مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

مشق عاشقی

اى که عاشق نئى ، حرامت باد * زندگانى که مى دهى بر باد

زندگانى امام على بن موسى الرضا (ع)

امام هشتم شیعیان، حضرت على بن موس الرضا- (ع)- برطبق قول مشهور در تاریخ 11 ذیقعده سال 148 و بنا به قول دیگرى 11 ذیحجه در مدینه چشم به جهان گشودند. جد بزرگوارشان امام صادق (ع) به فرزندشان ، امام کاظم- علیه السلام- اشاره نموده، فرمودند: "خداوند عز و جل، دادرس و فریادرس این امت است و نور و فهم و حکم این امت را که بهترین مولود است از صلب او بیرون خواهد آورد . . . ."

نام شریف آن حضرت، "على"، کنیه ایشان "ابوالحسن" و القاب شریفش "رضا" ، "صابر"، "فاضل"، "رضى"، و "وفى" بوده است که "رضا" از همه معروفتر است. مادر آن حضرت، اسامى متعددى داشتند، از جمله: تکتم، نجمه، سمانه، اروى و امالبنین.

از جمله خصوصیات اخلاقى آن حضرت این است که ایشان هیچ گاه سخنى را قطع نمىکردند. در حضور دیگران پاى خود را دراز نمىکردند و هیچ گاه آب دهان بر زمین نمىانداختند و چون سفره غذا را مىگستراندند، با تمام غلامان خود بر سر سفره حاضر مىشدند و غذا مىخوردند و از هر غذایى که در سفره بود، بهترین قسمت آن را جدا کرده، براى مستمندان مىفرستادند. بسیار صدقه مىدادند و این کار رابیشتر اوقات در تاریکى شب به انجام مىرساندند

امام رضا (ع) :  کلمه لا إله إلا الله قلعه من است و هر کس داخل قلعه من شود، از عذابم در امان است." (برطبق برخى نقلها پس از لختى درنگ، فرمود:بشروطها و أنا من شروطها: این امر شروطى دارد و من - یعنى پذیرش ولایت من - از جمله آن شروط هستم.
زندگانى امام على بن موسى الرضا (ع)

امام هشتم شیعیان، حضرت على بن موس الرضا- (ع)- برطبق قول مشهور در تاریخ 11 ذیقعده سال 148 و بنا به قول دیگرى 11 ذیحجه در مدینه چشم به جهان گشودند. جد بزرگوارشان امام صادق (ع) به فرزندشان ، امام کاظم- علیه السلام- اشاره نموده، فرمودند: "خداوند عز و جل، دادرس و فریادرس این امت است و نور و فهم و حکم این امت را که بهترین مولود است از صلب او بیرون خواهد آورد . . . ."

نام شریف آن حضرت، "على"، کنیه ایشان "ابوالحسن" و القاب شریفش "رضا" ، "صابر"، "فاضل"، "رضى"، و "وفى" بوده است که "رضا" از همه معروفتر است. مادر آن حضرت، اسامى متعددى داشتند، از جمله: تکتم، نجمه، سمانه، اروى و امالبنین.

حضرت رضا (ع) به علم و دانش معروف و مشهور بودند. مأمون، خلیفه عباسى، مجالس متعددى با حضور فقها، متکلمین و علماى ادیان مختلف تشکیل مىداد تا با آن امام مناظره کنند و ایشان که از آبشخور وحى، سیراب و دروازه شهر علم و حکمت نبوى بودند، بر همگى غالب مىآمدند و همگان به قصور فهم و دانش خویش در برابر این دریاى بىپایان اعتراف مىنمودند. امام صادق- (ع)- مکررا به فرزندشان امام کاظم-(ع)- مىفرمودند: "عالم آل محمد در صلب تو است اى کاش من، او را درک مىکردم! او همنام امیرالمؤمنین، على- (ع)- است."

از جمله خصوصیات اخلاقى آن حضرت این است که ایشان هیچ گاه سخنى را قطع نمىکردند. در حضور دیگران پاى خود را دراز نمىکردند و هیچ گاه آب دهان بر زمین نمىانداختند و چون سفره غذا را مىگستراندند، با تمام غلامان خود بر سر سفره حاضر مىشدند و غذا مىخوردند و از هر غذایى که در سفره بود، بهترین قسمت آن را جدا کرده، براى مستمندان مىفرستادند. بسیار صدقه مىدادند و این کار رابیشتر اوقات در تاریکى شب به انجام مىرساندند.

مأمون، خلیفه عباسى، همچون اسلاف پیشینش، اهل بیت پیامبر- (ع)- را بزرگترین مانع حکومت خود مىدانست. لذا در صدد مهارکردن این خطر عظیم برآمد، ولى نه به روش پیشینیان که همواره از راه زور وارد مىشدند و با سیاستى ماهرانه، امام را به خراسان طلبید. ابتدا خواست خود را از خلافت عزل کند و امام را به این مقام منصوب کند. تا هم مقام خلافت را (که منصبى الهى است) پایین آورد منصبى دنیایى وانمود سازد. و در نظر مردم پست جلوه دهد و همچنین وانمود کند که لازم نیست خلیفه را پیامبر و ائمه (ص) از جانب خداوند معرفى کنند، بلکه او نیز مىتواند چنین کند و امام را نیز طالب حکومت معرفى کند. همچنین او قصد داشت شورشهایى را که در اطراف مملکت اسلامى توسط سادات رهبرى مىشد خاموش سازد زیرا اگر بزرگ خاندان تشیع و رهبر آنان با حکومت سازش مىکرد، بقیه نیز مهر سکوت بر لب مىزدند. امام در پاسخ درخواست وى فرمود: "اگر خلافت را خداوند براى تو قرار داده است، جایز نیست آن را به دیگرى واگذار کنى و اگر خلافت از آن تو نیست، پس نمىتوانى تفویض کنى." مأمون با شدت هر چه تمامتر اصرار مىکرد و سعى داشت امام را به قبول این امر وادار کند، ولى آن حضرت نمىپذیرفتند. سرانجام مأمون گفت: "اگر خلافت را نمىپذیرى، پس ولایتعهدى مرا بپذیر!" بین امام و مأمون سخنانى رد و بدل شد و امام به مأمون فرمود: "من مىدانم غرض تو چیست." مأمون گفت: "غرض من چیست؟" فرمود:"تو مىخواهى به مردم وانمود کنى که على بن موسى الرضا دنیا را ترک نکرده بود، بلکه دنیا او را ترک کرده بود و اکنون که توانست به دنیا دست یابد، ولایتعهدى را قبول کرد." مأمون گفت: "شما پیوسته سخنان ناگوار مىگویى و از قدرت و خشم من در امان ماندهاى. به خدا قسم، اگر ولایتعهدى را نپذیرى، گردنت را مىزنم!" امام فرمود: "خداوند نفرموده است که من خود را به هلاکت افکنم و اگر مجبور باشم، قبول مىکنم، به شرطى که کسى را عزل و نصب نکنم و هیچ رسم و سنتى را بر هم نزنم و قانون جدیدى وضع نکنم و تنها از دور بر امر خلافت نظر کنم." و مأمون پذیرفت. این واقعه در روز پنچم رمضان رخ داد و روز بعد مأمون از اطرافیان و مردم براى ایشان بیعت گرفت و از آن پس خطیبان و سخنرانان نام امام رضا (ع) را در سخنرانیها با عنوان "ولیعهد مسلیمن" ذکر مىکردند. همچنین مأمون دختر خود "ام حبیب" را به ازدواج امام و دختر دیگرش "ام الفضل" را به ازدواج امام جواد- (ع)- درآورد و بین خود و ایشان قرابت برقرار کرد.

پس از اتمام ماه مبارک رمضان، مأمون تصمیم گرفت که نماز عید فطر را امام رضا- علیه السلام- برگزار کنند. لذا درخواست خود را مطرح کرد. حضرت فرمودند: "من ولایتعهدى را قبول کردم بشرط آنکه در امور مداخله نکنم. "اما مأمون پاسخ داد: "غرض من آن است که مردم، فضل شما را بشناسند و ولایتعهدیتان مستحکم شود." اصرار امام سودى نداشت، زیرا مردم نیز خواهان اقامه نماز توسط حضرت شدند، لذا امام فرمودند: "نماز عید را به همان روشى خواهم خواند که جدم رسول خدا و امیرالمؤمنین مىخواندند." مأمون نیز پذیرفت . حضرت غسل کردند، و عمامهاى سفید بر سر بستند، درحالى که یک طرف آن را در میان سینه خود و طرف دیگر را بین دو کتف انداخته بودند، عطر استعمال کردند و با عصا به راه افتادند و به غلامان امر کردند که هر عملى را که ایشان انجام مىدهند، تکرار کنند. امام جامههاى خود را تا نصف ساق بالا زده، با پاى برهنه به راه افتادند و پس از اندکى حرکت، سر به سوى آسمان بلند کردند و تکبیر گفتند و به دنبال آن همگان نیز چنین کردند.

امراى لشکر که این حالت معنوى را مشاهده کردند، از اسبها پیاده شده، با پاى برهنه به دنبال حضرت حرکت کردند. کار به جایى رسید که تمام مردم شهر در حالى که مىگریستند به دنبال فرزند پیامبر (ص) به راه افتادند. این کار، یک اقبال عمومى به طرف امام- علیه السلام- و ضربهاى خطرناک بر پیکر مأمون بود. او سخت به وحشت افتاد و با بهانهجویى و عذرتراشى، امام را از بین راه بازگرداند و امامت را شخص دیگرى عهدهدار شد.

نفوذ معنوى امام چنان عظیم بود که نقشههاى شوم مأمون نقش بر آب شد و نتوانست نتیجهاى مطلوب از عمل خود بگیرد. لذا تصمیم گرفت آن حضرت را به شهادت برساند. امام هنگام ورود به خراسان به منزل "حمید بن قحطبه" وارد شدند و محل قبر خود را مشخص ساختند. حضرت به "ابوالصلت"- یکى از اصحاب خود- فرمودند: "مأمون مرا شهید خواهد کرد و مىخواهد قبر پدرش را قبله قبر من قرار دهد (یعنى مرا طورى دفن کند که روى من به طرف قبر او باشد)، ولى سنگ بزرگى در آن محل است که کسى نخواهد توانست آن را بشکند . . ." آنگاه کیفیت حفر قبر خود را براى وى توضیح دادند.

مأمون آن حضرت را با انگور مسموم وبنا به روایتى، با انار مسموم کرده، به شهادت رساند. در تاریخ شهادت آن حضرت اختلاف است. بعضى 14 و بعضى 17 و بعضى روز آخر ماه صفر سال 203 و بعضى 23 ذیقعده را تاریخ شهادت ایشان دانستهاند.

حدیثى از آن حضرت:

امام در راه سفر خود به خراسان، وارد نیشابور شدند. عده بسیار زیادى دور حضرت را گرفتند و از ایشان طلب حدیث کردند. حضرت از پدرشان حضرت کاظم- (ع)-، از پدرشان امام جعفر صادق (ع)، از امام محمد باقر (ع)، از امام زین العابدین (ع)، از امام حسین (ع) از على بن ابى طالب (ع)، از رسول خدا- (ص)- نقل فرمودند که جبرئیل به آن حضرت عرض کرد: "خداوند مىفرماید: کلمة لا إله إلا الله حصنى. فمن دخل حصنى، أمن من عذابى : کلمه لا إله إلا الله قلعه من است و هر کس داخل قلعه من شود، از عذابم در امان است." (برطبق برخى نقلها پس از لختى درنگ، فرمود:بشروطها و أنا من شروطها: این امر شروطى دارد و من - یعنى پذیرش ولایت من - از جمله آن شروط هستم.

نظرات 1 + ارسال نظر
دوست 1388,08,07 ساعت 04:00 ب.ظ http://dost88.blogfa.com/

سلام [گل]

میلاد نور بر شما مبارک [لبخند][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد