امام علی (ع) :
ای بندگان خدا !
آن کس که نسبت به خود خیر خواهی او بیشتر است ، در برابر خدا ، از همه کس فرمانبر دار تر است و آن کس که خویشتن را بیشتر می فریبد، نزد خدا گناه کار ترین انسان ها است. زیانکار واقعی کسی است که خود را بفریبد.
قسمتی از خطبه 86
ابن سیرین مى گوید: دعا در خواب ، دلیل آن است که حاجت انسان برآورده مى شود. اگر در خواب ببیند که خود را دعا مى کرد و آمرزش مى خواست ، دلیل آن است که عاقبتش به خیر بوده و حاجتش روا مى گردد. اگر ببیند به کسى دعا مى نمود، دلیل آن است که به ظلم و فساد گرایش پیدا مى کند و امر به معروف به جا نمى آورد. اگر ببیند که مظلومى را دعا مى کرد، دلیل بر آن است که خیر و خوبى همه مردم را مى خواهد و بدى کسى را در فکر خویش نمى پروراند، و حاجت مردم همه مردم را برآورده مى کند. اگر ببیند که دعاى خاصى مى نمود، دلیل آن است که خداوند فرزندى به او عنایت خواهد کرد. اذ نادى ربه نداء خفیا.کرمانى مى گوید: اگر مصلح و پارسا بود، خدا او را مى آمرزد و حاجتش را روا مى کند؛ و اگر مفسد بود؛ گناهش را عفو نموده و او را توبه مى دهد؛ و اگر کافر بود، اسلام به وى را کرامت مى کند.
تا کنون فکر می کردم یکی از عوامل تیره شدن قلب ، انجام دادن اعمال دینی بدون توجه است. اما امروز عزیزی که خدا وند بر توفیقات شات بیفزاید، می فرمود ؛ آگاه شدن بر علوم و رموز دینی و عمل نکردن به آن نیز سبب سیاه و تیره شدن قلب می گردد.
طبق تحقیقاتی که موساد به همراه سازمان امنیت عربستان انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که امام زمان(عج) که شیعیان از آن دم می زند ظهور خواهد کرد البته این موعود در تمام کتب ادیان جهان آمده است ولی به صورتهای مختلف بیان شده است.
در این حال کشور عربستان دوربین های امنیتی خود را به همراه یک گارد امنیتی برای دستگیری امام زمان(عج) در همان جایی که در کعبه ندا کمک می دهد قرار داده است که به محض ظهور ایشان او را دستگیر کنند.
hefanews.ir منبع :
امام علی (ع) : لاقُرْبَةَ بِالنَّوافِل اِذا اَضَرَّتْ بِالفَرائِضِ (نهجالبلاغه ـ حکمت 39)
امور مستحبی هنگامی که به عمل به واجبات زیان و ضرر رساند، موجبقربت و نزدیکی به خدا نخواهد شد.
اسلام، مکتبی است که هدف نهایی آن، تامین سعادت ابدی و حیاتجاودان تکاملی برای «انسان» است. انسان تنها موجودی است که شایستگیخلافت خداوند را دارد، و تنها راهِ رسیدن به این مسیرِ به سویِ بینهایت،«اسلام» است، یعنی همان مکتب و راهی که خودِ خداوند متعال، ارائهدهندةآن به انسان است و هیچکس جز او شایستگی و قدرت و آگاهیِ لازم و کافیرا برای نشاندادن «راه کمال» به بشریت ندارد. همة انبیاء عظام و اولیاء الهیهم به هدایت خداوند و با پیروی از «اسلام» به کمال راه یافتهاند و به همینجهت هیچ دین، روش، راه، مکتب و مسیر دیگری جز «اسلام» پذیرفته نیستو هر که جز آن را دینِ خود قرار دهد، به کمال مطلوب هرگز دست نخواهدیافت.
پیامبران الهی و اولیاء خداوند، انسانهای هدایتیافتهای هستند که برایدستیابی دیگران به این «راه» و حرکت در این مسیر، واسطة فیض شده وبشریت را دستگیری کردهاند. آنان هرگز داعیهای و ادعایی جز این ندارند ومیزان توفیق خود را در نزدیکی «انسان» به «خدا» میدانند. خود را بندة خدا،محتاج و نیازمند به هدایت او، برخوردار از نعمتِ الهی و رفیق و برادر وکمککنندة به سایر انسانها برای راهنمایی و راهیابی آنان میدانند. بنابراینهمة تلاش آنان در این خلاصه میشود که انسانها به «راه خدا» ـ به درستی وبدون انحراف و تحریف ـ دست یابند و آن را به سلامت طی کنند.
امام علی(ع) ـ پیشوای هدایت یافتگان و راهنما و هدایتکنندة گمراهان ـدر این کلام، برای پیشگیری از انحرافِ مسلمانان و کجفهمیِ آنان هشدارمیدهد که مبادا سلیقهها و فهمهای محدود بشری در اولویت امور جایگزینتشخیص و حکمِ خداوند شود و در نظامِ موزون و منطقیِ «دین خدا» خدشهوارد کند. آری! اسلام، که تنها راه کمال است، مجموعهای است از معارف،ارزشها و احکام فردی و اجتماعی، که برخی از امور در آن واجب و فرض وفریضه است و برخی امور نافله و مستحب شمرده شده است. واجبات،احکامی است که بدون توجه و عمل به آن طی کردن مسیر رشد و هدایت میسرنمیباشد و مستحبات و نوافل اعمالی است که گرچه ترک آن خللی در سیر بهسوی کمال ایجاد نمیکند، ولی بکاربستن آنها موجب سرعت بخشیدن وتسهیل طیّ طریق به کمال انسانی خواهد شد و تعالیِ انسان را تعمیقخواهدبخشید.
واجب شدن واجبات بدین سبب بوده است که خداوند حکیم، رعایتآنها را برای فلاح و نجات انسان ضروری میدیده و با اشراف و علم خود بههمة مراتب عالم هستی و «مسیر انسان» در این عوالم، ترک آنها را به زیانِسعادت بشر میدانسته است، و حکمتِ استحباب مستحبات هم نقش آنها درتسریع، تسهیل و تعمیق حرکت کمالی انسان بوده است. امّا در برخورد عملیبسیاری از مسلمانان ملاحظه میکنید که در برخی موارد مستحبات را برواجبات ترجیح میدهند و گاهی، به قیمت از دست دادن برخی واجبات برانجام بعضی از امور استحبابی تاکید میورزند! کم و بیش بسیاری از ما باموارد زیر برخورد داشتهایم:
ـ کسانی که در امور روزمرة خود با دیگران رعایت انصاف و عدالت رانمیکنند، حال آنکه به برخی عباداتِ مستحبی بسیار تاکید و توجه دارند.
ـ کسانی که حدود شرعی حجاب را رعایت نمیکنند ولی شرکت درمحافلِ ختمِ سورة انعام یا ذکر حضرت ابوالفضل(ع) را برای خود واجب ولازم میدانند!
ـ کسانی که به حقوق مالی واجب خود از قبیل زکات و خمس چندان اعتنانمیکنند ولی انفاقهای مستحبی انجام میدهند!
ـ کسانی که برای انجام برخی کارهای مستحبی، دچار کارهای حراممیشوند.
ـ کسانی که از نمازهای مستحبی و نوافل غافل نمیشوند ولی از دفاع ازحقوق محرومان و مبارزه با ظلم و ستم ـ که در حدّ توان، شرعاً واجب است ـکاملاً غافلاند!
مواردی از این قبیل و مشابه آن، که متاسفانه در سراسر جوامع اسلامی کمنیست، نشان میدهد ترجیح مستحبات بر واجبات یا توجه به برخی مستحباتبه قیمت ارتکاب برخی محرّمات یک اشکال اساسی در رفتار دینیِ جامعه مااست. علت این اشکال این است که تصور میشود امور مستحبی، در عینترک واجبات یا ارتکاب محرّمات، باز هم نقش سازندة خود را ایفا میکند ومیتواند انسان را به خدا نزدیک کند، حال آنکه در واقعیتِ مسیر تکاملیانسان، آنگاه مستحبات نقشی سرعت بخش یا تسهیلکننده ایفا میکنند، کهواجبات انجامشده باشد و کارهای حرام ترک شده باشد. همانگونه که در یکساختمان، رسیدگی به تزیینات و ظواهر آن، هنگامی ارزشمند و مفید است کهساختمان از نظر استحکام و رعایت اصول مهندسی و معماری مشکلی نداشتهباشد. در سیر تکاملی انسان هم رعایت مستحبات هنگامی مفید و موثر استکه قبل از آن، امور ضروری برای تامین سعادت انسان ـ یعنی انجام واجبات وترک محرمات ـ رعایت شده باشد. از این جهت در دیدگاه امام علی(ع)،ترک حرام و انجام واجبات، منشا تقوی است و بدون تقوی هیچ کار مستحبیاز کسی پذیرفته نمیباشد.
آری! امام متقین و پیشوای مومنان در این کلام، خاصیّت اصلی مستحباترا ـ که نزدیک کردن انسان به خدا است ـ به شرطی قابل تحقق میدانند که بهانجام واجبات زیان نرساند یا موجب فعلِ حرامی نشود. زیرا ترک حرام همیکی از مهمترین واجبات است. اگر رسیدن به کار مستحب و انجام آن، مانعِتوجه به واجبات شود یا موجب انجام کار حرام گردد، دیگر خاصیتی نخواهدداشت و کار بیهودهای تلقی خواهد شد.
در حقیقت ما باید تشخیص خداوند برای طبقهبندیِ امور به واجب ومستحب را بپذیریم و همان را در اولویتبندی کارهای خودمان رعایت کنیمو سلیقه و ذوق شخصی یا پسندِ جامعه و محیط را در آن دخالت ندهیم و به«قرب فرائض» که برتر از «قرب نوافل» است، اهتمامی کامل داشته باشیم.بپذیریم که خداوند متعال، با حکمت و رحمت خود، برای سعادت و کمالِ مااز ما شایستهتر و داناتر است! بدینترتیب گامی دیگر به راه امام علی(ع)نزدیکتر شدهایم. انشاءاللّه.
وَعَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلََّئِکَةِ فَقَالَ اءَنبِئُونِى بِاءَسْمَآءِ هََّؤُلاَ ءِ إِن کُنْتُمْ صَا دِقِینَ – سوره مبارک بقره آیه 31.
و خداوند همه ى اسماء (حقائق و اسرار هستى ) را به آدم آموخت ، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گویید، از اسامى اینها به من خبر دهید؟
***
اهمیت مقام خلافت از سجده فرشتگان و خضوع آنان در برابر آدم پس از گرفتن پاسخ سوال و آشنا شدن با راز خلافت ، اجمالا روشن مى شود. از میان اسماى حسناى الهى ، نقش اساسى در خلافت ، با اسم مبارک علیم است . از این رو خداى سبحان ، هم در جواب اجمالى فرشتگان سخن از علم به میان آورده : انى اعلم ما لا تعلمون و هم در مقام برهان تفصیلى ،، تعلیم اسماء را مطرح کرده و بدین معناست که انسان کامل براى خلافت الهى خصوصیتى دارد که مشا فاقدید و آن این که او چیزهایى مى داند که شما آن ها را نمى دانید.به بیان دیگر، خلافت انسان دایر مدار علم اوست و سایر اسماى حسنا زمینه ساز یا متمم کمال اوست ؛ اگر چه همه اسماء در مقام ذات خداوند عین یکدیگر است . بر این اساس هر انسانى که عالمتر است خلافت الهى را بهتر نشان مى دهد. شایان توجه است که ، هر علمى معیار خلافت نیست ، بلکه تنها علم به اسماء چنین اثرى دارد.
.... در هر حال ، راز این که خداى سبحان در پاسخ فرشتگان ، سند خلافت الهى را علم و معرفت او به اسماء معرفت مى کند این است که همه اسماى فعلى دیگر خداوند؛ زیر پوشش علم اوست و ارزش تسبیح و تقدیس و عبادت ، بر اساس خلوص و عبودیت است که بر اثر معرفت تحقق مى یابد... فرشتگان که تنها مظهر اسماى تنزیهى خدایند نمى توانند مجلاى اسم جامع الهى باشند، ولى آدم ، یعنى خلیفه الله و انسان کامل ، چون جامع تنزیه و تشبیه است ، مى تواند مجلاى کامل همه اسماى او باشد.
معیار خلافت ، نه تنها علم به اسماء، بلکه علم به همه اسماء است ؛ یعنى خلافت مطرح شده در آیه محل بحث ، مظهریت همه صفات با حفظ مراتب آن است .شایان ذکر است که ، خلیفه الله مظهر همه اسمایى است که ظهور کرده و از مخزن غیب و محض و غیب مطلق بیرون آمده است وگرنه امورى که در غیب ذات و از اسماى مستاثره اى است که ظهور نکرده و نمى کند، یعنى جزو باطن ذات خداست (نه باطن در برابر ظاهر که تعین خاص محسوب مى شود) و در جهان امکان ظهور نیافته و نمى یابد، مقدور و میسور انسان کامل نیست تا مظهر آن باشد.خلیفه خداوندى که محیط مطلق ، علیم بکل شى ء، قدیر على کل شى ء و حى لا یموت است ، باید داراى این اوصاف باشد وگرنه در محدوده جهل و ضعف و غیبت ، به همان نسبت ، از خلافت الهى خبرى نیست .به همین لحاظ فرشتگان ، شایسته خلافت خدا نیستند؛ زیرا آنان مظهر بعضى از اسماى الهى هستند، نه همه آنها و به بیان دیگر آنان نمى توانند خلیفه مطلق و بى واسطه خدا باشند، بکله به مقدار مظهریتشان نسبت به اسما، خلیفه محدود و با واسطه خدایند؛ یعنى آنها خلیفه خلیفه الله هستند و این بیان نسبت به سایر انسان هاى متقى که مظهریت بعضى از اسماء را یافته اند نیز صادق است ؛ یعنى خلافت آنان با واسطه و تحت پوشش خلافت انسان کامل است ، همه آنان و همه فرشتگان تحت تسلط و احاطه انسان کامل و مهمان سفره او هستند. همه و همه به یمن و برکت انسان کامل روز مى خورند و همه آسمان ها و زمین به وجود خلیفه مطلق خداوند، ثبات و قرار دارد.
آنچه تا این جاه نقل شد، خلاصه شده از تفسیر تسنیم در باره این ایه بود.نکته اخیر که در این رابطه می توانم از تفسیر نمونه ذیل تفسیر این آیه نقل کنم نحوه آموزش این اسماء به آدم است . این اسما در سرشت ونهاد انسان از سوی خدا گذاشته شده است . یعنی معلم انسان خدا و علم او لدنی است.
1- در سوره طه خداوند متعال ، نعمتهاى مادّى دنیا را به عنوان ((زَهْرَه )) یاد مى کند در آنجا مى فرماید: (وَ لا تَمُدَّنَ عَیْنَیْکَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَالْحَیوةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ اَبْقى .) *
:(اى رسول ما! چشمان خود را به نعمتهاى مادّى ، که به گروههائى از آنان داده ایم ، میفکن ، اینها شکوفه هاى زندگى دنیاست ؛ تا آنان را آزمایش کنیم ؛ و روزى پروردگارت ، بهتر و پایدارت است .)((زَهْرَه )) در لغت ، به معناى شکوفه است و تازگى شکوفه ، از دو سه روزى بیش نباشد. انسان به آن چند روزى که شکوفه نشاط و خرمى دارد، خوشحال مى شود و بقول معروف : ((گل همین چند روز و شش باشد.))، بعد تدریجاً پژمرده شده و از بین مى رود. همچنین است ، مال دنیا، چند روز انسان به زرق و برق آن دلخوش مى شود، ولى با عوامل متعددى ، از دست مى رود، در نهایت یا کهنه مى شود و یا بدیگرى منتقل مى گردد.2- ابوطالب مکّى در کتاب قوة القلوب مى گوید: باریتعالى در آیه مبارکه : (یا اَیُّها الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیبّاتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً اِنّى بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ.) ** :(اى رسولان ما! از غذاهاى پاکیزه حلال میل کنید و عمل صالح انجام دهید که من به آنچه مى کنید، آگاهم .)خداوند متعال ، ((اکل طیّب )) را بر ((عمل صالح )) مقدم داشته است ؛ زیرا که عمل صالح ، نتیجه خوردن غذاهاى حلال و پاکیزه مى باشد، و خواجه عبدالله انصارى مى گوید: ((لقمه ، تخم عمل است و عمل ، میوه آن تخم ، هر چند تخم ، پاکیزه تر باشد، میوه آن بهتر و پاکیزه تر خواهد بود.))
* طه / 131. ** مومنون / 51.
افراد دودل و مردد دچار دلهره و اضطراب هستند
دو دلی و بیتصمیمی باعث میشود که مشکلات و نگرانیها روی هم انباشته شوند. تاریخ انسان بر اساس تصمیمگیریها ساخته شده است.
تصمیمگیری دقیقا به معنای چشمپوشی آگاهانه از بعضی مزایا و ارزشها برای به دست آوردن بعضی دیگر است.
افراد مردد در معرض بیماریهای معدی، دردهای عصبی و مشکلات پوستی قرار دارند.
اگر نمیخواهید بیمار شوید، به دنبال راه حلها باشید
افراد منفی، مشکلات را بزرگ میکنند و راه حلها را نمییابند. آنها غم و غصه، شایعه و بدبینی را ترجیح میدهند. روشن کردن یک کبریت بهتر از تاسف خوردن از تاریکی است. زنبور، موجود کوچکی است اما یکی از شیرینترین مواد جهان را تولید میکند.
ما همانی هستیم که میاندیشیم. افکار منفی باعث تولید انرژی منفی میشوند که آنها نیز به نوبه خود تبدیل به بیماری میگردند.
اگر نمیخواهید بیمار شوید، در زندگی اهل تظاهر نباشید
کسی که واقعیت را پنهان نگاه میدارد، تظاهر میکند و همیشه میخواهد راحت و خوب و کامل به نظر دیگران برسد، در واقع بار سنگینی را بر دوش خود قرار میدهد، مثل یک مجسمه برنزی با پایههای گِلی.
هیچ چیز برای سلامتی بدتر از نقاب به چهره داشتن و زندگی کردن با تظاهر نیست. این گونه افراد زرق و برق زیاد و ریشه و مایه اندکی دارند و مقصد آنها داروخانه، بیمارستان و درد است.
اگر نمیخواهید بیمار شوید، واقعیتها را بپذیرید
سرباز زدن از پذیرش واقعیتها و عدم اتکاء به نفس ، ما را از خودمان بیگانه میسازد.
هسته اصلی یک زندگی سالم، یکی بودن و رو راست بودن با خود است. کسانی که این را نمیپذیرند، حسود، مقلد، مخرب و رقابت طلب میشوند. پذیرفتن انتقادها، کاری عاقلانه و ابزار درمانی خوبی است.
اگر نمیخواهید بیمار شوید، اعتماد کنید
کسانی که به دیگران اعتماد ندارند نمیتوانند ارتباط خوبی با دیگران برقرار کنند و نمیتوانند رابطه پایدار و عمیقی با دیگران به وجود آورند. آنها معنی دوستی واقعی را درک نمیکنند. بیاعتمادی باعث کاهش ایمان فرد میگردد.
اگر نمیخواهید بیمار شوید، غم را از زندگی خود دور کنید
شوخی، خنده، استراحت، شادی. اینها سلامتی را به شما باز میگردانند و زندگی طولانیتری را برایتان به ارمغان میآورند.
انسان شاد از این نعمت بهرهمند است که میتواند محیط زندگی اش را بهبود بخشد. شوخطبعی ما را از دست بیماری ها نجات می دهد. شاد بودن، هم سلامتی و هم درمان است.
نوشته : دکتر دراتسیو وارلا
بعد از مدت ها ( چهارماه) فرصتی دست داد تا به کوه ودشت بزنیم و ساعاتی از چنگال آهن و بتن فرارکنیم. گرچه از سرسبزی خبری نبود تابرای وا شدن بخت مون آن را گره بزنیم! اما همینکه سرو صدا نبود وما زور می زدیم که از کوه بالا برویم ، استراحت اعصاب و ورزش جسم بود.
اما و اما، آنچه سبب شد که وقت شما را بگیرم ، صحنه جالبی بود که در این بیابان نوردی با آن مواجه شدم ؛ درگوشه خلوتی از آن بیابان خدا! 30-40 تن از خواهران ، جمع شده بودند و یکی شون داشت روضه می خوند، روضه خرابه شام ، حضرت رقیه(س)، همه شون حال خوشی داشتند و برای همه هم دعا می کردند.
از دیگر وظایف ما در برابر قرآن تدبر در معنای آن است و خداوند نیزفلسفه نزول قرآن را بر همین محور بیان فرموده است «کتاب انزلناها مبارکاً لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولوالالباب».* قرآن کتاب مبارکی است که ما آن را نازل کردیم تا همه در آیاتش اندیشه کنند و دانایان ودانایان ازآن پندگیرند.... تدبر در قرآن از امور لازم و ضروری است وچون در راستای درک معنای قرآن است زمنیه را برای عمل به آن فراهم میسازد.و باید دانست که روح والای قرآن بدون تدبر در آیان بدست نمیآید چنانکه حضرت علی (ع) فرمودند: «الا لاخیر فی قراته لیس فیها تدبر». **قرائت بدون تدبر لقلقهای بیش نیست اگرچه ثواب و بهرة خاص خودش را در بر دارد اما کامل نیست و به هدف منتهی نمیشود.چرا که تلاوت، مقدمه درک قرآن است و درک آن نیز بدون اندیشیدن حاصل نمیشود. مسئله تدبرنکردن حکایت کسانی است که خداوند درباره آنها میفرماید: «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها». ***آیا (منافقان) درآیات قرآن اندیشه نمی کنندیا بردلهایشان خود مهر(جهل و نفاق) زده اند.
* سورة ص آیة 29.
** اصول کافی ج 1 ص 36.
*** سورة محمد آیة 24.
َنسَأَلَنِى أَعْطَیْتُهُ وَ مَنْ أَعْطَانِى شَکَرْتُهُ وَ مَنْ عَصَانِى سَتَرْتُهُ وَ مَنْ قَصَدَنِى أَبْقَیْتُهُ وَ مَنْ عَرَفَنِى خَیَّرْتُهُ وَ مَنْ أَحَبَّنِى ابْتَلَیْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ فَعَلَیَّ دِیَتُهُ وَ مَنْ عَلَیَّ دِیَتُهُ فَأَنَا دِیَتُهُ.(مستدرک الوسائل : ج 18، ص 419)
خداوند تبارک و تعالى مى فرماید:
هر کس مرا بخواند اجابت کنم ، و هر کس از من چیزى بخواهد به او عطا کنم ، و هر کس که در راه من احسان کند، تشکّر کنم ، و آنکه مرا معصیت کند، پرده پوشى کنم ، و هر کس به جانب من بیاید او را ثابت قدم بدارم و هر کس مرا بشناسد او را براى کارهاى پسندیده برگزینم و هر که مرا دوست بدارد او را به (بلا) مبتلى کنم و هر آنکه را من دوستش داشته باشم او را مى کشم (گرفتارمشکلات وسختی ها برای باک شدن و دست یافتن به مقاب قرب) و هر که را من بکشم دیه او را به عهده مى گیرم و دیه هر کس که به عهده من باشد، وصال خود را دیه او قرار مى دهم .
پـیـامـبران براى رهبرى مردم و نجات جامعه از آلودگیها و تباهیها و گسترش عدالت و تقوا آمده انـد. مـردم باید نسبت به آنان اعتماد داشته باشند و با اطمینان خاطر به گفته هاى آنان گوش فـرا دهـند. وقتى مردم ببینند که آنها اشتباه مى کنند یا به گفته هاى خود پاى بند نیستند، مردم را بـه راسـتى ، امانت ، عدالت و تقوا مى خوانند و خود، به حقوق دیگران تجاوز مى کنند و به گـنـاه آلوده انـد یـا اگر درباره آنان احتمال آلودگى به گناه داده شود، هرگز با قلبى آرام به گفتارشان توجه نمى شود و اثر گفتارشان از مرز گوشها فراتر نخواهد رفت .
بـراى این که دعوت پیامبران در قلبهاى مردم مؤ ثر افتد و اعتماد و اطمینان آنان را جلب نماید، بـایـسـتـى هـرگـز خـطـایى از آنان سر نزند و سراسر زندگى آنان از پاکى و نیکى ، آکنده باشد.
امام علی (ع) :الاوان من البلاء الفاقة ، و اشد من الفاقة مرض البدن ، و اشد من مرض البدن مرض القلب الاوان من النعم سعة المال ، و افضل من سعة المال صحة البدن و افضل من صحة البدن تقوى القلب.
نهج البلاغه فیض ص 1260.
از آنجا که تا جسم ، توانا و سالم نباشد روح و عقل و فکر نمى تواند به درستى ترقى و پیشرفت نماید و از طرفى هم ترقى هر انسانى به وسیله عقل و فکر او مى باشد، باید دانست که سلامت بدن سهم بسزایى در عظمت انسان از نظر جنبه هاى علمى و صنعتى دارد.
لذا على (ع ) مصیبت بشر را در سه چیز به ترتیب اهمیت آن خلاصه نمودهِ1 - فقر و تنگدستى 2 - کسالت بدن و علیل بودن جسم 3 - امراض روانى از قبیل حسد، بخل و تکبر .
و در مقابل ، سه چیز را از نعمت هاى بزرگ براى انسان و انسانیت مى شمارد.
1 - عدم احتیاج به مردم یعنى داشتن مال و کسب کافى براى اداره امور زندگى .
2 - صحت و سلامتى جسم ، و نیرومندى و توانایى بدن .
3 - سلامت روان از جهت داشتن صفات خوب انسانى و آلوده نبودن به اخلاقیات زشت و ناپسند.
امام علی (ع) : ما اختلفت دعوتان الا کانت احداهما ضلالة - ح / 183
ترجمه:
هر گاه در مورد امرى واحد، دو ادعاى مختلف وجود داشته باشد، ناچار، یکى از آن دو گمراهى (باطل) است.
شرح:
بسیار دیده مىشود که دو شخص، یا دو گروه، بر سر یک مسئله اختلاف دارند. به این معنى که هر کدام، در مورد آن مسئله، ادعایى دارد که با ادعاى دیگرى مخالف است، و هر یک نیز، ادعاى خود را صحیح و بر حق میداند و ادعاى دیگرى را غلط و باطل میشمارد.
اما، از آنجا که همیشه حق یگانه است، و هر چیزى که بر حق باشد، نمىتواند دو صورت و دو شکل جداگانه داشته باشد و هر دو نیز، درست و بر حق باشند، ناگزیر باید قبول کرد که دستکم، یکى از آن دو ادعا، باطل و گمراهانه است.
روشنتر بگوییم: نمىشود که دو نفر، در مورد یک موضوع دو ادعاى مختلف بکنند، و هر دو نیز درست گفته باشند. یعنى اگر، در چنین مواردى، یقین داشته باشیم که هر دو نفر در اشتباه نیستند، پس باید مطمئن باشیم که بطور قطع، فقط یکى از آنها ((حق)) میگوید و دیگرى بر باطل است.
وظیفه کسى هم که با چنین افراد یا گروههایى روبرو میشود، آن است که سخن و عقیده و ادعاى هر دو را، به دقت بررسى کند، تا آنچه را که بر حق است دریابد، و با انتخاب و پذیرش حق، از باطل دورى کند.
قال الله تعالی، «و اذا قری القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون».* هرگاه که قرآن خوانده میشود به آن از دل و جان گوش فرا دهید و سکوتی همراه با تدبر پیشه کنید باشد که مورد رحمت قرآن قرار بگیرید.استماع قرآن در کنار قرائت آن ارزش والائی دارد. و این برای کسانی که از نعمت علم به آن برخوردارند لازم است. البته دیگران نیزمی توانندباگوش دادن به تلاوت قرآن در ثواب تلاوت آن شریک شوند.
از آنجا که استماع در لغت بمعنی گوش فرا دادن با دقت و تدبر است قاری و یا مستمع هر کدام موفق به تدبر در آن شوند، به هدف آن یعنی همان درک حقیقت نزدیکترمی شوند. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «قاری القرآن و المستمع له فی الاجر سواء».** چو قرآن بخوانند دیگر خموش، به آیات قرآن فرا داد گوش .
* ـ سورة اعراف آیة 204.
** ـ مستدرکالوسایل ج 4 ص 261
کمدی موقرو اجتماعی "کتاب قانون " با زیرساختی سرشار از نقد و طنز گزنده ؛ بدرستی آستانه ی تحمل مسلمان مادرزاد را به تماشاگر عرضه می کند.در جایی که همه خودرا بی نیاز از توصیه ی می دانند ، و خود را مسلمان ترین می خوانند ،یک تازه مسلمان صفر کیلومتر به زندگی مسلمانی شان و بدرستی ایراد می گیرد. حرف او بحث انجام فرایض نیست . در مقوله های اجتماعی و سنت های خانوادگی است که این چالش ها بروز پیدا می کند. و این دیندار صفرکیلومتر کیست ؟ دختری به نام ژولیت ،یک دختر زیبای لبنانی که پیش از این مسیحی بوده و دانشجوی زبان و ادبیات فارسی و دورگه هم هست و از والدین فرانسوی و لبنانی . اما چطور مسلمان شده و مچ بگیر مسلمانان مادرزاد ؟
روشن است آدم با آن مقامى که خدا در آیات گذشته براى او بیان کرد مقام والائى از نظر معرفت و تقوا داشت ، او نماینده خدا در زمین بود او معلم فرشتگان بود، او مسجود ملائکه بزرگ خدا گردید، این آدم با این امتیازات مسلما گناه نمى کند، بعلاوه مى دانیم او پیامبر بود و هر پیامبرى معصوم است .لذا این سؤ ال مطرح مى شود آنچه از آدم سر زد چه بود.در اینجا سه تفسیر وجود دارد که مکمل یکدیگرند:1-آنچه آدم مرتکب شد ترک اولى و یا به عبارت دیگر گناه نسبى بود نه گناه مطلق .گناه مطلق گناهانى است که از هر کس سر زند گناه است و درخور مجازات (مانند شرک و کفر و ظلم و تجاوز) و گناه نسبى آن است که گاه بعضى اعمال مباح و یا حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نیست ، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند، و به کار مهمتر پردازند، در غیر این صورت ترک اولى کرده اند، فى المثل نمازى را که ما مى خوانیم قسمتى از آن با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد درخور شاءن ما است ، این نماز هرگز درخور مقام شخصى همچون پیامبر و على (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) نیست ، او باید سراسر نمازش غرق در حضور در پیشگاه خدا باشد، و اگر غیر این کند حرامى مرتکب نشده اما ترک اولى کرده است .آدم نیز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلکه مکروه بود.2-نهى خداوند در اینجا نهى ارشادى است ، یعنى همانند دستور طبیب که مى گوید: فلان غذا را نخور که بیمار مى شوى خداوند نیز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بیرون خواهى رفت ، و به درد و رنج خواهى افتاد، بنابراین آدم مخالفت فرمان خدا نکرد، بلکه مخالفت نهى ارشادى کرد.3-اساسا بهشت جاى تکلیف نبود بلکه دورانى بود براى آزمایش و آمادگى آدم براى آمدن در روى زمین و این نهى تنها جنبه آزمایشى داشت .*
سیاق آیات مربوط به هبوط آدم وگناه او ، و مخصوصا آیه ایکه در صدر داستان قرار گرفته ، و میفرماید: (انى جاعل فى الارض خلیفة ) الخ ، این معنا را دست میدهد: که آدم در اصل ، و در آغاز براى این خلق شده بود،
که در زمین زندگى کند، و نیز در زمین بمیرد، و اگر خدایتعالى او را (چند روزى ) در بهشت منزل داد، براى این بود که امتحان خود را بدهند، و در نتیجه آن نافرمانى عورتشان هویدا بگردد، تا بعد از آن بزمین هبوط کنند.و نیز از سیاق آیه سوره طه که مى فرماید: (فقلنا یا آدم ) الخ ، و سوره اعراف که مى فرماید: (و یا آدم اسکن ) الخ ، که داستان بهشت را با داستان سجده ملائکه بصورت یک داستان و متصل بهم آورده ، و کوتاه سخن ، آنکه این سیاق بخوبى مى رساند که منظور اصلى از خلقت آدم این بوده که در زمین سکونت کند، چیزیکه هست راه زمینى شدن آدم همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه ، و لیاقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه ماءمور بسجده براى او شوند، و آنگاه در بهشت منزلش دهند، و از نزدیکى بآن درخت نهیش کنند، و او (بتحریک شیطان ) از آن بخورد، و در نتیجه عورتش و نیز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر بزمین هبوط کنند.واز این ریخت و سیاق بخوبى بر مى آید: که آخرین عامل و علتى که باعث زمینى شدن آندو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آندو بود، و عیب نامبرده هم بقرینه ایکه فرموده : (بر آن شدند که از برگهاى بهشت بر خود بپوشانند) الخ ، همان عورت آندو بوده ، و معلوم است که این دو عضو، مظهر همه تمایلات حیوانى است چون مستلزم غذا خوردن ، و نمو نیز هستند.پس ابلیس هم جز این همى و هدفى نداشته ، که (بهر وسیله شده ) عیب آندو را ظاهر سازد، گو اینکه خلقت بشرى ، و زمینى آدم و همسرش ، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آندو را داخل بهشت کرد، ولى مدت زیادى در این بین فاصله نشد، و خلاصه آنقدر بآن دو مهلت ندادند، که در همین زمین متوجه عیب خود شوند، و نیز بسائر لوازم حیاة دنیوى و احتیاجات آن پى ببرند.بلکه بلافاصله آندو را داخل بهشت کردند، و وقتى داخل کردند که هنوز روح ملکوتى و ادراکى که از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، بزندگى دنیا آلوده نشده بود، بدلیل اینکه فرمود: (لیبدى لهما ما ورى عنهما)، (تا ظاهر شود از آندو آنچه پوشانده شده بود از آنان )، و نفرمود: (لیبدى لهما ما کان ورى عنهما)، (تا ظاهر شود از آندو آنچه بر آندو پوشیده بود)، پس معلوم میشود، پوشیدگى عیبهاى آندو موقتى بوده ، و یکدفعه صورت گرفته ، چون در زندگى زمینى ممکن نیست براى مدتى طولانى این عیب پوشیده بماند، (و جان کلام و آنچه از آیات نامبرده بر میاید اینستکه وقتى خلقت آدم و حوا در زمین تمام شد، بلافاصله ، و قبل از اینکه متوجه شوند، عیب هاشان پوشیده شده ، داخل بهشت شده اند).... پس معلوم میشود علت بیرون شدن از بهشت ، و زمینى شدن آدم آن خطیئه نبوده ، بلکه علت این بوده که بوسیله آن خطیئه عیب آندو ظاهر گشته ، و این بوسیله وسوسه شیطان لعین صورت گرفته است .).**
* تفسیر نمونه جلد اول ، ایه 35
** تفسیر المیزان جلد اول،آیه 35
سوره مبارک بقره آیه 34 : وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلََّئِکَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُوَّاْ إِلا إِبْلِیسَ اءَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَا فِرینَ.
و هنگامى که به فرشتگان گفتیم براى آدم سجده کنید، همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبّر کرد، و از کافران گردید.
شک نیست که سجده به معنى پرستش براى خدا است ، چرا که در جهان هیچ معبودى جز خدا نیست ، و معنى توحید عبادت همین است که غیر از خدا را پرستش نکنیم .اما داستان سجده ملایک به آدم چگونه قابل تفسیر خواهد بود ؟
- سجده بر آدم چون به فرمان خدا بود، در واقع بندگى و عبودیت خداست. زیرا عبادت واقعى ، عملى است که خداوند بخواهد، نه آنکه طبق میل ما باشد. ابلیس حاضر بود قرن ها سجده کند، ولى به آدم سجده نکند.- سجده براى آدم نه تنها به خاطر شخص او، بلکه به خاطر نسل و اولاد او نیز بوده است . چنانکه در جاى دیگر مى فرماید: (خلقناکم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا للملائکة اسجدوا لاءدم ) امام سجادعلیه السّلام مى فرماید: رسول خداصلّى اللّه علیه و آله فرمود: سجده بر آدم به خاطر ذرّیه و نسل او بود.- سجده بر آدم نه به خاطر جسم او، بلکه به خاطر روح الهى اوست . (فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین )
- فرشتگان براى آدم سجده پرستش نکردند، بلکه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرینش چنین موجود شگرفى .
- سجده براى آدم کردند اما سجده به معنى خضوع نه پرستش . - در این میان نظر قابل توجه را استاد آیت الله نکونام از مدرسین برجسته حوزه علمیه قم در درس تفسیر شان ، ارایه نموده است . ایشان می فرمایند : اصولا سجده بر اساس احترام ناشی ازکمال صورت می گیرد ، کمال که بعد از سنجش یا امتحان بدست آمده باشد . دستور خدا وند به ملایک برای سجده به آدم (ع) ، بر این اساس صورت گرفت .
از سوی هم سجده از نوامس الهی محسوب نمی گردد تا به غیر از خدا جاییز نباشد. بنا بر این سجده ملایک به دستور خدا به آدم ، سجده از روی احترام و تکریم مقام آدمی بود نه سجده عبادی که مخصوص خدا وند است.( والله اعلم)
قال رسول الله (ص): «افضل العباده قراءه القرآن».* برترین عبادات قرائت صحیح قرآن است.بعد از فراگیری قرآن نوبت به قرائت آن میرسد زیرا فراگیری مقدمهای است برای عمل نیکوی قرائت و نیز تلاوت قرآن در همه حال. البته محدود کردن قرائت قر آن به مجالس ختم و استخاره و یا ترک تلاوت بجهت سبک شمردن آن عملی است که مورد غضب خداوندواقع می شود چنانکه حضرت رسول (ص) فرمودند: «علیک بتلاوه القرآن علی کل حال».**
* مجمعالبیان ج 1 ص 15. ** اصول کافی ج 8 ص 89.
اویس قرنى از کوچهاى مىگذشت و کودکان بر او سنگ مىانداختند . مىگفت: (( بارى اگر سنگ مىاندازید، سنگهاى خرد اندازید تا پاى من شکسته نشود که بر پاى ناسالم نماز نمىتوانم خواند.))
کسى، جوانمردى را دشنام مىداد و با او مىرفت . جوانمرد، خاموش بود . چون به نزدیک قبیله خویش رسید، بایستاد و آن مرد دشنام گوى را گفت: ((اگر باز دشنامى مانده است، همین جا بگو که اگر قوم من بشنوند، تو را مىرنجانند .))
ابراهیم ادهم را کسى زد و سر او شکست . ابراهیم، او را دعا گفت . او را گفتند: کسى را دعا مىگویى که از او به تو جراحت رسیده است!؟ گفت: از ضربت و ظلم او به من ثواب مىرسد و چون نصیب من از او خیر است، نخواستم بهره او از من جز نیکى باشد؛ پس دعایش گفتم .
- برگرفته از: کیمیاى سعادت، ج 2، ص 26و 25 .
1 ـ فراگیری قرآن
قال علی (ع) «تعلموا القرآن فانه احسن الحدیث و تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب." قرآن را فرا بگیرید که برترین کلام است. و در آن بیندیشید که بهار قلبهاست. بعد از شناخت جایگاه و درک فضائل قرآن لازم است که به فراگیری صحیح علوم آن بپردازیم. چرا که قرآن محور اساسی دین و کتاب قانون الهی است و بر هر مسلمانی لازم است که در راه فراگیری آن بکوشد دراین باره امام صادق (ع) فرمودند: «ینبغی للمؤمن ان لایموت حتی یتعلم القرآن او یکون فی تعلمه". شایسته است که مسلمان مومن از دنیا نرود مگر آن که قرآن را فراگرفته و یا در حال فراگیری آن باشد...علاوه بر فراگیری قرآن وظیفه تعلیم آن بدیگران نیز بر گردن ماست چنانکه پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «خیرکم من تعلم القرآن و علمه".بهترین شما کسی است که قرآن رافرابگیردوبه دیگران نیزبیاموزد... و این نه بعنوان یک حق بلکه یک تکلیف برای مسلمان تعیین شده است تا در راستای فرادهی قرآن به دیگران نیز کوشا باشد.
به همین دلیل ، بعضى از محقّقان این گونه اعمال را اعمال اخلاقى مى دانند; یعنى، اعمالى که صرفاً ناشى از اخلاق نیک و بد است، در مقابل اعمالى که گاه از انسان سر مى زند، و مثلا تحت تأثیر امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آن که ریشه اخلاقى داشته باشد، البتّه این گونه اعمال نسبت به اعمال اخلاقى کمتر است.
و از اینجا مى توان نتیجه گرفت که براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم باید به اصلاح ریشه هاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا که غالب اعمال متّکى به ریشه هاى اخلاقى است.
به همین دلیل، بیشترین کوششهاى انبیاى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف این امر شده است که با تربیت صحیح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حدّ اقل برسانند تا اعمال که تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبیر به تزکیه در آیات متعدّد از قرآن مجید نیز اشاره به همین معنى است، این از یک سو.
از سوى دیگر، تکرار یک عمل نیز مى تواند تأثیرى در شکل گیرى اخلاق بگذارد، زیرا هر عملى انسان انجام مى دهد، خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تکرار آن، آن اثر را پررنگ تر مى کند و تدریجاً تبدیل به عادت مى شود، و باز تکرار بیشتر سبب مى گردد که از مرحله عادت بگذرد و به «حالت» و «ملکه» تبدیل شود، و یک ویژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراین، عمل و اخلاق در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و هر کدام مى تواند به نوبه خود سبب پیدایش دیگرى شود.
خلیفه کسى است که پس از مستخلف عنه ظهور پیدا مى کند؛ یعنى در خلف و وراى او قرار مى گیرد و این مبتنى بر غیبت و نبود مستخلف عنه است و خداوندى که" بکل شى ء محیط" و "على کلى شى ء شهید " است غیبتى ندارد و صحنه اى از او خالى نیست تا خلیفه او جاى او را پر کند. پس خلافت انسان از خدا چگونه تصویر مى شود؟
در پاسخ باید گفت ، این اشکال در صورتى وارد است که مقصود از استخلاف ، تفویض و واگذارى صحنه باشد و چنین استخلافى نسبت به خداوند، نه مورد تایید عقل است و نه مستفاد از نقل . آنچه درباره استخلاف از خداوند تصور دارد مظهریت خاص و مراتب ویژه است ؛ یعنى مراد از خلافت انسان از خداوند این است که او مظهر صفات خداوند و مرآت افعال اوست ؛ خدا اصل است و انسان خلیفه آیت و مرآت او.به بیان دیگر، نه خالى شدن صحنه وجود از خداوند مراد است و نه واگذارى مقام ربوبیت و تدبیر به انسان ؛ زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور قابل قبول ؛ چون موجود ممکن و فقیر ذاتا و مستقلا از اداره امور خود عاجز است ، چه رسد به تدبیر کار دیگران .به بیان سوم ، محیط مطلق خلیفه ندارد و حاضر محض استخلاف نمى پذیرد. از این رو اگر خداوند که محیط مطلق و حاضر است کسى را خلیفه خود معرفى کرد، مقصود این است که دست خدا از آستین او ظهور یافته است " ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم" و " یعذبهم الله باید یکم " و اگر بخواهیم ظاهر مفهوم خلافت (تحقق کار مستخلف عنه به دست خلیفه ) حفظ شود باید گفت ، چنانه که خدا محیط و شاهد و قادر بر هر چیز است خلیفه او نیز این گونه است . تنها تفاوت در این است که خداوند، این صفات را بالا صاله و بالذات دارد و خلیفه او بالتبع و بالعرض و در واقع تفاوت بالاصاله و بالتبع بلکه بالذات و بالعرض بودن به این نکته بر مى گردد که خداوند از همه چیز بى نیاز است ، ولى خلیفه او به وسیله هر چیزى نیاز خود را رفع مى کند.
تلخیص شده از جلد سوم تفسیرتسنیم آیت الله استاد جوادی آملی
امام هشتم شیعیان، حضرت على بن موس الرضا- (ع)- برطبق قول مشهور در تاریخ 11 ذیقعده سال 148 و بنا به قول دیگرى 11 ذیحجه در مدینه چشم به جهان گشودند. جد بزرگوارشان امام صادق (ع) به فرزندشان ، امام کاظم- علیه السلام- اشاره نموده، فرمودند: "خداوند عز و جل، دادرس و فریادرس این امت است و نور و فهم و حکم این امت را که بهترین مولود است از صلب او بیرون خواهد آورد . . . ."
نام شریف آن حضرت، "على"، کنیه ایشان "ابوالحسن" و القاب شریفش "رضا" ، "صابر"، "فاضل"، "رضى"، و "وفى" بوده است که "رضا" از همه معروفتر است. مادر آن حضرت، اسامى متعددى داشتند، از جمله: تکتم، نجمه، سمانه، اروى و امالبنین.
از جمله خصوصیات اخلاقى آن حضرت این است که ایشان هیچ گاه سخنى را قطع نمىکردند. در حضور دیگران پاى خود را دراز نمىکردند و هیچ گاه آب دهان بر زمین نمىانداختند و چون سفره غذا را مىگستراندند، با تمام غلامان خود بر سر سفره حاضر مىشدند و غذا مىخوردند و از هر غذایى که در سفره بود، بهترین قسمت آن را جدا کرده، براى مستمندان مىفرستادند. بسیار صدقه مىدادند و این کار رابیشتر اوقات در تاریکى شب به انجام مىرساندند.
خداوند سه گونه موجود عاقل و با شعور آفریده :
یک نوع در آسمان ها هستند که همان فرشتگان اند و از نور به وجود آمده اند که شهوت جنسى و خور و خواب و شهوات دیگر ندارند؛ گناه از آنان سر نمى زند، تسلیم محض پروردگار مى باشند و یک لحظه نافرمانى او را نمى کنند، خلقت آنها جلوتر از جن و انس بوده .
نوع دیگر؛ انسان است که خداوند متعال او را با دو دست قدرت خود پدید آورد و ملائکه بر او سجده کردند و استاد آنان شد، هم عقل و هم شهوت در وجودش گذاشت ، و از خاک و آب به وجود آمده است .
نوع سوم ؛ نژاد جن است که خداوند ایشان را از آتش بى دود(و باد) پدید آورد، و مثل انسان عقل و شهوت به آنها داده شده است . خلقت جن قبل از خلقت آدم و هم زمان با خلقت نسانس بوده است . خداوند درباره خلقت آنان چنین فرموده : والجان خلقناه من قبل من نار السموم ((ما طایفه جن را قبل از انسان از آتش گرم و سوزان - و شعله ور بدون دود - آفریدیم )).
همان طور که خداوند، نخست آدم علیه السلام را خلق نمود و همسرش ((حوا)) را بعد از او از جنس خودش آفرید، پدر جن ها هم که ((مارج )) نام داشت از آتش و سپس همسرش ((مارجه )) را نیز از او خلق نمود. ((مارج و مارجه )) با هم ازدواج کردند ((جان )) متولد شد و فرزندان ((جان )) دو طایفه شدند، یک طایفه ، همان جن ها که در میان آنان ، هم مؤمن پیدا مى شود و هم کافر؛ طایفه دوم ؛ شیاطین شدند که پدر بزرگشان ((ابلیس )) مى باشد. ابلیس یکى از فرزندان جان است .
بر گرفته شده از دانشنامه آزاد