مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

اشتباهات روشنفکران دینی و مشکل مشترک همه روشنفکران

گفتگو با صادق زیبا کلام

اشتباهات روشنفکران دینی و مشکل مشترک همه روشنفکران

 

روشنفکر یعنی کسی که دارای دیدگاههای متفاوت است و جاهایی را میبیند که مردم عادی نمیبینند. روشنفکر دارای ملاک تشخیص بهتری از دیگران است و در عین حال، روشنفکر کسی است که ممکن است به تعداد موهای سرش هم اشتباه کند. روشنفکر نه ربطی به دین دارد و نه به کروات زدن. یعنی ممکن است که شما نماز شب بخوانید و روشنفکر باشید و ممکن است که لاییک هم باشید ولیکن روشنفکر باشید.
بنابراین روشنفکر دینی کسی است که این خصوصیات را دارد و در عین حال دارای دغدغههای دینی نیز هست. البته روشنفکران دینی از نظر من دارای مزیتی هستند و آن این است که نه در مقابل غرب احساس شیفتگی مفرط دارند و فکر میکنند که حرف غربیها وحی منزل است و نه اینکه نسبت به غرب احساس بغض نابهجا دارند و فکر میکنند که همه چیز غرب بد است و باید آن را رد کرد.

اشتباهات روشنفکران دینی و مشکل مشترک همه روشنفکران

گفتگو با صادق زیباکلام

صادق زیبا کلام اگرچه خود یک روشنفکر است، اما باید گفت که صادقانهتر از هرکس دیگری در نقد اندیشهها و اندیشمندان روشنفکر سخن میگوید. برخلاف بسیاری دیگر و فارغ از صحت یا عدم صحت گرایشش باید گفت که بسیار عملگرایانه به مقوله روشنفکری نگاه میکند و به مسایل آن نگاه تاریخی دارد. برای انجام این گفتوگو به اتفاق یکی از دوستان به دفتر کار زیباکلام در دانشگاه تهران رفتم. در بحث مقوله روشنفکری و روشنفکر دینی او سخنان خود را بیمهابا تا دوره کنونی بسط میدهد و بدون مصلحتاندیشی نامهایی را نیز بر زبان میآورد.
بهنظر برای شروع بحث باید بهسراغ ارایه تعریفی از روشنفکری بروید، شما چه تعریفی از این مقوله دارید؟

روشنفکر یعنی کسی که دارای دیدگاه
های متفاوت است و جاهایی را میبیند که مردم عادی نمیبینند. روشنفکر دارای ملاک تشخیص بهتری از دیگران است و در عین حال، روشنفکر کسی است که ممکن است به تعداد موهای سرش هم اشتباه کند. روشنفکر نه ربطی به دین دارد و نه به کروات زدن. یعنی ممکن است که شما نماز شب بخوانید و روشنفکر باشید و ممکن است که لاییک هم باشید ولیکن روشنفکر باشید.
پس یعنی شما تقسیم روشنفکر به روشنفکر دینی و غیردینی را نمی
پذیرید؟

نه از نظر من این تقسیم
بندی صحیح نیست، برای اینکه کاری که یک روشنفکر میکند در گروی دینی یا غیر دینی بودن نیست. به همین دلیل، به نظر من اگر بخواهیم برای ایران معاصر یک روشنفکر نام ببریم آن دکتر علی شریعتی است. در اصل من از روشنفکری یک تفسیر کارکردگرایانه ارایه میدهم، نه یک تفسیر نظری محض مثلا آنطوری که کانت ارایه میدهد و بهعبارت من، ما باید از منظر جامعهشناختی نگاه به روشنفکری داشته باشیم و سعی کنیم که کارویژه یک روشنفکر را بیان کنیم. این همان خصوصیاتی است کهبنده در اول بحث بیان کردم.
پس با این احتساب شما تفاوتی بین نگرش و آرای کسی مانند دکترشریعتی که شعار بازگشت به خویشتن را مطرح میکند و نگرش سید جواد طباطبایی نمیبینید؟

چرا، بسیاری از حرف
های این آقایان با هم تفاوت دارد. لیکن چون من به روشنفکری یک نگاه کارکردگرایانه دارم، محصول و اندیشهای که از جانب یک شخص تولید میشود را در روشنفکر بودن یا نبودنش مؤثر نمیدانم، بلکه نوع عملکردش را مهم میدانم. بنابراین روشنفکر دینی کسی است که این خصوصیات را دارد و در عین حال دارای دغدغههای دینی نیز هست. البته روشنفکران دینی از نظر من دارای مزیتی هستند و آن این است که نه در مقابل غرب احساس شیفتگی مفرط دارند و فکر میکنند که حرف غربیها وحی منزل است و نه اینکه نسبت به غرب احساس بغض نابهجا دارند و فکر میکنند که همه چیز غرب بد است و باید آن را رد کرد.
شما در ضمن کلامتان فرمودید که احترام خاصی برای روشنفکران دینی قایل هستید؛ حال اگر ما یک نگاه به جریان روشنفکری دینی بیندازیم که در رأس آنها مرحوم دکتر شریعتی قرار میگیرد، ایشان شعاری داشتند تحت عنوان «بازگشت به خویشتن»، اما ما هرچه که در جریان روشنفکری دینی جلو میآییم و پیروان دکتر شریعتی ـ خصوصا دکتر سروش و اتباعشان ـ را که مد نظر قرار میدهیم، میبینیم که عنصر دینی کمرنگتر شده و رنگ و بوی غربی آن بیشتر میشود؛ این مسئله را چگونه تحلیل میکنید؟

این سئوال خیلی پیچیده است. تصوری که نسل روشنفکران دینی پس از انقلاب از جمله خود شخص دکتر سروش در دهه پنجاه داشتند، این
گونه بود که فکر میکردند تمام مشکل ما شاه است و اگر ما شاه را سرنگون بکنیم تمام مشکلاتمان حل میشود؛ چرا که کسانی که بر سر کار میآیند انسانهای زحمتکش و مبارزینی هستند که در دلسوزی آنها هیچ شکی نیست، فلذا در دوران پس از شاه دیگر ما فساد و مشکلی نخواهیم داشت و بنده معتقدم که مرحوم دکتر شریعتی نیز اگرچه عمرش کوتاه بود انقلاب را ندید، ولیکن چنین اعتقادی داشت. مثلا وقتی کتاب «امت و امامت» را میخوانید چنین تصویری به شما میدهد.

 لیکن واقع مطلب این است که ما در آن دوران خیلی عمیق نسبت به مسئله اقتصادی، اجتماعی و سیاسی فکر نکرده بودیم و مثلا تصور می
کردیم اگر اقتصاد توحیدی حاکم شود، تمامی مشکلات ما حل میشود و ما همگی با پوست و گوشتمان به این عقیده باور داشتیم. البته در آن روزگار ما فقط جنبه سلبی ماجرا را مطرح میکردیم و میگفتیم اقتصاد توحیدی، اقتصادی است که نه سوسیالیستی است و نه سرمایهداری. اما بنابر دلایلی خیلی چیزها آنگونه که ما فکر میکردیم از آب در نیامد، فلذا ما مجبور شدیم یکی یکی در پیشفرضهایمان بازنگری کنیم.

یکی از کسانی که زودتر از همه به بازخوانی این
اندیشهها و پیشفرضها پرداخت، مرحوم دکتر بازرگان بود که اندیشهاش بر بسیاری از مذهبیهای آن دوره حکومت داشت. یکی از آناندیشهها این بود که دین آمده بود که دنیای ما را آباد کند و در آن دوران معتقد بودیم که شریعت آمده است که نظام اقتصادی، سیاسی، خانوادگی و... ما را سامان بدهد و با همین نگاه هم رشد کردیم و در نگاه کلی به این نتیجه رسیده بودیم که اسلام و علم دو روی یک سکه هستند؛ به اینگونه که هر چیزی که اسلامی است، قطعا علمی هم هست و هر چه که علمی است قطعا اسلامی هم هست.

 در ضمن باید بگویم که این سخن صرفا مختص به روشنفکران دینی و شریعت
مدار ما نبود، بلکه یادم هست که عینا همین مباحث در مجله «درسهایی از مکتب اسلام» که برای حوزه علمیه بود و در آن زمان کسانی مانند آقای مکارم شیرازی در آن مینوشتند هم مطرح میشد. اوج این مطلب در مرحوم دکتر شریعتی است در آن جمله معروفی که ایشان میگویند: خدایا تو درست زندگی کردن را به من بیاموز، من خود درست مردن را خواهم آموخت.» یا در جای دیگری ایشان میگویند: «دینی که نتواند دنیای مرا بسازد به درد آخرت من نیز نخواهد خورد.»
پس منظورتان این است که این تغییر رویکردی که ما در روشنفکرانمان میبینیم، نتیجه یک رویه اصلاح دینی و تغییری است که در رویکرد و نگرش ما به دین حاصل شده است و مثلا دکتر سروشی که زمانی خودشان عضو شورای انقلاب فرهنگی بودهاند و اکنون حرفهای دیگری میزنند، به این دلیل است که رویکرد امروزشان به دین با رویکرد آنزمانشان متفاوت شده؟

ببینید بعد از انقلاب دو سالی کشور درگیر مسایل حاشیه
ای بود و سپس مسئله هشت سال جنگ پیش آمد و ما دوباره گفتیم که باید جنگ نیز سپری شود. بعد هم آقای هاشمی آمد و گفت که مملکت ویران شده و باید مملکت را بسازیم و در این دوران بود که روشنفکران و کسانی که فکر میکردند، اگر اسلام حاکمشود مملکت گلستان میشود، دیدند که تا حدودی اسلام حاکم شده، اما از گلستان خبری نیست و این شد که بهتدریج برای عدهای از ما این مسئله پیش آمد که نکند آن پیش فرض بنیادین ما غلط باشد و اصلا دین نیامده باشد که دنیای ما را آباد کند و به نظر من اولین کسی که این حرف را به زبان آوردند دکتر بازرگان بود که یکسال قبل از فوتشان در سخنرانی که در بعثت کردند این مسئله را مطرح کردند.

 فلذا من معتقدم که روشنفکری دینی ما تقاص آن نگاه افراطی که در دهه
های قبل از انقلاب نسبت به دین داشت را پس میدهد و حالا فهمیده است که بخش عمدهای از دین آمده است که ما را متوجه آخرت کند. این چیزی است که گریبان روشنفکر دینی ما را هم گرفته است. ما تازه داریم به صورت جدی مطالعه میکنیم که حکومت چیست و اینها چیزهایی است که ما قبلا نمیدانستیم و باید صادقانه بگویم که روشنفکران دینی ما قبل از انقلاب به طرز هولناکی عقبمانده و نا آگاه بودند.

 یعنی شما اگر در سال 1357 به دکتر عبدالکریم سروش یا آقای مجتهدی شبستری یک برگه کاغذ سفید می
دادید و از او میخواستید که درباره حکومت یک صفحه از نظر جان استوارت میل یا افلاطون یا مارکس یا... بنویسند یک خط هم نمیتوانستند بنویسند و به جای آن یک سری کلیگوییها میکردند و مثلا میگفتند که دمکراسی غربی یک سری ایراداتی دارد و همچنین دیکتاتوری هم ایراداتی دارد و در نهایت هم میگفتند که بهترین مدل نوع اسلامی حکومت است. اینها همه لقلقه زبان بوده است.
شما مطرح کردید که روشنفکران دینی در آن دوره اطلاعاتشان بسیار کمبوده و بعدا توسط خودشان و در ابتدا توسط دکتر بازرگان مورد بازنگری واقع شده است و حال اگر بخواهیم این سیر را پس از مرحوم بازرگان و با مختصات دکتر سروش در نظر بگیریم، این وضعیت چگونه است؟

من معتقدم که دکتر سروش با همان مشکلی مواجه شده که مرحوم دکتر بازرگان با آن مواجه بود و این همان مشکلی است که آقای کدیور به آن دچار شده و عینا همان مشکلی است که آقای خاتمی به آن دچار شده و مشکل بسیاری دیگر که به اسلام اعتقاد دارند، ولیکن عملکرد حکومت اسلامی مشکلات فکری آن
ها را حل نکرده است و به انتظاراتشان پاسخ نداده است. مسئله ما با دکتر سروش از همین وقت آغاز میشود. یعنی دکتر سروش در دهه شصت مشکلی با حکومت نداشت و اگرچه به صورت مصداقی انتقاداتی داشت، اما در مجموع نظام حکومتی برایش مطلوب و قابل قبول بود. به نظر من مشکلات سروش در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد با نظام سیاسی زیاد شد و بهتدریج نظام جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک مدل مطلوب سیاسی برایش زیر سئوال رفت و اواخر دهه هشتاد سروش از آن مرحله هم عبور کرده و رسیده به مرحلهای که دیگر هیچگونه مشروعیتی برای نظام قایل نیست.

اما
بنده با مرحله سوم دکتر سروش یعنی با مرحله چه باید کرد وی موافق نیستم، چراکه من معتقدم که اشکال سروش آن است که میخواهند که یک دگرگونی ناگهانی بهوجود بیاورند و میگویند که کل این نظام را باید به کناری بگذاریم. اما بنده با این تحلیل موافق نیستم زیرا ایشان یک راه حل درست ارایه نمیدهند، یعنی اینکه شما فرض کنید که ما به مرحلهای رسیده باشیم که بتوانیم یک شبه این نظام را به کناری بگذاریم و جمع بکنیم، اما در این مرحله سئوال اساسی از دکتر سروش این است که جایگزین شما چیست؟ و من معتقد هستم که این پاسخی است که هیچکدام از مخالفین نظام برای آن پاسخی ندارند. اینکه بیاییم مانند اول انقلاب یک سری کلیگوییهایی بکنیم و مثلا بگوییم که یک نظام دمکراتیک به انتخاب خود مردم این یک نسخه است برای فروپاشی ایران.

 از همین
جاست که ما راهمان از دکتر سروش جدا میشود و راه حلبنده آن است که باید از درون نظام آن را مرحله به مرحله اصلاح کرده و به جلو برویم. به نظر من اگر نظام جمهوری اسلامی سرنگون بشود، ما نه تنها به سمت دموکراسی پیش نمیرویم، بلکه تمامی دستاوردهایمان در این راه را هم از دست میدهیم و حداقل به 1350 سال قبل بازمیگردیم. بنده با این احکام کلی که دکتر سروش اعلام میکند و مثلا فاتحه نظام را خوانده فرض میکند، اصلا موافق نیستم. به نظر من این حرفها برای کسب اعتبار حرفهای خوبی است، اما بههیچوجه راهگشا نیست.
با این احتساب و توضیحاتی که فرمودید، نسبت دکتر سروش با جریان اصلاحطلبی چیست؟ آیا آرای دکتر سروش و جریان اصلاحطلب با یکدیگر ملازمه دارند؟ و لطفا تبیین کنید که اگر ملازمه دارند، این ملازمه تا چه حدی است ؟ آیا این یک ملازمه در حد آرای سیاسی اجتماعی است و یا اینکه با آرای دینشناسانه ایشان مانند وحی و... هم ملازمه دارد؟
ببینید ما باید در این مرحله دو جریان را از هم جدا بکنیم. اول جریان سیاسی اصلاحات مانند حزب مشارکت، دفتر تحکیم،
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و... جریان دوم هم همین جریان جنبش سبز است که اخیرا متولد شده. من در این مرحله وارد این دومی نمیشوم چون معتقد هستم که یک جریان کاملا نوظهور است که هنوز مانند جنینی است که در رحم شکل گرفته؛ ما فقط یک سری تجلیات آن را میبینیم و هنوز خیلی زود است که بگوییم این جنبش سبز به لحاظ فکری چه جهانبینی دارد تا بعد از این تازه بیاییم و بحث کنیم که چه نسبتی با دکتر سروش، میرحسین موسوی و کروبی دارد. بله این جنبش فعلا به صورت صوری به اینها احترام میگذارد و اینها را پدر خواندههای خود میداند؛ ولیکن هیچ تردیدی به خودتان راه ندهید که اگر آقای خاتمی، کروبی و یا میرحسین کوچکترین تعللی نشان دهند، آنها را به گوشهای پرتاب خواهد کرد. فلذا خیلی سخت است که بگوییم این جنبشی که هنوز نسبت خود را با خاتمی، میرحسین و کروبی پیدا نکرده، از لحاظ فکری چه نسبتی با دکتر سروش دارد.

اما آن جریان اول : من معتقد هستم که به لحاظ دینی حزب مشارکت،
سازمان مجاهدین و... از دکتر سروش تقلید نمیکنند. معتقدم که اگر دکتر سروش قرائت جدیدی از وحی، حکومت اسلامی و مانند آن داشته باشد، سران این احزاب و گروهها نیز به آن معتقد باشند. فلذا گزینه سیاسیای که دکتر سروش و برخی همفکرانشان ارایه میدهند، همان نظام لیبرال دمکراسی غربی است؛ در حالیکه به سئوالات اساسی پیرامون آن مانند چگونگی پیاده کردن این نظام در ایران و چگونگی همراه کردن گروههایی مانند روحانیت و... با این نظام را تبیین نمیکنند. این همان رویه اول انقلابی ایشان است که دایم میگفتند نه لیبرالیسم و نه سوسیالیسم، اما تبیین نمیکردند که جایگزینشان چیست. الان هم وضعیت روشنفکری ما همین‎‎گونه است. بهعنوان مثال، این جریان فقط آمده کسی مانند آیتا... مصباح را انکار کرده ولیکن هنوز اینکه بیاید با ایشان به بحث بنشیند و درست بحث کند که آیا تفکر آیتا... مصباح از درون دین برمیآید یا نه را انجام نمیدهد. بنده شخصا معتقد هستم که سخنان آقای مصباح از درون شریعت شکل گرفته و اینکه روشنفکری دینی ما به صرف ادعا بیاید و بگوید که اسلام با دمکراسی موافق است و آقای مصباح اشتباه میکنند ناشی از سادهاندیشی است. روشنفکری دینی ما خودش را بهصورت اساسی و جدی درگیر مسایل فلسفه سیاسی نکرده است.
تحلیلی که از گفتمان سیاسی دکتر سروش ارایه دادید و فرمودید که ایشان دیگر هیچ
گونه مشروعیتی برای نظام اسلامی قایل نیستند، اما میبینیم که احزاب اصلاحطلب همچنان به صورت یک سلیقه در نظام انقلاب اسلامی مشغول به فعالیت هستند. آیا میتوان این نتیجه را گرفت که این احزاب در فعالیتهای سیاسی و اجتماعیشان از دکتر سروش تبعیت نمیکنند؟ چراکه اگر قرار به تبعیت از ایشان داشتند باید تمامیشان ندای خروج از حاکمیت را سر میدادند.

سئوال کاملا منطقی و درستی است. تا جایی که
بنده اطلاع دارم نه حزب مشارکت و نهسازمان مجاهدین و حزب کارگزاران و نه دفتر تحکیم وحدت طیف علامه و نه هیچکدام از احزاب و گروههای اصلاحطلب این مسئله را به صورت کلی بیان نکردند که ما نظام را قبول نداریم و دیگر نمیخواهیم در چارچوب قانون اساسی فعالیت کنیم. بنابراین من معتقد هستم که جریان اصلاحطلب نه بهلحاظ دینی از دکتر سروش تقلید میکند و نه بهلحاظ منش سیاسی و اجتماعیاش از ایشان تبعیت میکند.
منبع: پنجره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد