
هـمـچـنین رسول اکرم (ص ) در امور نظامى ، اصل رازدارى و مخفى کارى را کاملا مراعات مى کرد؛ در جریان فتح مکه با اینکه طرح عملیاتى ، مسیر حرکت و اهداف آن را بکلّى سرّى نگه داشت و راهـهـاى ورودى مدینه را نیز کنترل کرد و ... حتى دست به دعا برداشت و از خدا خواست که نقشه اش برملا نشود تا قریش را در میان شهر و دیارش غافلگیر کند.
5

1 ـ نهج البلاغه ، حکمت 45، ص 1110.
2 ـ بحارالانوار، ج 12، ص 41.
3 ـ همان ، ج 13، ص 28.
4 ـ همان ، ج 25، ص 72.
5 ـ همان ، ج 21، ص 119.

بدزبانى در مسائل سیاسى

بدزبانى در مسائل سیاسى


قدرت بیان و سخن سرایى ، از ویژگیهاى بسیار ارزشمند انسان است که هرگونه پیشرفت و تکاملى که تاکنون در جامعه بشرى پدید آمده ، مرهون آن است . خداوند نیز در مقام ارجگذارى به این پدیده حیاتى ، ابداع و پیدایش آن را به خود نسبت داده ، مى فرماید:
( خَلَقَ الاِْنْسانََ عَلَّمَهُ الْبَیانَ)
 1
(خداوند) انسان را آفرید و بیان را بدو آموخت .
انسان به وسیله این توانایى و عضو ارزشمند آن ـ زبان ـ از فکر و اراده و تجربیات دیگران آگـاه مـى شـود، تـبـادل اطـلاعـات مـى کند، آرمان و آرزوى خود را آشکار مى سازد، دیگران را در جـریان اندیشه خویش مى گذارد و از رهگذر برخورد آرا و عقاید، تمدّن عظیم بشرى و فتح قلّه هاى علمى مختلف را نصیب خود مى سازد؛ و به تعبیر امیر مؤ منان صلوات الله علیه : ( لِسانُکَ تَرْجُمانُ عَقْلِکَ)
 2
زبانت ، سخنگوى خردت مى باشد.
هـمـین طور زبان کلید ورود به اسلام نیز هست و تا کافرى شهادتین را بر زبان جارى نسازد، در زمره مسلمانان در نمى آید، چنان که وسیله تحقّق عبادات بزرگى چون نماز، حجّ، قرائت قرآن ، امـر بـه مـعـروف و نهى از منکر، تبلیغ آیین خدا، آشتى دادن میان مردم ، تعلیم و تعلّم ، یارى ستمدیدگان و... نیز مى باشد.
در وادى سـیـاسـت نـیـز، زبان نقش ارزشمندى در پیشبرد مقاصد انسانى ، سامان دادن به کارها، توجیه برنامه ها، مقابله با دشمنان ، تبادل نظر و صدها موضوع دیگر ایفا مى کند که همانند روز روشن است .

اگـر زبـان ـ کـه کـوچـکـتـریـن عـضـو بـدن اسـت ـ کـنـتـرل نـشـود و تـحـت اخـتـیـار عـقـل قـرار نگیرد، سبب بروز فاجعه اخلاقى مى شود و گناهان بزرگى را در پى مى آورد، از قـبـیـل ؛ دروغ ، تـهـمـت ، فحش و ناسزا، کفر و ارتداد، سخن چینى ، شهادت و سوگند دروغ ، حق کشى ، فتنه ، شایعه سازى و... به تعبیر رسول اکرم صلى الله علیه وآله :
( اِنَّ اَکْثَرَ خَطایَا ابْنِ آدَمَ فى لِسانِهِ)
 3
بیشتر اشتباهات آدمى زاده به وسیله زبانش انجام مى گیرد.
یـکـى از آن اشـتباهات ( بد زبانى ) است ، یعنى فحش و ناسزا گفتن ، نیش زدن ، بى ادبى و کوبیدن دیگران در برابر ( خوش زبانى ) که مفهوم آن روشن است .
رسـول اکـرم صـلّى الله علیه و آله زیان بدگویى را از اسلحه کشیدن به روى مردم ، بدتر دانسته ، مى فرماید: ( فِتْنَةُ اللِّسانِ اَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّیْفِ)
 4
فتنه گرى زبان ، از ضربت شمشیر برنده تر است .
امیر مؤ منان علیه السلام نیز مى فرماید: ( اَللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ)
 5
زبان ، درنده اى است که اگر رها شود، مى گزد.
بـدزبـانـى علاوه بر ایجاد کینه و دشمنى ، تفرقه افکنى ، تخریب شخصیت افراد و زیانهاى بـى شـمـار دیـگـر، بیشترین خسارات را براى خود شخص فراهم مى سازد؛ وى از چشم مردم مى افـتـد، بـدنـام مـى شـود، دوسـتـانـش کـم مـى شـونـد، مـورد حـمـلات مـتـقـابـل قـرار مـى گـیرد و چه بسا کسانى که از زخم زبان او دشمنش شده اند، کمر به قتلش ببندند.

ضرورت کنترل زبان
آنـچـه یـاد شد، تنها روزنه اى به بدیها و زیانهاى بدزبانى مى گشاید و همین مختصر نیز، ضـرورت کـنـترل زبان را قطعى مى کند، بویژه در عرصه سیاست که انسان با دشمنان دین و مـلّت از یـکـسـو و رقـیـبـان داخـلى از سوى دیگر در کشاکش و اصطکاک است زمینه سرکشى زبان بیشتر نمودار مى شود.
 اهل سیاست باید راستگو و منطق  داشته و به هیچ عنوان به بدزبانى آلوده نگردد در این زمینه مى توان سیره عـمـلى رهـبـران معصوم را تابلو زندگى خود قرار داد که هرگز با زبانى که حکم خدا، حکمت ، دانش ، اخلاق و... مى آموختند، سخن زشت و یاوه نمى گفتند.
رسول خدا صلّى الله علیه و آله ، با تعبیرهاى زشتى چون ؛ ساحر، مجنون ، شاعر،کاهن و... از سـوى مـشـرکـان ، مـورد خـطـاب قرار مى گرفت ، ولى هرگز کسى سخن زشت و ناروا ـ حتى در تلافى آن اهانتها ـ از او نشنید، بلکه در اوج نادانى و آزار و اذیت دشمن ، به آنان دعا مى کرد و مى فرمود: خدایا این مردم را هدایت فرما، اینان نادانند.
6
در جـنـگ صـفّین ، طرفداران نادان معاویه ، در رویارویى با شیعیان ، زبان به فحش و ناسزا مى گشودند، شیعیان نیز آهنگ تلافى داشتند، ولى امام علیه السلام ، آنان را از این کار جاهلانه بازداشت و فرمود: ( اِنّى اَکْرَهُ لَکُمْ اَنْ تَکُونُوا سَبّابینَ)
 8
من خوش ندارم که شما دشنامگو باشید.
نـقـل شده که حضرت عیسى علیه السلام به خوکى برخورد و به او گفت : ( به سلامت برو) گـفـتـند: اى پیامبر خدا آیا با خوک چنین سخن مى گویى ؟ فرمود: ( من دوست ندارم که زبانم را به سخن بد عادت دهم !)
 9
خوشزبانى ، نشانه پاکى و کمال عقل است . در این زمینه امام صادق (ع ) فرمود: ( مَنْ عَذُبَ لِسانُهُ زَکى عَقْلُهُ)
 10
هر کس زبانش نیکو شود، خردش پاک مى گردد.


1 ـ الرحمن (55) ، آیات 3 ـ 4 .
2 ـ بحارالانوار، ج 77، ص 231 .
3 ـ محجة البیضا ، ج 5 ، ص 194 .
4 ـ بحارالانوار ، ج 71 ، ص 286 .
5 ـ بحار الانوار، ج 71، ص 290 .
6 ـ بحارالانوار ، ج 20 ، ص 96 .
7 ـ نهج البلاغه ، خطبه 197، ص 659.
8 ـ جامع السعادات ، ج 2، ص 286.
9 ـ بحارالانوار، ج 71، ص 283.