امام صادق(ع) در سفارشهاى خود به عبدالله بن جندب پس از هشدارشیعیان به دامهاى شیطان، ویژگىهاى برجسته دوستان حقیقى خود رابر مىشمرد و سپس خصلتهاى دیگر شیعیان را بیان مىکند. دو ویژگىممتاز شیعیان از نگاه امام صادق(ع) عبارت است از:
1- آخرت
«لقد جلت الاخره فى اعینهم حتى ما یریدون بها بدلا... و انماکانت الدنیا عندهم بمنزله الشجاع الارقم و العدو الاعجم»; آخرتدر نگاه آن ها بسیار بزرگ است، به اندازهاى که چیزى را با آنعوض نمىکنند... و دنیا نزد آنها همانند مارگزنده و دشمن بىزباناست.
پیروان حقیقى و دوستان واقعى خاندان نبوت علیهم السلام به چیزىجز آخرت نمىاندیشند و تمام کردارها و رفتارهاى خود را با نگاهبه آخرت مىسنجند. دنیا در نظر مؤمن وسیلهاى استبراى رسیدن بههدفى بزرگ که همان زندگى جاودان آخرت است. دوستان حقیقى اهلبیتعلیهم السلام از مواهب دنیوى بهره مىبرند، اما هرگز زندگىجاودان را با زندگى گذراى دنیا عوض نمىکنند.
2- انس با خدا
«انسوا بالله واستوحشوا مما به استاءنس المترفون»; آنها باخدا انس گرفتهاند و از آنچه که مال اندوزان به آن انسگرفتهاند، در هراسند.
مومنان از نعمتهاى الهى بهره مىبرند اما به آنها وابستهنمىشوند. وابستگى به مال دنیا موجب بندگى انسان در برابرمادیات خواهد شد. زراندوزان هماره به ثروت خود وابستهاند.شیعیان واقعى با یاد خدا آرامش مىیابند نیستند.
حضرت صادق(ع) پس از برشمردن این دو ویژگى مهم، فرمود: «اولئکاولیائى حقا بهم تکشف کل فتنه و ترفع کل بلیه»; آنها دوستانحقیقى من هستند. به وسیله آنها فتنه شکست مىخورد و هرگرفتارىهابر طرف مىشود.
خواجه عبدالله انصاری گوید : بدان که خدای تعالی در ظاهر کعبه بنا کرده از سنگ وگل است و در باطن کعبه ای ساخته که از جان ودل است . آن کعبه ساخته ابراهیم خلیل است و این کعبه بنا کرده رب جلیل است. آن کعبه منظور نظر مؤمنان است واین کعبه نظرگاه خداوند رحمان است. آن کعبه حجاز است واین کعبه راز است.آن کعبه انصاف خلایق است واین کعبه اعطای حضرت خالق است. آنجا زمزم است و اینجاه آه دمادم. آنجا مروه و سعی وعرفات است ، اینجاه محل نور ذات. حضرت محمد (ص) ان کعبه را از بتان پاک کرد ، تو این کعبه را از اصنام هوا وهوس پاک گردان.
هیچ تاکنون به این نکته اندیشیدهاید که چرا ما شیعیان راپیروان مذهب جعفرى مىخوانند؟ در میان امامان دوازدگانه شیعهچرا مذهب ما به ایشان انتساب یافته است؟ با توجه به این کهامام جعفر صادق(ع) ششمین امام شیعه هستند مگر پیش از ایشانوضعیتشیعه چگونه بوده و به عبارت دیگر چرا مذهب شیعه علوى یاحسنى یا حسینى یا سجادى و یا باقرى نامیده نشده است؟ آنچه درپى مىآید توضیحى استبر راز این نام گذارى.
ادامه مطلب ...ششمین امام شیعیان ، و پنجمین امام از نسل امیرالمومنین (ع) کنیه او ابوعبدالله و لقب مشهورش «صادق» است . لقبهاىدیگر نیز دارد ، از آن جمله صابر ، طاهر و فاضل ، اما چونفقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وى هم نبودهاند ، حضرتش رابه درستى حدیث و راستگویى در نقل روایات بدین لقب ستودهاند ،لقب «صادق» شهرت یافته است وگرنه امامى را که منصوب از طرفخدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست ، راستگو گفتن ، آفتابرا به «روشن» وصف کردن است .
ابن حجر عسقلانى نویسد : ابن حبان گوید : در فقه و علم وفضیلت از سادات اهل بیتبود .
ولادت او ماه ربیعالاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است . ولى بعض مورخان و تذکرهنویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشتهاند و در ماهشوال سال صدوچهلوهشت هجرى به دیدار پروردگار شتافت . مدتزندگانى او شصت و پنجسال بوده است .
ره رها کرده اى . از آنى گم |
عز ندانسته اى ، از آنى خوار |
چز بدست و دل محمد نیست |
حل و عقد خزینه اسرار |
همزمان با فرا رسیدن سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)، دو تن از مراجع تقلید به سمت حرم حضرت معصومه(س) با پای پیاده پیاده روی خواهند کرد.به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، همزمان با فرا رسیدن سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)، حضرات آیات حسین وحید خراسانی و لطف الله صافی گلپایگانی از مراجع تقلید، چهارشنبه، 22 مهرماه به سمت حرم مطهر حضرت معصومه(س) پیادهروی خواهند کرد.براساس این گزارش، مراسم یاد شده روز چهارشنبه، 22 مهرماه، مصادف با بیست و پنجم شوال، ساعت یازده صبح از مقابل دفاتر این مراجع تقلید برگزار خواهد شد.خاطرنشان میشود، پیادهروی حضرت آیتالله وحید خراسانی از خیابان شهدا ـ کوچه شماره 23 و پیاده روی حضرت آیت الله صافی گلپایگانی از خیابان انقلاب ـ کوچه شماره 6 آغاز میشود.گفتنی است، همزمان با شهادت امام جعفر صادق(ع) و براساس سنت هرساله، حضرات آیات لطف الله صافی گلپایگانی و وحید خراسانی از مراجع تقلید، با پای برهنه به سوی حرم مطهر حضرت معصومه(س) پیاده روی میکنند.
مرغ جان را هر دو عالم آشیانی بیش نیست
حاصلم زین قرص زرین ، نیم نانی بیش نیست
ازنعیم روضه رضوان غرض دانی که چیست؟
وصل جانان،ورنه جنت بوستانی بیش نیست
گفتم از خاک درش سر بر ندارم بنده وار
باز می گویم سری برآستانی بیش نیست
آنچنان در عالم وحدت نشان گم کرده ام
کز وجودم این که می بینی نشانی بیش نیست
چند گویم هر نفس کآهم زگردون درگذشت
کآسمان از آتش آهم دخانی بیش نیست
گفتمش چشمت به مستی خون جانم ریخت گفت
گر چه خون خوارست، آخر ناتوانی بیش نیست
گر به جان قانع شود در پایش افشانم روان
کآنچه در دستست، حالی نیم جانی بیش نیست
یک زمان خواجو حضور دوستان فرصت شمار
زآنکه از دور زمان فرصت زمانی بیش نیست
خواجوی کرمانی
گویند شغالى، چند پر طاوس بر خود بست و سر و روى خویش را آراست و به میان طاوسان در آمد. طاوسها او را شناختند و با منقار خود بر او زخمها
زدند .
شغال از میان آنان گریخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نیز او را به جمع خود راه ندادند و روى خود را از او بر مىگرداندند .
شغالى نرمخوى و جهاندیده، نزد شغال خودخواه و فریبکار آمد و گفت: (( اگر به آنچه بودى و داشتى، قناعت مىکردى، نه منقار طاوسان بر بدنت فرود مىآمد و نه نفرت همجنسان خود را بر مىانگیختى . آن باش که هستى و خویشتن را بهتر و زیباتر و مطبوعتر از آنچه هستى، نشان مده که به اندازه بود، باید نمود.))
ر .ک: بدیع الزمان فروزانفر، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى.
آنچه مسلم است ، این است که بدون تکامل نفوس بشرى بدون تزکیه و تهذیب نفوس ، بدون ایمان واقعى و بدون هدایت و تقوا، فهم کتاب محال است . کسى گمان نکند ما مى توانیم بدون حرکت تکاملى علما وعملا کتاب را بفهمیم این محال است ! اگر کسى مى خواهد با کتاب و معانى اشنا شود، احتیاج به تکامل دارد. حضرت صادق (ع ) به ابوحنیفه فرمود: ما ورثک الله من کتابه حرفا این تهمت نیست ، یک واقعیت است ، چون ابوحنیفه حرکت کمالى و تقوا نداشت و بدون تقوا، فهم کتاب الله محال است .تقوا مرتبه اى از کمال انسانیت است . آدمى یک وقت ، لغت تقوارا مى خواهد بداند و یک وقت مى خواهد تقوا حاصل کند. گاهى چهل سال زحمت لازم است ، تا تقوا حاصل شود و آن گاه فهم کتاب ! انسان هر اندازه در فنون وعلوم تخصص داشته باشد، استاد فلسفه باشد، مادامى که واجد حرکت انسانى و حرکت الهى و حرکت علمى و عملى نباشد، با کتاب آشنا نمى شود و نمى تواند آشنا شود.
مجموعه اى از درس اخلاق حضرت آیه الله حاج سید رضا بهاء الدینى قدس سره
در پایان زندگی ، از روی تعداد مدرک هایی که گرفته ایم ، مقدار مالی که اندوخته ایم و کار های بزرگی که به انجام رسانده ایم ، در باره ی ما قضاوت نخواهد شد ،بلکه از ما خواهند پرسید : آیا گرسنه ای را سیر کردی ؛ برهنه ای را لباس پوشاندی و بی خانه ای را پناه بخشیدی " . گرسنه ی نه فقط لقمه نان که گرسنه ی عشق ، برهنه ی نه فقط از تن پوش که برهنه از عزت و احترام انسانی و بی خانه ای نه فقط از خشت و گل که بی خانمان به سبب طرد و رانده شدن.
" مادر ترزا
قرآن کریم ، گفت و گوى خداوند بزرگ با اهل جهنم و پاسخ آنان را بازگو مى فرماید خداوند به جهنمیان خطاب مى کند و مى گوید: گروهى از بندگان من دعا مى کردند و مرا مى خواندند، اما شما آنها را مسخره مى کردید، و به آنان پوزخند مى زدید، دعاى آنان این بود:ربنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیرالراحمین ( مؤ منون آیه 109.)
پروردگارا ما ایمان آوردیم پس بیامرز ما را و ما را مورد رحمت خود قرار ده ، تو بهترین رحم کنندگانى .خداوند این دعا را به عبادى "بندگان ویژه " نسبت مى دهد و این دعا و دعاکنندگان را تاءیید و تصدیق مى کند و از آنان حمایت میکند.
سوره حمد، در اول قرآن ، قرار گرفته و ممکن است علت آن فراگیر بودن ، این سوره باشد. زیرا این سوره ، با داشتنِ فقط هفت آیه ، تمام مطالب قرآن را، در برگرفته است . چونکه ، قرآن شامل تحمید، تمجید، تسبیح ، تقدیس ، تهلیل ، شکر، ثناء و تکبیر است ، و همه اینها، در کلمه ((حمد)) مندرج است .
همچنین ، بیان ارزاق ، اِنعام ، احسان ، تربیتِ بندگان و اکرام و امهال ایشان ، در کلمه ((رحمان )) گنجانده شده است ؛ و تمامى آنچه در قرآن ، از وسعت رحمت و عفو گناهان و رحمت بر بندگان ، در ((رحیم ))، درج شده است و تمام مفاهیم ثُباتِ قدرت الهى ، عظمت ، بقاء، و سرمدیّت حق ، تنزیه او از شرکاء، در کلمه ((مالک ))، نهفته است و تمام مسائل مربوط به قیامت ، مواقف و مقامات و نعمتهاى اخروى ، کرامات و احوال اهل بهشت و درجات آن ، اهوال دوزخ و شدائد و درکات آن ، حساب و میزان و صراط، در کلمه ((یوم الدین )) جمع شده است .
آنچه در قرآن از عبادات و کیفیت آن ، از نماز و روزه و زکوة و حج و غیر آن ، در ((اِیّاکَ نَعْبُدُ)) مندرج است . همینطور قرآن مشتمعل بر توکل و طلب نصرت و فتح و استعانت ، از خدایتعالى و امثال اینها، در ((ایّاکَ نَسْتَعینْ)) نهفته است و هکذا مفاهیم قرآن ، از قبیل هدایت ، توفیق ، تفویض ، ارشاد، اعتماد، دعا، سؤ ال ، التجاء و ابتهال در ((اهدنا)) گرد آمده است و هر چه در قرآن ، از میان حلال و حرام و شرایع و احکام از امر و نهى مى باشد؛ کلمه ((صِراطَ الْمُسْتَقیم )) متضمن آن است .
و تمامى احوال و آثارِ انسانهاى خوشبخت و کیفیت طریقه و سیره آنان و علتِ نجات و رفع درجات آنان ، که در قرآن آمده است ؛ در جمله ((اَلّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ)) مندرج است و خلاصه احوالِ اقوام لجوج و خودپرست و بت پرست ، قصه ها و اخبار ایشان ، از کفران نعمت و تکذیب انبیاء و قتل ایشان و اصرارِ بر مناهى و توجّه به ملاهى و عذاب و غضب حق تعالى برایشان ، در آیه ((غَیْرِالْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ)) بیان شده است و بالاخره حالات بقیه جبّاران و فرعون ها و نصارى و سایر مشرکین و گمراهان ، در کلمه ((ضالّین ))، درج مى باشد. و این یکى از محسّناتِ قرآن شریف ، مى باشد که گفته اند: ((ذکر الشّى مجملا ثم مفصلاً اوقع فى النفوس )).
پاسخ مثبت و نامحدود به غرایز حیوانی، تامین رفاه و خوشبختیدنیوی و رسیدن به خواستها و خوشیهای مادّی که در بسیاری از انسانهاعالیترین هدف قرار داده میشود؛ و آنچه در انسان محوری و انسانگراییامروز به عنوان آرمان بشریت مطرح میشود نتیجة اشتباهِ انسان در شناخت وتشخیص خودِ اصیل و خویشتن حقیقیِ خویش است! این نوع خودگرایی وخوددوستی غلط و نامطلوب است، اما نه به این دلیل که اساساً توجه انسان بهخویشتن و خود دوستی، ناپسند و ناصحیح باشد، بلکه به این دلیل که اینخوددوستی و خودخواهی در حقیقت دشمنی با خویشتن و غفلت از خودِحقیقی است! در این نوع خوددوستی و خودخواهی، آنچه که باید ابزار ووسیلة تامین کمالِ ابدی و سعادت حقیقی باشد، هدف گرفته شده و خودبخودهدف اصلی فراموش شده است! تاکید قرآن کریم بر توجه به خویشتن وپرداختن به خود و هشدارهای مکرّر رهبران الهی بر شناخت خود و معرفتنفس، برای همین است که چنین خبط عظیم و اشتباه جبرانناپذیری برای انسانرخ ندهد. خودخواهی، خوددوستی و برای خود تلاش و کوشش کردن نهتنهابد نیست، که مطلوب است، اما کدام «خود»؟! خود حقیقی و خویشتن راستینیا خودِ حیوانی و مادّی؟!
از همین جا این نکته بسیار مهم باید برای ما روشن باشد که «اسلام» وارزشها و دستورات الهی، هدفی ندارد جز کمک به انسان برای پرداختن بهخود و تامین سعادت جاودان خویش. تسلیمشدن در برابر فرمانها ودستورات الهی که همانا جوهره و روح اسلام است، جز برای این نیست کهانسان بتواند راهِ رساندن خویشتن به کمال را طی کند.
بر اساس تطابق عوالم هستی ، در بازگشت انسانبهسوی خداوند، اوصاف، اعمال و عقاید انسان در عوالم بعدی متمثّلبوده و تجسّم دارد، حال چه این صفت یا عمل یا عقیده خوب باشد چهبد، با توجه به حقیقت تطابق عوالم وجود، هر چه انسان دارد از عالم وعوالم بالاست. یعنی، آدمی هر چه از اصل وجود و خصوصیاتوجودی، آثار اخلاقی و روشها دارد، صورت نازلهای است از عوالمبالاتر. اگر صفت خوبی در ما محقق باشد و ما به آن متصل و متصفباشیم، این صفت به عنوان یک خصوصیت از خصوصیات وجودیِ ماو به عنوان یک واقعیت در روح و برای روح ما، بر اساس قاعده کلیتطابق عوالم هستی، صورتی در بالا دارد یعنی در برزخ، در عالمتجرد و در عالم اسما. البتّه صفت ما در اینجا، صفت اینجایی است ودر عوالم دیگر صورتی بالاتر که متناسب با قوانین، احکام، آثار ومعیار آنهاست ، پس صورت بالاتر صفت هم عین صفت اینجاستچون باطن آن است و هم عین اینجا نیست چون با صورتی بالاتر ومتناسب با قوانین آن عوالم میباشد. مثلاً اگر کسی صفت سخاوتدارد، این صفت صورت بالاتری در برزخ و صورت برتری در عالمتجرد و صورت والاتر و بالاتری در عالم اسما دارد. همه صورتهادر هر عالمی سخاوت است ولی سخاوتی که متناسب با هر نظامیاست. یا اگر صفت زشت و بدی در کسی باشد، این صفت در برزخ وعوالم پس از آن نیز وجود دارد ولی با صورتهایی که متناسب بااحکام، آثار و معیارهای آن نظامهاست.
باید توجه داشت که صورتهای این صفت، عمل، اخلاق و عقیدهخوب یا بد با ما هست و ما از آنها جدا نیستیم، یعنی، صورتهایبرزخی، تجردی و اسمایی اوصاف، اعمال، اخلاق و عقاید در اینجانیز با ما هست ولی از ما محجوب بوده و در پشت پرده است. بهعبارتی، در این دنیا، صورت دنیوی آنها برای من مکشوف است وپس از کنار رفتن پردهها و حجابها من خود را با صورتهای برزخیآنها خواهم دید و خواهم یافت. هنگامی که روح به برزخ میرود،یک پرده کنار رفته و من در باطن اوّل اعمال، اوصاف، عقاید و اخلاقخود قرار میگیرم و در واقع تازه در عالم باطنی که داشتم، قرارمیگیرم. مثلاً سخاوت را من در اینجا از پشت حجاب مییابم ولیوقتی از دنیا رفتم و از خواب غفلت بیدار گشتم و یک پرده و حجابکنار زده شد، آن صفت را بیحجاب میبینم. یا فردی که صفت بدخلقی دارد، این صفت را در اینجا از پشت پرده میبیند، در این دنیابدخلقی بر او مسلط است و هر چه میخواهد بدخلق نباشد نمیشود،همه وجود او تحتالشعاع این صفت زشت قرار میگیرد، طوری کهتمام وجودش تحت سیطره بد خلقی و عصبیّت قرار گرفته و گویا اوهیچ اختیاری از خود ندارد. این نگاه دوری به واقعیت این صفت استولی صورتهای بالاتری در عوالم دیگر دارد که هم اکنون با ما هستولی در پشت حجاب و پرده است وقتی پرده کنار رفت، صورت بدخلقی بهصورت انواع درندهها بر ما عیان میشود. مثلاً، مشاهدهمیکند سگی مسلط است، ماری مسلط است، عقرب مسلط است و هرچه به عوالم بالاتر منتقل شویم و پردهها کنار برود، صورتهای بالاترو کاملتر این اعمال،عقاید، اوصاف و اخلاق برای ما متمثّل و ظاهرخواهد گشت و آنها را مشاهده کرده و خود را با آنها مییابیم.
انـسـان ، مـوجـودى آزاد و انتخابگر است و کارهایش را بر اساس سود و زیان یا مصلحتى که در انـجـام یـا تـرک آن مى بیند انتخاب مى کند. از این رو، آگاهى و تشخیص نیک و بد نقش مهمى در انتخاب او دارد.
افـراد مـردم از نـظـر درجـه ایمان و توجه به آثار گناه متفاوتند؛ هر اندازه ایمانشان قویتر و تـوجـه آنـهـا به زیان گناهان بیشتر باشد، پرهیز و خویشتن دارى آنان بیشتر مى شود و به همان نسبت ، از ارتکاب گناهان پیراسته و برکنارند. اگر درجه ایمان به حد یقین برسد، به گـونـه اى کـه آدمـى حـالت خود را در حین ارتکاب گناه مانند کسى ببیند که مى خواهد خود را از کـوه پـرت کـنـد یـا زهـر کـشـنـده اى بـنـوشـد، در ایـن صـورت ، احـتمال ارتکاب گناه به صفر مى رسد و هرگز به طرف گناه نمى رود، همانند فرد عادى که از نـوشـیـدن زهـر و پـرتـاب کـردن خود از کوه امتناع مى کند، چنین حالتى را عصمت از گناه مى نامیم .
پس عصمت از گناه ، ناشى از کمال ایمان و شدت تقوا است و براى اینکه انسان به حد عصمت از گناه برسد، لازم نیست که نیرویى خارجى او را باز دارد یا در نهادش انگیزه گناه نباشد. اگر انـسـان تـوانـایـى انـجـام گـنـاه را نـداشـتـه بـاشـد، گـنـاه نـکـردن بـراى او کـمـال شـمرده نمى شود. او مانند انسانى است که در زندان حبس است و قادر به دزدى نیست ، آیا مى توان دزدى نکردن چنین انسانى را به حساب درستى و امانت او گذارد؟
عابدى ، در دعاى خویش ، چنین مى گفت : خدایا! مرا به آتش انداز! که چون منى ، جراءت آن ندارد که از تو بهشت خواهد .
پ ن – امروز کشف کردم که علت سووال ملایک از خدا وند مبنی بر فساد آدمی در زمین . آگاهی آنان به خاصیت مواد ، زمین وفساد پزیری ان بوده است !!!
نقل است که بایزید را پرسیدند که این درجه به چه یافتى و بدین مقام از چه راه رسیدى؟
گفت: شبى در کودکى، از بسطام بیرون آمدم . ماهتاب مىتافت و جهان آرمیده بود. به قدرت خدا، جایگاهى را دیدم هژده هزار عالم در جنب آن، ذرهاى مىنمود . سوزى در من افتاد و حالتى عظیم بر من غالب شد . گفتم: ((خداوندا!درگاهى بدین عظیمى و چنین خالى؟!و کارگاهى بدین شگرفى و چنین پنهان؟ ))
همان دم هاتفى آواز داد که درگاه خالى نه از آن است که کس نمىآید؛ از آن است که ما نمىخواهیم؛ هر ناشسته رویى، شایسته این درگاه نیست .
تذکرة الاولیاء، ص 185، با اندکى تغییر .
عصمت یعنى مصونیت از گناه و اشتباه ، پیامبران نه مرتکب گناه مى شوند و نه در کار خود دچار خـطا و اشتباه مى گردند، پیراستگى آنان از گناه و اشتباه ، حد اعلاى قابلیت اعتماد را به آنها مى دهد.
ایـنـک مى پرسیم که این مصونیت از گناه از کجا سرچشمه گرفته است ؟ آیا آنان همچون سایر انـسـانـها نیستند که از غرایز و شهوات برخوردار باشند مانند فرشتگان ، یا آنکه هر وقت مى خواهند مرتکب گناه و اشتباه شوند یک ماءمور غیبى جلوى آنها را مى گیرد؟!
در پـاسـخ مـى گوییم : عصمت پیامبران نه به خاطر نداشتن غرایز و شهوات است ، بلکه آنان هـمـانند سایر انسانها از غرایز برخوردارند و نه به خاطر آن است که کسى مانع آنان از گناه شود، بلکه برخاسته از نوع بینش و درجه یقین و ایمان آنان است .
مورچهاى بر صفحه کاغذى مىرفت . از نقشها و خطهایى که بر آن بود، حیرت کرد . آیا این نقشها را، کاغذ خود آفریده است یا از جایى دیگر است؟ در این اندیشه بود که ناگاه قلمى بر کاغذ فرود آمد و نقشى دیگر گذاشت . مور دانست که این خط و خال از قلم است نه از کاغذ . نزد مورچگان دیگر رفت و گفت: مرا حقیقت آشکار شد . گفتند: کدام حقیقت؟ گفت : بر من کشف شد که کاغذ از خود، نقشى ندارد و هر چه هست از گردش قلم است . ما چون سر به زیر داریم، فقط صفحه مىبینیم؛ اگر سر برداریم و به بالا بنگریم، قلمى روان خواهیم دید که مىچرخد و نقش و نگار مىآفریند .
در میان مورچگان، یکى خندید . سبب را پرسیدند . گفت: این کشف بزرگ را من نیز کرده بودم؛ لیک پس از عمرى گشت و گذار بر روى صفحات، دانستم که آن قلم نیز، اسیر دستى است که او را مىچرخاند و به هر سوى مىگرداند . انصاف بده که کشف من، عظیمتر و شگفتتر است .
همگان اقرار دادند به بزرگى کشف وى . او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند. چه، تاکنون مىپنداشتند که نقش از کاغذ است و اکنون علم یافتند که آفریدگار نقشها، نه کاغذ و نه قلم است؛ بلکه آن دو خود اسیر دیگرىاند .
این بار، مورى دیگر گریست . موران، سبب گریهاش را پرسیدند . گفت: عمرى بر ما گذشت تا دانستیم نقش را قلم مىزند نه کاغذ . اکنون بر ما معلوم شد که قلم نیز اسیر است، نه امیر . ندانم که آیا آن امیرى که قلم را مىگرداند، به واقع امیر است، یا او نیز اسیر امیر دیگرى است و این اسیران، کى به امیرى مىرسند که او را امیر نیست؟
برگرفته از: غزالى، احیاء العلوم، ج 1، ص 22،
این گزارش حاکی است: حدود 317 میلیون مسلمان ـ معادل یک پنجم کل جمعیت مسلمانان جهان ـ در کشورهایی زندگی می کنند در آن اقلیت هستند و اسلام دین اصلی آن کشور نیست. سه چهارم اقلیت های مسلمان جهان ـ به شرح زیر ـ در پنج کشور غیر مسلمان ساکن هستند: هند (161 میلیون)، اتیوپی (28 میلیون)، چین (22 میلیون)، روسیه (16 میلیون) و تانزانیا (13 میلیون).
امام علی (ع) : مَنْ اَصْلَحَ ما بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللّهِ اَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَبَیْنَ النّاسِ (نهجالبلاغه ـ حکمت89)
کسی که آنچه را بین او و خدا است اصلاح کند، خداوند آنچه را بین اوو مردم است اصلاح میکند.
یکی از خصوصیات «انسان» زندگی اجتماعی است و لازمه زندگیاجتماعی، روابط گوناگونی است که بین یک فرد از جامعه با گروهها، اقشار،طبقات، اصناف و افراد دیگر جامعه برقرار میشود. یک فرد معمولاً انواعارتباط را با افراد گوناگونی به حسب نوع نسبتی که با آنان دارد، برقرار میکند.ارتباطات صنفی، سیاسی، اداری، شغلی، قومی، ملّی، خانوادگی، رفاقتی،جهانی، دینی، فرهنگی، اقتصادی، روحی و معنوی، اخلاقی و...، انواع واقسامِ ارتباطاتی است که بین هر فردی با افراد بسیاری از سایر انسانها برقرارمیگردد و هر کدام از این ارتباطات، به حسبِ شخص یا اشخاصِ طرفِ رابطه،وظایف، انتظارات و نقشهای گوناگون را برای وی، ضرورتاً ایجاب میکند.
اگر افرادی را که با آنان ارتباط دارید و انواع و اقسام وظایفی را که درقبال آنان احساس میکنید و متقابلاً انتظارات خود را از آنان و توقعاتِ بجا یانابجای آنان را از خود، فهرست کنید، متوجه خواهید شد که هر فردی در چهشبکة ارتباطی گسترده و پیچیدهای ـ خواهناخواه و به ناچار ـ قرار دارد و بایدآن را تنظیم کند. ایجاد تعادل و تنظیم این شبکة ارتباطی، بگونهای که انسان رادچار سردرگمی، تعارض و تضاد نسازد و «خود انسان» را در این مجموعةارتباطاتِ متقابل و پیچیده، از خود غافل نکند و سعادت ابدی و کمالِ نهاییاو را به دست غفلت و فراموشی نسپارد، کاری بسیار مشکل و مهم و در عینحال سرنوشتساز است.
معجزه کار خارق العاده اى است که از طرف پیغمبر صورت مى گیرد و بدین وسیله افراد عادى را از انجام آن در موضع ناتوانى و عجز قرار مى دهد، پیامبر به فرمان خدا، براى اثـبـات ارتـبـاط خـویـش بـا خداوند و حقانیت ادعاى خویش معجزه اى انجام مى دهد. هـر پـیـامـبـرى که از جانب خداوند مبعوث مى شود از قدرت و نیرویى خارق العاده برخوردار مى گـردد کـه مـى تـواند به کمک آن به اذن خدا یک یا چند اثر ((مافوق قدرت عادى )) بشر، به وجود آورد.
البته نا گفته نباید گذاشت که معجزات پیامبران با توجه به شرایط جامعه صورت می گرفت ؛ مثلا عصایی معروف حـضرت موسى (ع ) یا حضرت عیسى (ع ) مرده ها را زنده مى کرد و کور مادرزاد را شفا مى دادو در زمـان پـیـامـبـر بزرگ اسلام (ص ) مردم به شعر، ادبیات و ظرایف آن روى آورده بودند، همه سـاله شـاعـران زبـر دسـت از سـراسـر جـزیـرة العـرب در مـکـه گـرد آمـده و مـحـفـل ادبـى پـرشـورى بـرپا مى کردند و بهترین شعر را به خانه کعبه مى آویختند، در این هنگام حضرت رسول (ص ) قرآن را از جانب خداوند آورد و اعلان کرد: ((اگـر شـک داریـد در آنـچـه بـر بـنـده خـود نـازل کـرده ایـم ، پـس سـوره اى مـانـنـد آن بیاورید.)) .
خداوند متعال گهگاه در قرآن کریم از وضعیت روحى و روانى مسلمانان در آغاز اسلام یاد مى فرماید و در حقیقت به مسلمانان در تمام زمانها و مکان ها آموزش مى دهد که اینگونه باشید. یکى از آن موارد دو آیه سوره بقره است .مى فرماید: پیامبر به آنچه بر او نازل شده از جانب خداوند ایمان آورد و نیز مؤ منان همه ایمان آوردند به خدا و فرشتگان او و کتب آسمانى و پیامبران الهى و گویند:ما بین هیچ یک از پیامبران الهى فرق نمى گذاریم ، و گفتند:سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر # لایکلف الله نفسا الا وسعها لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت ربنا لاتؤ اخذنا ان نسینا او اخطاءنا ربنا ولاتحمل علینا اصراکما حملته على الذین من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا انت مولانا فانصرنا على القوم الکافرین - بقره آیات 285 و 286.
بارالها شنیدیم ، و اطاعت کردیم و آمرزش تو را، و بازگشت به سوى تو است . خداوند به هر کس به اندازه توانش تکلیف مى کند، آنچه از نیکى کسب کند براى اوست ، و هر آن چه از بدى به دست آورد بر ضد اوست . بارالها، اگر فراموش یا خطا کردیم ما را مواخذه مفرما، و بر دوش ما بار گران مگذار آن چنانکه بر امتهاى پیشین نهادى . بارالها، ما را بر کارى که طاقت آن را نداریم وادار مفرما، و از ما درگذر و ما را بیامرز و به ما رحم کن ، تو مولاى مایى ، پس ما را بر قوم کافر پیروز فرما.
وحـى بـه مـعـنـاى ، سـخـن و پـیامى است که پنهانى و با اشاره ادا شود به گونه اى که تنها مـخاطب و گیرنده وحى از مفهوم و محتواى آن پیام آگاهى یافته و مقصود فرستنده را دریافت مى کند.
پـیـامـبـران بـا اسـتـعـدادى که دارند، پیامهاى ((وحى )) را از مبداء آفرینش دریافت مى کنند. این پـیـامـهـا چـنـان روشـن و روشنگرند که سراسر وجودشان را روشن مى کند و حقایقى را که از ما پنهان است ، بر آنها آشکار و عیان مى سازد.
آنـان بـه وسـیـله ایـن پیامهاى روشن از حقایقى باخبر مى شوند که انسانهاى دیگر از آنها بى خـبـرنـد و ((نـبـوّت )) هـمـیـن دریافت پیام است و به فرمان خداوند به دیگران ابلاغ مى کنند و رسالت ، ابلاغ پیام است .
موقتی خلوتی دست می دهد، خودم با خودم! تنها می شوم . می گویم فلانی ؛ حقیقت تو برای خدا وتا حدودی برای خودت معلوم است . بیار چه داری ؟
اعمالم را مرور می کنم ، مثلا اعمال خوبم را ؛ یکی برای ... بوده ، آن یکی برای خواستن چیزی ، دیگری برای حفظ ظاهر، بعدی براساس عادت ... پس چه برای بندگی و خدا بوده است؟
ای خدای مهربان ؛ با این همه دوروی و دروغ که به خود روا داشته و گفته ام ، چه کنم ؟ اگر یاس از رحمت تو شرک وگناه نبود، امیدی به رستگاری نداشتم .
پ ن 1 : از دوست خوبم " مانا" ممنونم که دیدارش یاد آور خدا وایمان است.
پ ن 2 : انسان دارای نیاز های گوناگون است ، پاسخ به به آنها در چهار چوب شرع لازم است.
چهل بار، حج به جا آورده بودم و در همه آنها، جز توکل زاد و توشهاى همراه خود نداشت . در آخرین حج خود، در مکه، سگى را دید که از ضعف مىنالید و گرسنگى، توش و توانى براى او نگذاشته بود . شیخ که مردم او را ((نصر آبادى )) خطاب مىکردند، نزدیک سگ رفت و چاره او را یک گرده نان دید . دست در کیسه خویش کرد؛ چیزى نیافت . آهى کشید و حسرت خورد که چرا لقمهاى نان ندارد تا زندهاى را از مرگ برهاند . ناگاه روى به مردم کرد و فریاد کشید: ((کیست که ثواب چهل حج مرا، به یک گرده نان بخرد؟ )) یکى بیامد و آن چهل حج عارفانه را به یک گرده نان خرید و رفت . شیخ آن نان را به سگ داد و خداى را سپاس گفت که کارى چنین مهم از دست او بر آمد.
آن جا مردى ایستاده بود و کار شیخ را نظاره مىکرد . پس از آن که سگ، جانى گرفت و رفت، آن مرد نزد شیخ آمد و گفت: ((اى نادان!گمان کردهاى که چهل حج تو، ارزش نانى را داشته است؟ پدرم (حضرت آدم ) بهشت را با همه شکوه و جلالش، به دو گندم فروخت و در آن نان که تو از آن رهگذر گرفتى، هزاران دانه گندم است . ))
شیخ، چون این سخن را شنید، از شرم به گوشهاى رفت و سر در کشید .
حافظ، این مضمون را در چند جاى دیوان خود آورده است؛ از جمله:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم
منبع : تذکرة الاولیاء، ص 788 .
همه پدیده هاى جهان از نوعى هدایت برخوردارند و راهى را که خداوند پیش رویشان گشوده است مـى پیمایند. در این میان خداوند انسان را در راهى نگذاشته است که به اجبار آن را طى کند بلکه انسان را موجودى مختار و آزاد آفـریده تا راه تکامل خویش را از بیراهه ها بازشناسد و آزادانه در آن قدم گذارد، انسان آزاد است که از مسیر رشد، هدایت و صراط مستقیم برود یا در مسیر کج و بیراهه ها گام نهد. ولى بـراى ایـنـکـه بـتـواند راه تکامل خود را بشناسد و در بیراهه ها و گمراهیها گرفتار نیاید، از هـدایـتى ویژه برخوردار است تا راه را از کژ راهه شناخته و آزادانه در مسیر سعادت قدم نهاده و بـه سـوى هـدفـش گـام بـردارد. ایـن هـدایـت ویـژه ، هـدایـت عقل از درون و هدایت پیامبران از برون است .