حدیث نفس محکمهاى استبا شاهدان بسیار و با قضاوت «فطرت»، در تالار وجود انسانهاى پاک و الهى; آنها که پاى از سنگلاخ دشمنىها بیرون برده و دست از منجلاب هوسها شسته، دل در کوى حضرت حق دارند و سر بر آستان او مىسایند.
حدیث نفس دستورالعملى است از صمیم جان براى روشنى روان، دستورالعملى که بایدها و نبایدهاى آینده را پس از «بود»هاى گذشته ترسیم مىکند.
حدیث نفس گفتارى از سر صدق با خداوند است که اگر از وارستگانى همچون مرحوم حاج میرزا جواد آقا باشد بهترین دستورالعمل براى همیشه زندگى است.
این عالم عارف چون لب به سخن مىگشاید و خویشتن خویش را در محضر پروردگار به محاکمه مىکشاند، گاه نگاهى به بلنداى عظمتخداوند مىکند و زمانى صحبت از ناتوانى خود کرده، یاد حق را آرامشبخش خویش مىشمرد: خداى من! مولاى من! شروع سخن حاج میرزا جواد آقا با یاد خداوند است: «مولاى من!» درپى آن از بى تحملى خویش در برابر عذاب الهى سخن به میان مىآورد. طلب مغفرت خود را مبتنى بر این ضعف و ناتوانى دانسته، ادامه مىدهد که با فکر بسیارى که در حالات خود کردم بر آن شدم پروردگارم را خالص و مخلص عبادت کنم و دربند بندگى او باشم. اما هوسها بر من مسلط شد و مرا در شورهزار خودبینى و غرور گم کرد.
سپس هدایتخویش را از پروردگار خواسته، رحمت و دلسوزى مىطلبد. درماندگى و خوارى خویش را به خاطر مىآورد و از بیمارى دل و غوطهور شدن در زشتىها مىنالد.
در جاى دیگر «حدیث نفس» ناله سر مىدهد و مىگوید: پروردگارا! تو را به فضل همیشگىات قسم مىدهم مرا در ردیف اهل ولایت ثابتقدم بدار و با آنان همراه و محشور ساز! آنگاه از بزرگوارى در کنار سپیدسیرتان شیفته ولایتسخن گفته، پذیرش اعمالش را از پروردگار مىطلبد. او تقاضا مىکند که پروردگار بزرگ در قیامت نامه عملش را به دست راست وى دهد و برگه جاودانگى در باغهاى بهشت را به دست چپش بسپارد.
یاد خدا طراوت جان و نورانیت روح به وى بخشیده، پروردگارش را خطاب کرده، از ژرفاى وجود، خشنودى و رضایتش را مىطلبد. او حسنات و کارهاى پسندیده خود را در شمار بدىها دانسته، بخشش و گذشت الهى را بسان آبشارى شوینده همه گناهان مىداند. از خداوند روشنى چشم مىخواهد، پذیرش خود و اعمالش را آرزو مىکند و انس با حق تعالى و همراهى و همرازى با او را دلخواه خود مىشمارد.
آرزو مىکند که در قیامت کرامتحق موجب قبولى اعمالش شود تا دیگران را آگاه سازد و از بخشش و عظمت پروردگار سخن بگوید.
عارف بزرگ تبریزى در آخرین فراز از «حدیث نفس» براى حضرت محمد و اهل بیتشعلیهم السلام طلب درود و صلوات الهى مىکند و خواستار آمرزش بىپایان، بهشتبىحساب و گذشتبىعتاب مىشود. از دیده بصیرت آمیز سخن مىگوید و آن را از خداوند مىطلبد. (3) جواد بن شفیع کجاست؟ فرزانه ملکوتى مرحوم حاج میرزا جواد آقا، در برخى از آثار خویش، چون به آیه «ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه» مىرسد مىنویسد:
پس او را در زنجیرى که درازاى آن هفتاد ذراع است، ببندید - که طول هر ذراع آن چندین فرسخ از فرسخهاى دنیاست - ... سر زنجیر را از سر او داخل و از پایین خارج مىکنند، گاه از شدت، عظمت و هیبت ملایکه عذاب یاد مىکند و زمانى از نزدیکى شیاطین و غذاى دوزخیان سخن به میان مىآورد.
پس از این مطالب با سوز و گدازى و صفناپذیر، دفتر دل مىگشاید و با پروردگار کریم سخن مىگوید. او در این سخن ابتدا از وصف «ارحم الراحمین» یاد مىکند، سپس طلب مغفرت و رحمت کرده، با تصویر صحنهاى خویشتن را در میان شعلههاى آتش دیده، فریاد جواد بن شفیع کجاست؟ را باگوش جان مىشنود.
خود را کسى مىداند که با آرزوهاى دور و دراز و امروز و فردا کردن، عمر خویش را تلف کرده ولبى بر لبیک الهى نگشوده است. از آن هنگام یاد مىکند که ضربههاى پى در پى و هول انگیز به سراغش آمده، کشان کشان به سوى عذاب سخت و شکننده برده مىشود.
و در این حال به او گفته مىشود: بچش، تو همانى که در دنیا آنچنان خود را عزیز و گرامى مىداشتى!
حاج میرزا جواد آقا را در زنجیر اسارت و آتشهاى شعلهور مىبیند. جایگاه دشوارى که در آن آب سوزان و بدبو مىخورد و سمت قعر دوزخ کشیده مىشود. از زمانى یاد مىکند که نهایت آرزویش مردن است. تا دمى راحتى یابد و لحظهاى آرامش گیرد; اما هیهات که از آسایش خبرى نخواهد بود.
از صیحههاى مالک دوزخ، فریادهاى دوزخیان، بستهشدن پاها بر پیشانى و سیاهى صورت از ظلمت گناه یاد مىکند، آه از نهادش بر مىخیزد و با مالک دوزخ از سنگینى زنجیرهاى آهنین و ناتوانىاش سخن مىگوید. کباب شدن پوستبدن وى را به شکوه مىآورد و پیمان مىبندد که پس از نجات از عذاب دنبال معاصى نرود و زشتىهایش را جبران کند; اما فریاد مالک دوزخ بلند مىشود که، هرگز! هرگز راه رهایى ندارید و باید براى همیشه بمانید. این جایگاه ذلتبار و عذاب آور از آن شماست، سخن نگویید که اگر به فرض محال از اینجا بیرون روید باز هم همان اعمالزشت را مرتکب مىشوید. پس راه بازگشتبسته، روزنه امیدى نخواهید داشتبسوزید و بسازید که کیفر عمل شما همین است.
ناامیدى، تاسف شدید و پشیمانى دردناک مراحل بعدى است که در «حدیث نفس» این استاد وارسته دیده مىشود. از زندگى در آتش بالباسهاى آتشین، ضربههاى گرزها و سنگینى زنجیرها، فرو رفتن در درکات دوزخ سخن مىگوید.
آن عارف روشنبین در ادامه مىفرماید: فریاد واویلا کارساز نبوده، ضربههاى سهمگین همچنان بر سر، کوبیده مىشود. خون و چرک از دهنها جارى و سوز تشنگى همچنان باقى است. جگر انسان از سوز عطش پاره پاره شده، چشم از کاسه در آمده، تمامى اجزا از هم گسسته است; اما پوستهاى جدید بربدن پوشانده مىشود. در این حال دوزخیان به مالک دوزخ مىگویند: اى مالک! : از خدا بخواه که جان ما را بگیرد و راحتمان سازد; اما او جواب مىدهد: شما هنوز ماندنى هستید!
در پایان مىفرماید: قبل از رفتن باید فرصت را غنیمتشمرد. راحتى آن سو را فراهم کرد و عذاب دردناک و جانسوز را بر طرف ساخت.
باید در گفتار، اعمال، رفتار و ظاهر و باطن اظهار عجز و ابراز خردى و حقارت کرد تا در مسیر لطف و رحمتخداوند قرار گیریم; چرا که تاثر قلبى سبب جوش آمدن دریاى رحمت الهى مىشود و آتش عذاب را خاموش مىکند. بدین سبب بزرگان در مقام مناجات و استغفار به پیشگاه الهى خود را به حالات مختلف درآورده، حد اکثر ذلت و خوارى را به درگاه خداوندى اظهار مىکردند. گاه زنجیر به گردن انداخته، استغفار مىکردند و زمانى براى توبه روى خاک مىنشستند و گاه داخل قبر رفته، طلب عفو و مغفرت مىکردند. (4) بشنو اى نفس! «بشنو اى نفس، بشنو اى کم شرم!» کلمات آغازین شکایتنامه اندیشمند خودساخته، حاج میرزا جوادآقاست.
در این گفتار، نفس خود را خطاب قرار داده، از کفران نعمت، نافرمانىها، جنایتها و ستمهایش شکوه مىکند و عملش را «مصیبت عظما» و «فاجعه بزرگ» شمرده، در حسرت و افسوس این خطاى بزرگ لب به استرجاع مىگشاید: «انا لله و انا الیه راجعون».
آنگاه به نفس خود نهیب زده، مىگوید: چه حالى خواهیم داشت اگر در اینگونه کارها مورد خطاب قرار گیریم و به ما بفرماید اى زشت رو! اى بىشرم! مگر من خالق تو نبودم؟! مگر همه چیز را براى راحتى تو نیافریدم؟! مگر کارهاى تو را با تدبیر و خیرخواهى انجام ندادم؟!... اما تو در محضر من معصیت کردى! من تو را به چیزى که صلاح تو بود دستور دادم; اما تو از دشمنم اطاعت کردى و با خودت خصومت ورزیدى. هنگامى که تو را به بارگاه کرامت و مجلس انسم دعوت کردم، روى گرداندى; ولى وقتى دشمن من و تو، تو را به قعر ذلت دعوت کرد، فرمانش را اجابت کردى!... .
در این حال چه جوابى دارى! و در محضر پروردگارت چه خواهى گفت؟
دوست و دوستیابى خصوصاً در سنّ جوانى یکى از عوامل مؤ فقیّت یا به انحراف کشیده شدن جوانان و نوجوانان است لذا هدف توجّه دادن به این امر مهمّ و عدم سهل انگارى در این زمینه یا ظاهر بینى در شناخت افراد مى باشد.آن چیست که هزار تاى آن هم کم است ؟ اما به سادگى بدست نمى آید!آن چیست که گاه بیشتر از برادر به کمک انسان مى آید! آرى آن (دوست ) است . هزار دوست کم است و یک دشمن زیاد. آیا مى دانید هر کسى با دوستش شناخته مى شود؟ البتّه در این زمینه مطالب و ضرب المثل هم زیاد گفته شده است . که به دو ضرب المثل اشاره مى کنیم : ((پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد))و ((سگ اصحاب کهف روزى چند پى نیکان گرفت و مردم شد)) آرى اخلاق دوست در ما اثر مى گذارد و این خیلى واضح است ، اگر با یک شاگرد درسخوان دوست شویم ، از فردا مى بینیم که تلاشمان بیشتر و درسخوانتر و فعّال تر مى شویم . امّا اگر با یک دوست منحرف که حرفهاى زشت هم مى زند و دنبال کارهاى خلاف مى رود دوست شویم ، کم کم مى بینیم خودمان هم مثل او شده ایم . لذا دوست مى تواند در سرنوشت آینده هر جوان دخیل باشد. جوانان و نوجوانان عزیز! در انتخاب دوستان مناسب ، و دوستان نامناسب باید صفات زیر را مد نظر داشته باشیم :صفات دوستان خوب و مناسب : خیرخواه باشد - باوفا باشد - منصف و رازدار باشد - با تقواى و پرهیزکار باشد - گشاده رو و خنده رو باشد - مؤ من و شجاع باشد - عالم و عاقل باشد - راستگو و درستکار باشد - صبور و بردبار باشد - عابد و متدیّن باشد.صفات دوستان بد و نامناسب : بدخواه است - بى وفا است - متقلّب است - بدگمان است - احمق و بى خرد است - منافق و منحرف است - بخیل و حسود است - دروغگو و ظالم است - لجوج و کینه توز است - عیب جو و خُردگیر است .انواع دوستان : 1 - دوستان پَرِکاهى : (هر جائى و بى محتوى و بى بند و بار).
2 - دوستان شکمى : (که رفیق دیگران در مال و خوراکیها هستند).
3 - دوستان زنبورى : (همانند زنبور به دیگران نیش و متلک مى زنند).
4 - دوستان بوقلمونى : (همانند بوقلمون ، ملّون و رنگارنگ هستند).
5 - دوستان جنگى : (دعوایى و جنجال به پا کن و آشوبگر هستند).
6 - دوستان پارسالى : (به کسانیکه دوستى ، آنان کمرنگ و بى تفاوت شده باشد).
7 - دوستان آیینه اى : (همانند آیینه بیان کننده صحیح عیب دوستان هستند)، ((از جمله دوستان خوب هستند.))
8 - دوستان پروانه اى : (همانند پروانه به دور انسان مى چرخند). ((از جمله دوستان خوب هستند)).وظیفه انسان در مقابل دوست خوب چیست ؟ 1 - احترام او را نگهداریم .
2 - نامش را زیبا صدا بزنیم .
3 - کمک در گرفتاریها.
4 - گذشت از لغزشها (دوست را کس به یک بدى نفروخت ).
5 - بى جهت او را متّهم نکنیم .
6 - تشکر از احسان او.
7 - بیش از سه روز با او قهر نکنیم .
8 - همانند آیینه عیب هاى او را صحیح به او متذکّر شویم .
شعر در وصف دوستى:
بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم |
انیس جان هم فرسوده بیمار هم باشیم |
شب آیدشمع هم گردیم وبهریکدیگرسوزیم |
شود چون روز دست وپاى هم درکارهم باشیم |
دواى هم ، شفاى هم ، فداى هم ، براى هم |
دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم |
ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا
امام حسین علیه السلام پس از آن که با دعوت مردم کوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصمیم به هجرت از مکه به سوى کوفه گرفت .
با این که برخى از آشنایان و بزرگان مدینه ، مانند محمد حنفیه ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر، آن حضرت را از سفر به کوفه بر حذر کرده بودند و با دلایلى چند، تلاش کردند که وى را منصرف کنند، با این حال امام حسین علیه السلام سفر به کوفه را براى خویش تکلیف فرض کرد و به آن اقدام نمود.
امام حسین علیه السلام در روز هشتم ذى حجه سال 60 قمرى به قصد کوفه ، از مکه خارج گردید. قافله امام حسین علیه السلام پس از رسیدن به سرزمین عراق ، در منزلگاه ((شراف )) با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى که از سوى عبیدالله بن زیاد براى تعقیب و یا نبرد امام حسین علیه السلام ماءموریت یافته بود، مواجه گردید و از آن پس ، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.
حر بن یزید که در پى نامه هاى روزانه عبیدالله ، امام حسین علیه السلام را کنترل کرده و در مراقبت کامل خویش داشت ، بنا به فرمان عبیدالله بن زیاد، آن حضرت را از مسیر اصلى به صحراى خشک و غیر آباد کشانید. تا این که در روز پنج شنبه ، دوم ماه محرم سال 61 قمرى در سرزمین کربلا، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و از ادامه حرکت آن حضرت ، ممانعت به عمل آورد. امام حسین علیه السلام همین که متوجه شد، آن سرزمین ، کربلا است ، دستور داد آن جا خیمه گاه و منزلگاه دایمى خویش قرار دهند. چون آن حضرت پیش از این از جدش محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پدرش امیرمؤ منان علیه السلام شنیده بود که محل شهادتش در کربلا است .
بوی بهشت می وزد از کربلای تو
ای صد هزار جان گرامی فدای تو
رفتی به پاس حرمت کعبه بکربلا
شد کعبه حقیقی دل کربلای تو
اندر منی ذبیح یکی بود وزنده رفت
ای صد ذبیح کشته شد در منای تو
اجر هزار عمره وحج در طواف تست
ای مروه وصفا بفدای صفای تو
هرچه داشتی به خدا دادی ای حسین
فردا خداست جل وجلاله جزای تو
خون خداست خون تو وجز خدا نیست
ای کشته خداکه خدا خون بهای توست
مناسب است در اینجا توجه خواننده عزیز را به یک موضوع کلى و اساسى در مورد نقش متمایز و مختلف ائمه هدى علیهما السلام در مقابله و مبارزه با جباران و ستمگران ، جلب نماییم و آن این که :
مقاومت در برابر ستم و فساد و مبارزه با حکومتهاى باطل اختصاص به حسین بن على علیهما السلام ندارد بلکه همه ائمه هدى و پیشوایان که ((علت مبقیه )) و نیروى حفاظت و پاسدارى اسلام هستند، در عصر خود چنین مقاومت و مبارزه اى را داشته و آن را رهبرى مى کردند، منتها این پیشوایان در مقابله و رویارویى با مخالفان خود که اسلام را ملعبه خویش قرار داده بودند، نسبت به شرایط و اوضاع ، دو نقش متمایز و مختلف ایفا مى نمودند؛ نقش مبارزه مثبت و نقش مبارزه منفى .1- مبارزه منفى :
در مواردى که شرایط حاکم بر اجتماع به گونه اى بوده که مبارزه و رویارویى با نیروى منسجم و حساب شده دشمن از طرفى موجب شکست قطعى و از بین رفتن نیروها مى گردید و از طرف دیگر، در اثر همین جو حاکم هیچ نفعى ولو در دراز مدت براى اسلام نداشت و بلکه منجر به تثبیت و تحکیم قدرت و سلطه همه جانبه دشمن مى گردید در این شرایط ائمه هدى علیهما السلام به جاى مبارزه مثبت ، نقش مبارزه و مقاومت منفى را ایفاء مى کردند یعنى در عین اینکه از اقدام انقلابى و مبارزه با شمشیر، خوددارى مى نمودند عملاً با دستگاههاى جبار در نبرد و مبارزه پیگیر بودند و همین مبارزه ها بود که به فشار و سلب آزادى و به زندانى و مسموم شدن و بالا خره به شهادت آنان منجر مى گردید.
از مظاهر و نمودهاى مقاومت منفى پیشوایان ما، تحریم و قدغن نمودن هر نوع وابستگى و گرایش و همکارى با دستگاه خلافت بود که حتى طرح شکایت و دادخواهى از محاکم قضایى و حقوقى وابسته به دستگاه خلافت از سوى ائمه علیهما السلام تحریم شده بود.
و از نمونه ها و شواهد این نوع مبارزه ، گفتگویى است که حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام با ((صفوان جمال )) که شترهاى خود را به درباریان هارون الرشید دیکتاتور مقتدر تاریخ - آن هم براى سفر حج - کرایه داده بود، مى باشد که آن حضرت ، ((صفوان )) را از این عمل شدیدا نهى نمود و او نیز طبق دستور امام علیه السلام تا آنجا پیش رفت که قبل از وقت ، همه شترهاى خود را یکجا فروخت . البته این موضوع از نظر هارون مخفى نبود و لذا ((صفوان )) را احضار و او را تهدید به قتل نمود(5).
نقش مبارزه منفى علاوه بر این که موجب تضعیف قدرت حکومت مى شد و تعدادى از عناصر و مهره ها از همکارى با دستگاه خلافت امتناع مى ورزیدند، خود سندى بود بر ضد رژیم و نامشروع بودن تصدى حکومت رانشان مى داد و در واقع موضعگیرى منفى ائمه هدى علیهما السلام مایه آگاهى توده ها نسبت به ماهیت خلفا و مقدمه اى براى مقاومتها و مبارزه هاى مثبت در آینده بود.2- مبارزه مثبت :
و اما در مواردى که مبارزه مثبت طبق شرایط و اوضاع ولو در درازمدت مفید و ثمربخش بود، ائمه هدى علیهما السلام قدم به میدان مبارزه گذاشته نه سکوت بلکه حتى مقاومت منفى را نیز در مقابل حکام جنایتکار، بزرگترین گناه به قول امیرمؤ منان علیه السلام ((کُفْرٌ بِما اَنْزَلَاللّهُ)) تلقى مى نمودند.
و بارزترین شکل هر دو نوع مبارزه در روش و عملکرد حسین بن على علیهما السلام ظاهر گردید؛ زیرا آن حضرت در دوران دهساله از سال پنجاه تا سال شصت (فاصله شهادت حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام و هلاکت معاویه ) مانند بعضى از امامان طبق شرایط و اوضاع ، همان روش مقاومت منفى را در پیش گرفت ولى پس از هلاکت معاویه که شرایط براى مبارزه مثبت به وجود آمد آن حضرت نیز بدون کوچکترین تاءمل و با وجود مخالفت شدید همه دوستان و اقوام خویش ، این مبارزه را آغاز و در مقابله با یزید موضع مثبت و انقلابى خویش را آشکار کرد و با یارانى اندک و بى وفایى مردم و تزلزل و ترس توده ها که امام به همه اینها آگاهى داشت ، راهى را انتخاب کرد که فرجامش شهادت بود و در این راه گرچه پیکرش هدف تیرها و نیزه ها و شمشیرها قرار گرفت و تنش لگدمال سم اسبها شد ولى شرایط طورى نبود که این خون پاک به هدر برود و دستگاه تبلیغاتى بنى امیه با تلاش فراوان که داشت بتواند آن را لوث کند.
ولى آیا انتخاب این روش براى حسین بن على علیهما السلام در دوران معاویه و با شرایط آن زمان نیز وفق مى داد؟ و اگر چنین بود برخورد او با معاویه نیز مانند پدرش امیرمؤ منان علیه السلام به صورت مبارزه و مقاومت مثبت بود نه به صورت مبارزه منفى.
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی-4
اسماى جزئى
عارفان مظاهر, آثار وافعال خداوند را نیز به اعتبار دلالت بر مسمّى و علامت و حکایت گر از کمالات ذات بودن, اسم دانسته اند (1) که براى تمایز آنها از اسماى برخاسته از صفات, آنها را (اسماى جزئى) مى نامند که بر خلاف اسماى کلى ـ که محدوداند ـ نامتناهى هستند; چرا که تجلّیات الاهى و روابطى که حق تعالى مى تواند با عالم داشته باشد, نامحدود است. ابن عربى در فص شیثى فصوص الحکم مى گوید: (اسماى خداوند نامتناهى است. اسماى او به آثار و افعالى که از او صادر مى شود, شناخته مى شود و آن آثار و افعال نیز نامتناهى است, هرچند که اسماء به اصول متناهى, یعنى امّهات اسماء باز مى گردد.) (2)
در فتوحات مکیه نیز ضمن تقسیم اسماء به اسماء حُسنى (جزئى) و اسماء احصاء (کلى) از اشرف علوم اهل اللّه را این دانسته که اسماء الاهى مانند ممکنات, نامتناهى است و هر ممکنى که به وصف خاصى موصوف است, اسمى از اسماى الاهى مخصوص است که با آن از دیگر ممکنات تمایز مى یابد. (3)
به عنوان جمع بندى بحث اسماء الاهى و جهان مى توان گفت. اساساً دید عارف نسبت به عالم نگاهى است از بالا. یعنى با وساطت اسماى الاهى و این نظرگاه, یعنى دید الاهى, متفرع بر وصول به مقام قرب نوافل است که براساس تجربیات عارفان و نیز مفاد حدیث قدسى, چشم و گوش و قواى ادراکى و تحریکى عارف, الاهى و حقّانى مى شود؛ از این رو دریافت عارف از عالم و تقسیم بندى ها و مقولات ذهنى و تقطیعات ذهن او از یافته هایش نیز تغییر مى یابد. به عبارت دیگر, نگرش و نگاه براساس علم الاسماء و شهود ظهور و سریان اسماء حق در عالم, باعث مى شود که تقسیم بندى هاى عرفى یا رسمى یا فلسفى و کلامى و… در دید عارف رنگ بازد, و از آن جمله است تقسیم بندى عالم ممکنات به جوهر و عرض (4) یا متحرک و ثابت (5) و نیز تقسیم عالم به جاندار و بى جان یا گویا و غیر گویا, (6) ظلمانى و نورانی (7) یا خیر و شر (8) و مانند آن.
نوشته : رضا کاوش
1-کاشانى در لطائف الاعلام, ص 90, مى گوید: (گاه اسم را به کار مى برند و از آن هر حقیقت از حقایق عالم را از حیث استعداد و قابلیتش نسبت به اضافه با وجود مطلق اراده مى کنند که این موارد را اسماى جزئیه مى نامند.
2- فصوص الحکم, ص 26.
3- فتوحات مکیه, ج 1, ص 431.
4- از دیدگاه عارفان حق جوهر عالم و ثابت است و ما سوى اللّه اعراض اند و در مَعرض تغییر و تحول نک: فصوص الحکم ص 125 ـ 126.
5- از دید عارف, ماسوى اللّه ـ اعم از مجرّد و مادى ـ در نوعى حرکت و خلق جدید به سر مى برند. نک: فتوحات مکیه, ج 3 (طبع عثمان یحیى), ص 51.
6- عارفان همه هستى را حى ّ دانسته و سریان حیات و تسبیح الاهى را در همه مظاهر شهود کرده اند. نک: فتوحات مکیه, ج 3 (طبع عثمان یحیى), ص 345 و نیز فصوص الحکم, ص 170.
7- بر خلاف شیخ اشراق که اجسام را ظلمانى دانسته و ارواح و مافوق آن را نورانى, عارف نور الاهى را در سرتاسر عالم جلوه گر مى بیند.
8- حکیم با علم حصولى بدان مى رسد که لاشرفى الوجد و عارف بعین التعین خیریت و نظام احسن عالم را از آن حیث که ظل اسماى حسناى الاهى است مى یابد. نک: فصوص الحکم فص ّ ایوبى, ص 172.
یکى از کسانى که انصراف از سفر عراق را به حسین بن على علیهما السلام پیشنهاد نمود عبداللّه بن زبیر بود او که خود یکى از افراد مخالف حکومت یزید و به اصطلاح از افراد مبارز بود و در همین رابطه از مدینه فرار نموده و به مکه پناهنده شده بود پس از ورود امام علیه السلام به مکه ، خدمت آن حضرت آمده به صورت ظاهر انصراف از این سفر را به وى پیشنهاد نمود.امام علیه السلام در پاسخ وى فرمود:" پدرم به من خبر داد که به سبب وجود قوچى در مکه احترام آن شهر درهم شکسته خواهد شد و نمى خواهم آن کبش و قوچ من باشم (و موجب آن گردم که کوچکترین اهانتى به خانه خدا متوجه شود). و به خدا سوگند! اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم بهتر است از اینکه در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم بهتر است از اینکه در یک وجبى آن به قتل برسم... سپس فرمود: پسر زبیر! اگر من در کنار فرات دفن بشوم ، براى من محبوبتر است از اینکه در آستانه کعبه دفن شوم" .و اما یک نکته مهم و قابل توجهى که از سخن امام با ابن زبیر و از مقایسه روش آن حضرت و عملکرد ابن زبیر به دست مى آید مشخص شدن قیامها و مبارزات در طول تاریخ و فرق و امتیاز آنها با همدیگر است که ممکن است دو شخصیت همزمان و در یک اجتماع و در یک محیط مدعى مبارزه با ظلم و فساد باشند و ادعاى هردو به صورت ظاهر مشابه و در قیافه طرفدارى از اسلام و احکام و هر دو مبارزه را از مدینه شروع و در همین رابطه به مکه حرکت کنند. ولى گذشت زمان و تحول و دگرگونى اوضاع نشان مى دهد که یکى در راه نیل به ریاست و براى حفظ مقام شخصى کعبه را سپر و بلاگردان خویش قرار مى دهد و دیگرى خود و اهل و عیالش را سپر و بلاگردان کعبه ؛ یکى اسلام را فداى شخصیت خویش مى کند و دیگرى خود را فداى اسلام و بالا خره یکى به سوى خود مى خواند و دیگرى به سوى خدا و این خود نکته اى است ظریف و دقیق و در عین حال یک فرق اساسى است که در هر زمان موجب اشتباه افراد ساده اندیش و کوته بین گردیده و نتوانسته اند تشخیص بدهند. مخالفتى که احیانا ابن زبیرها با یزیدها داشته اند براساس چه هدفى بوده و مخالفتى که حسین ها با یزیدها داشته اند چه هدفى را تعقیب مى کرده است که به صورت ظاهر هر دو، مخالفت با یزید و یزیدیان بوده و مبارزه در راه اسلام !و اگر ابن زبیرها در ادعاى خویش صادق بودند و براى اسلام مبارزه مى کردند نه براى حفظ ریاست و موقعیت شخصى ، بایستى پیشاپیش حسین ها به مصاف دشمن بشتابند نه به قول حسین بن على علیهما السلام خود کبوتر حرم گشته و به دور بودن حسین از محیط حجاز بیش از هرچیز دیگر شایق و علاقه مند باشند که مى دانند با وجود حسین ها در محیط حجاز و در صحنه سیاست کسى ، آرى کسى ، به آنان توجه نخواهد نمود. پس هدف ابن زبیرها از این مبارزه نیل به ریاست و جلب توجه مردم و استثمار و استحمار آنهاست .
ولى ابن زبیر از این گفتار و هشدار امام علیه السلام متنبه نگردید و موجب شد که در آینده نه چندان دور - به فاصله سیزده سال - خانه خدا در دو مرحله ( برای پناه گرفتن ابن زبیر درآن)سنگ باران گردد و در آن ، آتش سوزى و خرابى به وجود آید .
سوال : آیا دو تحلیل معناشناسانه و وجود شناسانه قابل جمع مى باشد؟ در غیر این صورت کدام تحلیل ارجح است؟
اگر ما موضوع را، صرف نظر از روایات ظاهر و باطن در نظر بگیریم، هر یک از این دو تحلیل، فى حدّ نفسه درست است; یعنى، هم از طرفى الفاظ قرآن داراى معانى ظاهرى و باطنى است که با تفکّر و تعمّق در قرآن مى توان به معانى ژرف قرآن دست یافت، و هم این که قرآن حکایتگر حقایق وجودى است که انسان ها مى توانند به این حقایق برسند. در خود قرآن نیز به این دو مطلب اشاره شده است. در آیه ى 7 سوره ى آل عمران مى فرماید:
(وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ)
و در آیه ى 79 سوره ى واقعه مى فرماید:
(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتاب مَکْنُون * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)
در آیه ى نخست مراد از تأویل قرآن، معانى آیات قرآن است; در حالى که در آیه ى دوم، مراد از قرآن، حقیقت قرآن است. شاهد بر این تحلیل آن است که، در مورد نخست، رسوخ در علم لازم است و در مورد دوّم، طهارت نفس.
این ماه در مکتب تشیع یادآور نهضت حضرت سیدالشهدا و حماسه جاودان کربلاست.
این ماه، یادآور استقامت حبیب بن مظاهر و شهادت عون و جعفر است.
موانع فهم قرآن
خواننده قرآن براى درک و دریافت بیشتر و بهتر مقاصد قرآنى ، افزون بر تدبر و تامل باید بکوشد تا آنچه فهم و دریافت معانى قرآن را جلو مى گیرد نیز از خود دور دارد، وگرنه از خواندن قرآن نه تنها آن گونه که باید بهره نخواهد برد، که گاه زیان هم خواهد دید. براى آنچه فهم قرآن را جلو مى گیرد مواردى بر شمردند، اینک برخى از آنها:
1- برخى از صفات پست و پلید و پاره اى از خوهاى زشت و پلشت که دل را تیره مى کند، ذهن و ضمیر را نیز از دریافت معانى و مقاصد قرآن ناتوان مى سازد، بر این نکته در خود قرآن هم اشاراتى آمده است ، مثلا در آیه کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبار سخن این است که خداوند بر دلهاى مغروران و زورگویان که خود را بزرگ مى شمارند و به دیگران به دیده حقارت مى نگرند و بر آنان ستم روا مى دارند، مهر نهاده است و راه درک و دریافت آن ها را بسته است .
2- شیوه ناروایى را مذهب گرفتن و بر آن تعصب و پاى فشردن و جز آن را باطل و بیراهه
شمردن نیز راه را بر فهم و دریافت برکات قرآن مى بندد، زیرا چه بسا به هنگام قرائت ، بارقه هایى از حقیقت قرآن بر چنین کسى جلوه کند و دریافتهایى حق و درست بر او آشکار شود، اما او آنها را از این روى که با باورهاى پیشین او همخوان نیستند، نپذیرد و از آنها روى گرداند، دست کم آنها را به گونه اى که با باورهاى پیشین او همخوان شوند، تاویل و توجیه کند، چنین کسى همواره از دریافت مقاصد و حقایق قرآن دور خواهد ماند مگر اینکه از تعصب و پافشارى بر باورهاى ناروایى خویش دست بشوید.
قسمتی ازدستورالعملى عارف کامل مرحوم حاج میرزا ملکى در باره آداب قرآن و دعا
در این نظریه، بطون قرآن از نوع معانى ذهنى و کلّى نیست که با به کارگیرى عقل و ذهن، بتوان به آنها دست یافت. بلکه قرآن کریم، غیر از وجود لفظى و کتبى، داراى حقیقتى است که آن حقیقت ذومراتب است; و سالک الى اللّه با سیر و سلوک معنوى مى تواند به مرتبه یا مراتبى از آن حقیقت برسد. این گروه بر این باورند که خداى متعال در قرآن تجلّى کرده است و این کتاب نازل ترین مرتبه ى تجلّى حق تعالى است. انسان مى تواند، با فهم قرآن و عمل به آن، به مراتب بالاترى از این تجلّى برسد. از این رو، کسى که اخلاقش قرآنى است، به مرتبه اى از حقایق قرآن دست یافته است و از آن جا که قرآن تجلّى اسماء حُسنى و صفات بلند مرتبه ى حق تعالى است و این اسما و صفات کریمه، حدّى ندارد، بطون قرآن نیز حدّى ندارند و سالک هر چه بالا رود، حقایق بالاترى وجود دارد. در زبان روایات، این مراتب به هفت مرتبه محدود شده است و هر یک از این مراتب نیز خود داراى مراتبى است.
با این توضیحات روشن مى شود که راه دست یابى به بطون قرآن، در هر یک از دو نظریه، متفاوت است. در تفسیر معناشناسانه، لازمه ى دست یابى به بطون قرآن، فهم عمیق و رسوخ در علم است; امّا در تفسیر وجودشناسانه، سلوک الى اللّه و طهارت قلب لازم است.
نوشته : دکتر محمد کاظم شاکر- کتاب باطن و تأویل قرآن
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی-۳
روابط بین اسماء
میان اسماء روابط گوناگونى برقرار است. از آن جا که برخى مظاهر مظهر چند اسم الاهى اند, عارفان عمدتاً, ارتباط اسماء با یک دیگر و نیز تأثیر چند اسم در تجلّى آنها بر ممکنات را به چند قسم تقسیم کرده اند. از آن جمله است:
1- تعاون اسماء: وقتى اسمى به تنهایى منشاء بروز مظهر و خاصیتى که درخور غایت آن است نمى شود, با مدد و دخالت برخى اسماى دیگر, این امر انجام مى شود; چنان که اسم رازق, مظهریت خود را با تعاون اسم العلیم, المدبّر و المحصى و… انجام مى دهد. اسماء کمکى را اعوان و سدنه آن اسم مى خوانند.
2- تناکح (ازدواج) اسماء: نوع ترکیب در میان اسماء الاهى که به تاثیر و تأثر اسما از یک دیگر و پیدایش مظهرى که صورت وحدانى جامع آنهاست, مى انجامد؛ به نحوى که مظهر تحقق یافته واجد خاصیتى سواى خاصیت مظهر هر یک از دو اسم گردد; چنان که ویژگى موجودى که مظهر دو اسم القادر و القاهر باشد با خاصیت موجود مظهر القادر و الرحیم متفاوتست. (5. شرح فصوص الحکم قیصرى ص 477 ـ 480.)
3- تقابل اسماء: عارفان اختلافات, تزاحم ها و برخوردهاى تکوینى یا تشریعى بین پدیده ها را به مدد نزاع یا تقابل یا تخاصم اسماء تبیین مى کنند. البته, این تخاصم را تخاصم ممدوح مى دانند که همه در جهت برقرارى نظام احسن است. این اختلاف, حاصل اقتضاءهاى گوناگون اسماى الاهى در مظهرطلبى است; چنان که مقتضاى دو اسم محیى و ممیت یا هادى و مضل ّ و. . متفاوت است.
4- تفاضل اسماء: برخى از اسماى الاهى همانند اسم جواد عظیم اند و برخى نیز اسم اعظم (مانند اللّه). برخى از حیث شمول بر مظاهر, محیطاند (همانند اسم علیم) و برخى محُاط (به مانند اسم محیى), برخى از اسماء متبوع اند (مثل قادر) و برخى تابع (همانند رازق). از این رو, بین مظاهر این اسما نیز همین نسبت ها محقق مى شود, و اختلاف درجات اسماء به تفاوت در درجات مظاهر مى انجامد و در نهایت آنچه مظهر اسم جامع یا اسم اعظم است, مظهر اعظم الاهى نیز هست که قطب, محددّ و معد*ل عالم به حساب آمده و (انسان کامل) نامیده مى شود.
این نظام اسمایى که در ضمن آن هر اسم والاتر همه اسماء مادون و پایین تر را دربرمى گیرد, به نظام عالم مظاهر نیز سرایت مى یابد و هر مظهر اعظمى دربرگیرنده دیگر مظاهر است و از آن جا که اسماى الاهى اسماى حسنى هستند, نظام عالم مظاهر نیز نظام احسن است که ظل ّ و سایه عالم اسماست. افزون براین, همان طور که ظهور اسماء در مرحله واحدیت حق, نتیجه و ثمره محبت ذات و محبت اسمایى بوده است ظهور مظاهر عالم نیز به واسطه محبت اسمایى و محبّت افعالى براى ظهور اسما است, این مظهرطلبى در مراتب مختلف را (حرکت حبّى) نامیده اند.
نوشته: رضا کاوش
اینک بجاست براى نشان دادن شیوه تدبر در قرآن و دریافت معانى آن ، نمونه و مثالى بیاوریم ، باشد که کسانى را به کار اید، مثلا کسى که در سوره واقعه مى خواند افرایتم الماء الذى تشربون نباید از واژه آب ، تنها به همان معنى ظاهر و مزه ویژه آن بسنده کند، بلکه باید از ابعاد دیگرى نیز در آن اندیشه و تامل کند، مثلا در این بیندیشد که این همه گیاهان رنگارنگ و حیوانات گونه گون که جهان را انباشته اند، همه و همه از آب آفریده شده اند، در این بیندیشد که از همین آب ، انسان آفریده شده ، که افزون بر شگفتیهاى ظاهرى چون چشم و گوش و زبان و...، باطن و نیروهاى باطنى او آن چنان شگفت و پرتوانند که مى توانند او را تا بلندترین پایگاه عقلانى و معنوى فرا برند، در این بیندیشد که همین انسان آفریده از آب ، باطنى آن چنان عظیم و شگفت وگسترده دارد که گویا همه جهان جدا و مستقل شمرده مى شود. جهان اصغردر برابر جهان آفرینش که جهان اکبراست .
بخشی ازدستورالعملى عارف کامل مرحوم حاج میرزا ملکى تبریزى در باره آداب قرآن و دعا
تفسیر عرفانی اسماء الحسنی-2
اسماى الاهى و جهان
عالم, مجموعه اى از اسماى الاهى تحقق یافته به صورت عینى است و از این جهت هر موجودى بر ذات حق دلالت دارد. اسماى الاهى هم جنبه فاعلى پیدایش و ظهور عالم کثرات را تأمین مى کنند و هم جنبه قابلى و استعدادى مظاهر را. از آن جا که ذات حق جز با وساطت اسماء ظهور نمى یابد, اسماء را مفاتیح غیب (کلیدها یا مخازن غیبى عالم در قوس نزول) گفته اند; همان طور که ابواب یا راه هاى وصول به قرب الاهى در قوس صعودند.
براساس همان ساختار دو گانه اسماى الاهى در حرکت دور شدن از مرکز به سمت تنوع و تکثر مى روند (به ظهور رساندن مظاهر در عالم کثرت) و در حرکت رجوع به سمت مرکز به سوى ذات واحد ارجاع دارند.
نیاز و افتقار خلق به حق نیز از طریق اسماء در مرتبه اسماست; یعنى حق در مرتبه اسما سبب تحقق عالم است نه در مرتبه ذات (که در آن مرتبه غنى عن العالمین و بى ارتباط با هر چیز است) به تعبیر ابن عربى (براى هر حقیقتى از حقایق وجودى, اسمى از اسماء وجود دارد که مخصوص به آن است و آن اسم رب ّ آن حقیقت است و آن حقیقت عاریه آن اسم تحت تکلیف و تربیت آن. به علاوه ممکن است در شىء واحد, وجوه و حقایق متعددى باشد که هر وجهى, اسمى از اسماى الاهى را طلب نماید. چنان که حتى در جوهر فرد, حقایق متعددى محَقّق است که هر یک طالب اسمى است; بدین صورت که حقیقت ایجادش طلب اسم (القادر) است و احکامش طالب (العالم) و خاص بودنش طالب (المرید) و ظهورش طالب اسم (البصیر). این وجوه حقایق ثانویه است که اطلاع بر آنها دشوار است و تحصیل آنها از راه کشف دشوارتر. *
*فتوحات مکیه, ج 1, ص 99 و 100.
نوشته : رضا کاوش
بر اساس اعتقادات شیعه ؛ آل محمد(ص) بندگان خاص و خالص خدایند و تمام آثار و شئون خدایی که در امور، علوم و معجزات از ایشان ظاهر گردیده و میگردد در برابر [ذات] خدا، به منزلة صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور که صفت هرگز به قدر یک چشم بر همزدن بدون موصوف قوامی ندارد و همیشه قائم به موصوف است به قیام صدور؛ آل محمّد(ص) با این شئون و فضائل و کمالات و خصایصی که خداوند به ایشان عطا فرموده است نسبت به او کمال فقر و ذلت و احتیاج را دارند و در آنچه که خدا به آنها عطا نموده، [نه تنها] هیچ استقلالی از خود ندارند [بلکه] ادعای استقلال هم نکرده و نمیکنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّد(ص) است، اسمای حسنا و امثال علیای الله بوده و ایشان بدون امر و فرمان خداوند هیچ فعلی را انجام نداده و از خود به هیچ وجه ارادهای ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همة مخلوقات بیشتر است و مثل آنها مثل آهنی است که در اثر مجاورت و نزدیکی با آتش و به آتش سرخ و تفتیده شده عمل آتش را از خود نشان میدهد و میسوزاند، لکن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگی آن از ذات خود او نیست و از آتش است. هیچ وقت ممکنالوجود، واجبالوجود نمیشود ولی هر چه تقرّب او به خداوند بیشتر شود صفات الهی بیشتر در او جلوه میکند. و این فرموده که: "بندهام مرا اطاعت نما تا آنکه تو را نمونه (و مثال) خویش نمایم که هرگاه به چیزی بگویی «بشو» بشود."* وشاهد همین مدعا است این کلام ": دائماً بنده به واسطة انجام مستحبات به سویم نزدیک میگردد تا آنکه من گوش او بشوم که با آن میشنود و چشمش که با آن مینگرد و دستش که با آن میگیرد."** بر خلاف باور خیلی از افراطیون و تفریطیون خدا امر خلق و رزق را به ائمه(ع) واگذار نکرده و یا آنان مثل افراد عادی کاره نباشند، بلکه مرتبه و مقامی به آنها داده شده است که هرگاه از خدا بخواهند خلقی را خلق کند و یا روزی بدهد، خداوند خواهش آنها را از اجابت میفرماید زیرا حق آنها را بزرگ گردانیده است.
* عبدی أطعنی حتی أجعلک مثلی إذا قلت لشیءٍ کن فیکون.
**لا زال العبد یتقرّب إلی بالنّوافل حتّی کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الّتی یبصر بها و یده الّتی یبطش بها.
مقدمه
نزد حکیمان و عارفان، پس از مبحث «وجود» مقولهاى شگرفتر و گستردهتر از مبحث «اسماء الله» صورت نبسته است؛ چه، با شناخت اسماى الهى، آشنایى با صفات و افعال حق تعالى براى ما ممکن مىگردد، و نیز به گفته اهل معرفت، شهود حضرتش میسور مىشود.
سرچشمه صافى و گواراى این بحث - که اندیشوران از پگاه تمدن اسلامى پیرامون آن نیکو قلم زدهاند - قرآن عزیز است، که فروفرستندهاش، در آن خویش را با نامهاى گونهگون خوانده است و همو فرموده: «براى خداى نامهاى نیک است، پس وى را بدان نامها بخوانید». (اعراف/18)
گذشته از کلام خداى حمید در قرآن مجید، پیشوایان دین در نیایشها و گفتههاى خویش از اسماء الله فراوان یاد کردهاند; بویژه در احادیث نبوى، شکوه و جلال نامهاى حضرت حق، سخت مورد تاکید است. در کلامى مشهور که محدثان خاصه و عامه از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم نقل کردهاندازصد نام بارى تعالى سخن رفته که حفظ وذکر آنها تواند مایه رستگارى و استوارى ایمان پارسایان باشد. (1)
بارى مبحث اسماء حسناى الهى محل درنگ، مو شکافى و ژرف نگرى بسیارى از اندیشوران، اعم از حکیمان، متکلمان، عارفان و جز آنان شده، و به تالیف رسالهها و کتابهاى کوتاه و بلند در این زمینه منجر گردیده است.
ابى بکر محمد، معروف به ابن عربى، به گردآورى و شمارش اسمایى که در جاى جاى قرآن آمدهاند، دستیازیده و مشخص نموده که در هر سوره چند اسم حضرت بارى ذکر شده است. امام فخر رازى شرحى به مذاق متکلمان بر اسماء حسنى نگاشته که به «لوامع البینات» شهره است. از حکیم الهى، حاج ملا هادى سبزوارى نیز کتابى گرانسنگ در این زمینه به یادگار مانده، که در حقیقتشرح دعاى جوشن کبیر است. (2)
در میان فراوان نوشتههایى که نامهاى الهى را کاویدهاند آثار اهل معرفت را صفایى دیگر است; نگاشتههاى آنان از نکتههاى معرفت آموز، آکنده و از لطایف دلانگیز انباشته است. اینان نه تنها رموز علمى اسماء حسناى الهى را بررسى کرده، و در شرح اسماء ذاتى و ثبوتى، توقیفى و قیاسى سخنهاى در خور تامل گفتهاند، بلکه از نامهاى خداى سبحان در آداب عملى و سیر و سلوک روزمره تربیتشوندگان نیز بهره بردهاند.
حکیم محمد لاهیجى در «مفاتیح الاعجاز»، در حالات ابوسعید ابى الخیر گوید:
«چون مرید را تلقین کردى، نزد خود مىنشاند و اسماء الله بر او مىخواند و نگاه به مرید مىکرد تا به کدام اسمى در او تغییر پیدا مىشود. از هر اسم که در او تغییر پیدا مىشد، مىفرمود که به آن اسم ذکر بگو; تا زمانى که کار مرید به آن اسم تمام مىشد، باز او را مىنشاند و اسماء الله بر او مىخواند و باز از هر اسمى که تغییر در وى مىدید به آن ذکر مىفرمود؛...به این نوع تربیت مرید مىنمود تا کار او در فقر به اتمام مىرسید». (3)
1-اسم ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 1269; بخارى. صحیح، ج 4، ص 276. مسلم، صحیح، ج 4،ص 2063. سیوطى. الجامع الصغیر، ج 1، ص 362. فخر رازى. لوامع البینات، 19.
2- براى دیدن فهرست 128 کتاب چاپ و خطى و مقاله در باره اسماء الحسنى ر.ک: معینى، محسن. آینه پژوهش، سال 6، ش 5 (مسلسل 35) آذر - دى 1374. صص 99-109.
3- لاهیجى، محمد. مفاتیح الاعجاز، ص 703.
رضا کاوش – بر گرفته شده از سایت مرکز اسلامی واشنگتن
وقتی ابرهای تیره، چهره خورشید را پوشانده و دشت و دَمَن از دست بوسی آفتاب محروم گردیده و سبزه و گل از دوری مِهر عالم تاب پژمرده است چاره چیست؟ زمانی که عصاره آفرینش و خلاصه خوبیها و آیینه زیباییها رخ در نقاب غیبت کشیده و جهانیان از فیض حضور او بی نصیب ماندهاند چه میتوان کرد؟
گلهای باغ چشم به راهند تا سایه باغبان مهربان را بر سر خود ببینند و از دستان پر مهر او آب حیات بنوشند و دلهای مشتاق، بی تاب چشمهای اویند تا عنایت شور آفرین او را لمس کنند و اینجاست که «انتظار» شکل میگیرد. آری، همه منتظرند تا او بیاید و سبزی و نشاط را به ارمغان آورد. به راستی «انتظار» چه زیبا و شیرین است اگر زیبایی آن در نظر آید و شیرینی آن در کام دل، چشیده شود.
حقیقت انتظار و جایگاه آن
ابعاد انتظار
شناخت امام
الگوپذیری
یادِ امام
آثار انتظار
پاداش منتظران
ادامه مطلب ...حروف مقطّعه یا فواتح سور، به حروفى مانند الم [الف، لام، میم]، طسم [طا،سین ، میم]، کهیعص [کاف، هاء، یاء، عین، صاد] گفته مىشود که گسسته از همند و متشکل از 29 حرف یا مجموعه حروف هستند که در آغاز 28 سوره قرآن - که همگى مکى هستند جز بقره و آل عمران - آمده است. بعضى از محققان شیعه گفتهاند از حروف مقطّعه، اگر حروف مکرر را رهاکنیم، عبارت «صراط على حقّ نمسکه» (راه على حق است آنرا درپیش مىگیریم) بیرون مىآید. و بعضى از محققان اهل سنت، شاید در پاسخ آن گفتهاند از جمع آنها عبارت «صحّ طریقک مع السنة» (راه تو با اهل سنت درست است) برمىآید. البته نا گفته نماند که سنی واقعی شیعیان هستند. چون از سنت رسول خدا (ص) پیروی می کنند.
نورى که از جانب خدا به بندگان مى رسد، به تمام آنها عنایت مى شود و عده اى قادر به جذب آن انوار هستند، اما اکثریت مردم آن را دفع و پراکنده مى سازند. به همین جهت در اطراف بزرگان و اهل ذکر و معنویت هاله اى از نور وجود دارد که به جهت بزرگى روح و افکار شایسته و اعمال نیک و نماز و قرآن بوجود مى آید. آیات و سور قرآن کریم ، خاصیت ویژه اى در این زمینه دارند. افراد متقى با پاک کردن وجود، قابلیت حفظ انوار را یافته ، آن را تقویت و تثبیت مى کنند.
تثبیت این انوار در اطراف بدن فواید زیادى دارد، از جمله در درمان بیماران ، آرام کردن مردم ، سیردادن و سیرکردن ، ارتباط با ارواح بزرگوار، و بسیارى از امور دیگر را با کمک آن نورها انجام مى دهند. اگر این افراد صاحب حرفه هایى چون پزشکى ، آموزگارى ، هنر و غیره باشند، در اثر انوار فوق ، اقدامات آنان به شکل غیر عادى ، مؤ ثر و خارق العاده مى شود و کارشان به معجزه شباهت مى یابد.
منتظران راستین حضرت مهدى (عج ) علاوه بر انجام دستورهاى عمومى اسلام ، باید تکالیف خاصى را در مورد آن حضرت مراعات نمایند که به بعضى از آن ها اشاره مى کنیم :
1 شناخت درست از امامت و صفات آن حضرت ؛ زیرا اعتقاد به امامت ایشان از ارکان اعتقادى دین اسلام است که مرگ بدون آن از نوع مرگ ضلالت و جاهلیت است .
2 دعا براى سلامتى آن حضرت ، به گونه اى که ائمه (ع ) تعلیم داده اند.(1)
3 صدقه دادن براى سلامتى ایشان (2)، همان گونه که وقتى یکى از عزیزان ما، در سفر است ، صدقه مى دهیم تا سالم بازگردد. این صدقه نوعى ابراز مودّت به آن حضرت است که همه اُمت بدان ماءمورند.
4 اندوهناک بودن در فراق آن حضرت ؛ از این رو، سزاوار است دعاى ندبه در هر صبح جمعه خوانده شود، و آن دعا ناله عاشقى است که در فراق آن حضرت اشک مى ریزد، همان گونه که امام صادق (ع ) در فراقش اشک ریخت .
سدیر صیرفى مى گوید: من و مفضل و ابو بصیر و اءبان بر امام صادق (ع ) وارد شدیم ، دیدیم روى خاک نشسته و مانند زن جوان مرده گریه مى کند و حزن و اندوه از چهره اش نمایان است ، در حالى که مى فرماید:
آقاى من ! غیبت تو خوابم را ربوده ، بسترم را بر من تنگ کرده ، آرامش قلبى ام را گرفته و مصیبتم را ابدى کرده است . جز این مصیبت عظیم [غیبت تو] که در برابر دیدگانم مجسّم است و از همه مصایب بزرگتر، جانگدازتر، سخت تر و ناآشناتر است ، چیزى را احساس نمى کنم ، نه اشکى را که از دیدگانم روان است و نه ناله اى را که از سینه ام برمى خیزد.
سدیر مى گوید: با دیدن این منظره ، عقل از سر ما پرید و گمان کردیم ، حادثه اى براى آن حضرت پیش آمده است . عرض کردیم : اى پسر بهترین آفریدگان ! خداوند چشمانتان را نگریاند، چه حادثه اى پیش آمده که اشک شما روان است ؟ در این هنگام آن حضرت نفس عمیقى کشید و فرمود:
امروز صبح در کتاب جفر نگاه مى کردم ، کتابى که شامل بر حوادث گذشته و آینده تا روز قیامت است و خداوند آن را به محمد(ص ) و امامان بعد از او اختصاص داده است . در آن جا به اخبار قائم (عج ) برخوردم و درباره غیبت و طول عمر او و آزمایش مؤ منان در فکر فرو رفتم که چگونه طول غیبتش موجب شک و تردید آنان و ارتداد عده زیادى مى شود، از این رو، غم و اندوه بر من غلبه کرد و متاءثر شدم ... .(3)
5 انجام طواف و حج مستحبى به نیابت از ایشان .
موسى بن قاسم مى گوید: به امام جواد(ع ) عرض کردم : مى خواهم به نیابت از طرف شما و پدرتان طواف کنم ، اما به من مى گویند نباید به نیابت از طرف اوصیا طواف کرد. آن حضرت در پاسخ فرمود:
نه این چنین نیست ، هر چه برایت امکان دارد طواف کن .(4)
6 توسل و استغاثه به آن حضرت ؛ چرا که او فریادرس بیچارگان و درماندگان است و چه بسیار مشکلات و نیازهایى که بر اثر استغاثه به آن حضرت رفع شده است .(5)
7 هنگامى که نام آن حضرت [قائم آل محمّد(ص )] برده مى شود، همه براى تعظیم و تکریمش به پا خیزند، چنان که روایت شده که حضرت رضا(ع ) در مجلسى در خراسان وقتى نام (قائم )(عج ) برده شد، ایستاد و دست بر سرش نهاد و فرمود:
(اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ)(6)
8 آشنا کردن مردم با امامت آن حضرت و راهنمایى آنان به لزوم پیروى از ایشان که نوعى (تواصى به حق ) است .(7)
9 بزرگداشت و تجلیل از مقام افرادى که منسوب به آن حضرت هستند، از قبیل سادات ، علما و صالحان که از خاندان آن حضرت یا شاگردان و جانشینان اویند.
10 براى ثبات عقیده و ایمان خود به خواندن دعاى زیر مداومت نماید.
زراره مى گوید: به امام صادق (ع ) عرض کردم : فدایت شوم ، اگر زمان غیبت را درک نمودم ، چه کنم ؟ آن حضرت فرمود: اى زراره ! اگر آن زمان را درک کردى ، این دعا را بخوان : (اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى )(8)
خداوندا! خودت را به من بشناسان ؛ زیرا اگر خودت را به من نشناسانى ، پیامبرت را نخواهم شناخت . پروردگارا! فرستاده ات را به من بشناسان ؛ چون اگر او را به من معرفى نکنى ، حجت تو را نخواهم شناخت . بار الها! حجت (امام وقت ) خود را به من معرفى کن ؛ چرا که اگر او را به من نشناسانى ، در دینم گمراه خواهم شد.
1- منتخب الاثر، ص 497 498.
2- منتخب الاثر، ص 503.
3- همان ، ص 502.
4- کمال الدین و تمام النعمه ، ج 2 1، ص 353 354.
5- وسائل الشیعه ، ج 8، ص 141 و 138.
6- ر. ک : نجم الثّاقب یا زندگانى مهدى موعود(عج )، ص 531 538.
7- منتخب الاثر، ص 506.
8- ر. ک : عصر (103)، آیه 4.
آیه شریفه الله نورالسموات ولارض ، حکایت از این دارد که خداوند منان روشن کننده جهان است . خداوند خود نور نیست اما عنایت ذات مقدس الهى است که نور را خلق مى کند و مانند آفتاب که در هر مرحله به شکل و رنگ و قدرتى خاص است و از بالاى جو زمین ، تا گوشه زیرزمین خانه اى یا انتهاى غارى را به شکل خاصى روشن مى کند. نور الهى هم وجود را در سلسله مراتب خود معنا مى بخشد.
ذات اقدس حق در معامله با بندگان، همیشه طرف بندگان را گرفته و براى هر حسنهاى ده برابر آن، پاداش مقرر داشته، ولى عقوبت یک گناه را یکى معین نموده است. و این [که براى هر حسنه ده برابر معین کرده] غیر از تضعیف اعمال و چند برابر گردانیدن آن در بعضى از ازمنه و امکنه خاص، مثل شب قدر و یا مسجدالحرام و مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مشاهد مشرفه و امثال آن است.
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَیْکَ الکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الکِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلّا اللَّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما یَذَّکَّرُ إِلّا أُولُوا الْأَلْبابِ؛ - آلعمران . آیه 7 -
اوست کسى که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پارهاى از آن، آیاتِ محکم -صریح و روشن- است . آنها اساس کتابند؛ و -پارهاى- دیگر متشابهند. اما کسانى که در دلهایشان انحراف است براى فتنهجویى و طلب تأویل آن، از متشابه پیروى مىکنند؛ با آنکه تأویلش را جز خدا و ریشهداران دانش کسى نمىداند. -آنان که- مىگویند: ما بدان ایمان آوردیم.
1. آیات قرآن به دو دسته محکمات و متشابهات تقسیم مىشود. این تقسیمبندى را قرآن به صراحت ذکر نموده است.
2. آیات محکمات، آیات مادر و مرجع در قرآن کریم هستند.
3. استفاده از آیات متشابه، منوط به ارجاع آنها به آیات محکمات است.
4. «محکم» آیهاى است که در افاده معناى خویش هیچگونه ابهام و ایهامى نداشته باشد و راه ورود به هرگونه شبهه و اشتباه را ببندد.
متشابه در اصطلاح قرآن به آیهاى اطلاق مىشود که احتمال چندین معنا در آن وجود دارد و به همین جهت در آن شک و شبهه ایجاد مىشود.
5. برخى از آرا و نظریات در مورد تعیین محکمات و متشابهات در قرآن، باتعریف ارائهشده انطباق ندارند. مثل آنکه گفتهاند: متشابهات، حروف مقطّعه هستند؛ یا آیات مجمل، متشابهاتند، و یا آیات منسوخ و یا آنچه غیر از آیاتالاحکام است و....
6. پیدایش برخى از مذاهب انحرافى در اسلام به جهت پیروى از متشابهات قرآن بودهاست.